روزهای تعطیل گالری: شنبهها
سربازانی که هویتی به جز سرباز بودن ندارند، مردی خشمگین و بی رمق را با توسل به زور به سمت چپ نقاشی بر روی سطحی از خط نگاره میکشند. روی زمین مرد دیگری از هوش رفته و چندین کلاه این طرف و آن طرف افتاده است. در پایین خط نگاره دو گل شیپوری در سمت چپ و راست نقاشی کشیده شده است که ریشه یا ساقه ی آنها متصل به هم مانند کادری قسمت پایین نقاشی را به زیبایی بسته است. گل گوشههایی که این بار بالعکس از حالت گرافیکی به شکل طبیعی درآمدند .
سرباز دیگری در سمت راستِ نقاشی دستش را به سمت ما و یا مخاطبِ خارج از کادر داستانِ نقاشی تکان میدهد. چیزی شبیه به اینکه امنیت برقرار است و نگران نباشید.
احتمالاً سطح پایین نقاشی پیاده رو است و مردم در خیابانی که به موازات پیاده رو است به تماشا آمدهاند. به تماشای اسقفی که پشت سرِ سرباز، آن سوی نرده ایستاده است و لبخندی از رضایت به دلیل ازدحام جمعیت بر روی لبش بسته است .
فرفرههای رنگی بر روی نردهها نصب شده است. پیرزنی هم عرض اسقف در آن سمت از نقاشی مشغول به قدم زدن است و آن سوی رودخانه نگاه میکند.
آنسوی رودخانه منظرهای است جنگلی، در حاشیه رودخانه آن سوی آب دو تانک یا نفربر دیده میشود. سربازی به مانند اینکه نقشی را در یک نمایشنامه موزیکال ایفا میکند به دنبال فردی میدود که در حال گریز است .
در آخر دستی در داخل یک دایره، در سمت بالا، گوشهی چپ نقاشی رو به آسمان اشاره میکند. دست ، جدای تمام روایت نقاشی قرارگرفته، خارج از داستان است. تمثیلی از دست مسیح که یادآور ایمان است. این دست در تمام نقاشیهای این مجموعه تکرار شده است.
نقاشیهای هایده اَیازی فقط قسمتی از یک اتفاق و داستانی طولانی است که در حال رخ دادن است. ایازی مانند یک عکاسِ خبری، یک تک فِرِیم از تمام آن رخداد ثبت میکند و حتی این تک فِرِیم مهمترین لحظهی آن روز و آن رویداد نیست. تمام ماجرا شبیه یک یا چند پردهی کوتاه از روایت یک نقال پردهخوان از روی نقاشی در یک قهوهخانه است
یا روایتی بدون صدای راوی که اگر اضافه شود، چیزی مانند زِمزِمهی گِلاکِن را یادآوری میکند ..
رَهگذری ژاپنی در حال اِسکیت سواری در میان شکوفههای گیلاس ژاپنی به یک کودکِ ژاپنی برخورد میکند. یک جنگجوی کهن ژاپنی و نیز یک گربهی بهاحتمال ژاپنی نیز شاهد این صحنه هستند. فردی با سر پلنگ و یا پلنگی با بدن و لباس انسان و اسلحهای سفیدرنگ در دست وارد منظره میشود. قورباغهای که بر سطح تصویر، روبهروی ما نشسته است. افقی که سرتاسر از شمع روشن است. مردی شبیه به نوکرهای اروپایی داستانهای ویکتور هوگو با پاهایی برهنه، شبیه به دیوی است بدون دلبر . نانهایی که به روی زمین به دور نوجوانی مفلس ریخته است. گُلهایی که در کنار جانداران دیگر حیات خود را فریاد میکشند. پسری که پرندهها را با زور به داخل سَبَدِ گل میکشاند و خانهشان میدهد. زنی که به روی سطحی از خط نگاره نشسته است و ماشینی را رو سرش گرفته، روی ماشین فیلی نشسته است و فیل خوشحال از اینکه افق دیدش چندین برابر شده است. قایقها قلبها و قَلمها. جُمجمهها جُنبندهها و جَهشها. گُلها گربهها و گِریهها.
هایده ایازی به راستی مَلغمهای که بر روی این کُره در جریان است را بهدرستی درک کرده و داستانش آنچنان که به نظر میرسد پیچیده نیست. غریبگیِ تصویر به دلیل آن است که ما همیشه در میانهی داستان از راه میرسیم. آغاز را ازدست داده ایم و به پایان نخواهیم رسید.
متن از شباهنگ طیاری تیر ماه سال ۹۹