در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش جان و جو
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 14:12:50
امکان خرید پایان یافته
۰۱ دی تا ۱۳ بهمن ۱۳۹۸
۱۹:۳۰  |  ۱ ساعت
بها: ۴۵,۰۰۰ تومان
دو دوست قدیمی وهمیشگی در کافه ای می نشینند، اما در پایان متوجه می شوند پول کافی برای پرداخت صورتحساب ندارند، یکی از آنها مجبور می شود پول را حساب کند و به ازای آن بلیط بخت آزمایی دوستش را از او می گیرد، فردای آن روز بلیط بخت آزمایی برنده می شود...
  • تماشاگر گرامی، درب سالن راس ساعت آغاز نمایش، بسته می‌شود و به هیچ عنوان امکان ورود پس از بسته شدن درب وجود ندارد.

گزارش تصویری تیوال از نمایش جان و جو / عکاس:‌ رضا جاویدی

... دیدن همه عکس‌ها ››

ویدیوها

آواها

مکان

خیابان حافظ، خیابان نوفل لوشاتو، نبش تقاطع رازی، پلاک ۱۸، عمارت نوفل‌لوشاتو
تلفن:  ۶۶۹۵۲۶۰۰

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
جان و جو کنایه ای بر متوسط هایی که هرچه دارند به بَر دارند !
و در تلاشند تا به هر شکل و با هر مشقتی خود را تا جایی نزدیک به بلند قد ها برسانند و با همین لذت های سطحی سرخوشند و گذران عمر میکنند .
یا در ثنای آدم معمولی هایی که به فلسفه ی " زندگی در لحظه " به طور نا خودآگاه عمل میکنند ، خوشی هایشان را با هم قسمت میکنند و به راحتی در امروز زندگی میکنند و در لحظه کوچک ترین لذت ها را در میابند و در تنگناها به یاری یکدیگر می شتابند .
فوکوس نمایش بر این طبقه از جامعه است و شاید از ظن و نگاه هر کسی با توجه به موقعیت اجتماعی اش قابل بحث و گفتگو باشد .
طبقه ی فرودست که تا همیشه همانند و قد بلند ها که علی رغم جایگاهشان خوشحال به نظر نمیرسند و در جستجوی لذت و شادی به زندگی خاکستری خود ادامه میدهند .
صد البته که این تنها برشی کوتاه از زمان حاکم بر جامعه ای خیالیست و این سرنوشت محتوم هیچ یک از افراد جامعه نمیتواند در نظر گرفته شود .
اما در این میان گویا برنده گان ماراتن نفس گیر زندگی ، همان معمولی ها معرفی ... دیدن ادامه ›› میشوند ..
جان و جو نمایشی شریف اما مهجور
کاری بسیار پر زحمت اما کمتر دیده شده !
بی شک طراحی صحنه و طراحی اجرایی منحصر به فرد و بسیار پر ریسک نمایش نقطه عطف و شاه بیت آن است که در کنار پرداخت های خیلی خوب و ملموس شخصیتی برای کاراکتر ها و بازیهای بسیار روان و لذت بخش و نیز متنی شیرین و سر راست بدون گره هایی عجیب و غریب و همچنین موسیقی و نور پردازی مناسب اتفاقی دوستداشتنی را رقم زده است .
این نمایش استحقاق استقبالی بیش از آنچه به وقوع پیوسته را دارد و شاید این نیز نشان از همان باشد که معمولی ها راحت تر مینشینند ، میبینند و دوست میدارند ...
پ . ن
عرض درود خدمت تمامی عوامل محترم این نمایش و خصوصا خدا قوت ویژه به بازیگران طبقه ی بلند قد که واقعا کار سختی دارن ، شخصا به واسطه نوعی از فعالیت هام شاید درک بیشتر و بهتری از ارتفاع داشته باشم !
باور بفرمایید گاهی در راه رفتن روزانه هم دچار چالش هستیم تا چه برسه به اون وضعیت :)
این کار واقعا مهجور موند و مورد کم لطفی قرار گرفت
کاش کارهای خوب و شریف بیشتر و بهتر دیده بشن
۱۳ بهمن ۱۳۹۸
حیف شد ندیدم :((((
۱۳ بهمن ۱۳۹۸
مجللی جان این شاید چندمین کاری باشه در همین چند وقت اخیر دیدم که علی رغم خوب بودنشون اونطور که باید دیده نشدن واقعا .

محمد جواد جان کاش همون روز به حرف خانوم اسدی گوش کرده بودیم :((
۱۳ بهمن ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایشی ست با طراحی صحنه جالب، گریم زیبا، طراحی لباس خوب ، بازیهای جاافتاده و خوب و موسیقی دلنشین.
آدمهای قدبلند که نماینده مردم مرفه جامعه اند که حتی نیم نگاهی به آدمهای کوتوله و متوسط نمیکنند و اصلا به زیر پاهاشون توجهی ندارند. کوتوله ها که رتبه ی ضعیفی در جامعه دارند و مشغول تمیز کردن زمین و باربری برای مرفهینند و تنها دلخوشیشون رسوندن کمی الکل ارزان قیمت به بدنشونه و با حسرت به نوشیدن شراب قرمز توسط مشتریها و یا زنان زیبای آنها نگاه کردن. جان و جو که قد متوسطی دارند و نه از مرفهینن و نه از ضعفا و تنها دلخوشیشون دیدارهای دوستانه و آمدن به کافه و نوشیدن شراب آلو و گفتگو در مورد مسائل پوچ و گاه بی ربطه و تنها به اندازه ای پول دارند که قهوه و روزنامه فردا رو تهیه کنند و باری به هر جهت و بی هدف زندگی میکنند.
تعادل بازیگرانی که سوار بر چوبهای بلند بودند تحسین برانگیز بود و مدام نگرانشون بودم که تعادلشون به هم نخوره.
عرض تشکر فراوان و خسته نباشید به کلیه ی عوامل اجرا.
خاطره اجرا برام زنده شد. لذت بردیم از کار
۰۵ بهمن ۱۳۹۸
دقیقا
خیلی خوب گفتید لیلا جان
۰۵ بهمن ۱۳۹۸
ارادتمندم نورا جانم.
۰۵ بهمن ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همه‌ی شخصیت‌های آثار آگوتا کریستوف آدم‌هایی طرد شده و تنها هستند. آدم‌هایی که از دنیایی جاکن شده‌اند و در دنیای جدیدشان هم جانگرفته‌اند یا نمی‌توانند ... دیدن ادامه ›› بگیرد، و درهرحال به‌نوعی با محیط جدیدشان درگیرند؛ درگیر کار، زندگی، دیگران، زبان و هویت. همه‌ی این ویژگی‌ها را در رمان‌های کریستوف می‌شود دید.
آدم‌های نمایشنامه‌ی جان و جو هم همین‌طورند. جابه‌جای نمایشنامه‌ی «جان‌و‌جو» آدم به یاد شخصیت‌های نمایشنامه‌های ابزور و مخصوصا ولادیمیر و استراگون نمایشنامه‌ی «درانتظارگودو» می‌افتد. همان آدم‌ها، با همان سطح از حضور و همان حال‌و‌هوا و نحوه‌ی مواجه شدن با مسائل، با همان درگیری با زبان و گیرکردن در زبان.
اما انگار جان و جو از ولادیمیر و استراگون یک پله بالاتر آمده‌اند. یا شاید درست‌تر اینکه یک پله بیشتر فرو رفته‌اند. انگار که آن دو ولادیمیر و استراگونی‌اند که دیگر حتی منتظر گودو هم نیستند. بیگانگانی که تنها لیوانی شراب آلو ممکن است به‌وجدشان بیاورد، که یحتمل از قِبَل آن، حتی شده اندکی، آنچه هستند، یا درواقع نیستند، را فراموش کنند.
این آدم‌های رانده‌شده و بی‌هویت، تنها در مجاورت کسی چون خودشان معنی می‌یابند. در حضور کسی با مختصات خودشان. و تنها وقتی با هم‌اند می‌توانند پا به کافه‌ای بگذارند و آب یا قهوه و یا احیانا شراب آلو سفارش بدهند.
در صحنه‌ای که محمدرضا چرختاب برای نمایشنامه چیده، با ورود جان و جو به کافه تازه جایگاه اجتماعی‌شان مشخص می‌شود؛ میز و صندلی غول‌پیکری که آنها با جان‌کندن خودشان را پشتش جا می‌کنند، و آدم‌هایی متناسب با آن میز و صندلی غول پیکر، بی‌تفاوت به این دو موجود حقیر، از کنار میز آنها عبور می‌کنند.
جان و جو در این وضعیت و دنیایی که برایشان بزرگ است تنها چیزی که دارند، تا با آویختن بدان هویتی برای خود دست‌و‌پا کنند، حضور یکدیگر است. برای همین هربار که جان جو را درحال پیاده‌روی می‌بیند پیشنهاد می‌دهد که با هم راه بروند و درکافه گلویی تر کنند. در کافه هم مدام سعی می‌کنند از میان این سردی راهی به هم باز کنند. جان در مورد هوا می‌پرسد و جو از او در مورد اسامی‌ای که حتی خودش هم نمی‌شناسد. بعدتر هم که نصفه‌بلیت بخت‌آزمایی جان برنده می‌شود نمی‌تواند تنهایی از آن لذت ببرد و ترجیح می‌دهد تنها دوستش جو را هم در این ضیافت شریک کند.
بلیت بخت‌آزمایی اما در اصل متعلق به جو بوده، که جان آن را در ازای دانگ کافه‌ی جو از او برمی‌دارد و روز بعد می‌بینیم آن نصفه بلیت برنده‌ی هزار فرانک شده است.
پول‌های روزانه‌ی جو فقط آن‌قدری هست که بتواند با آن قهوه و روزنامه بخرد، و اگر چیز بیشتری ماند با آن بلیت یا نصفه‌بلیت بخت‌آزمایی بخرد. بلیت‌های بخت‌آزمایی تنها روزنه‌ی امیدی‌ست که آدم‌های فقیر به آن می‌آویزند. چیزی که به نظر جامعه‌شناسان مالیاتی‌ست که از فقرا گرفته می‌شود. با این‌حال فقرا به این شانس یک در چندصدهزار می‌آویزند. شانسی که به لحاظ آماری آنقدر اندک است که به احتمالی نزدیک به صفر تنه می‌زند.
با این‌حال نصفه‌بلیت جان و جو برنده می‌شود. آدم‌هایی که روزشان را با یکی دو فرانک سر می‌کنند ناگهان هزار فرانک دستشان می‌آید. اما هزار فرانک آنقدر نیست که آن دو بتوانند طبقه‌شان را عوض کنند. این بخت برنده فقط آنقدر است که بتوانند یک وعده سیر غذا بخورند، یک دلِ سیر شراب آلو بخورند، و برای نشستن در کافه کت و کروات و شلوار نو تهیه کنند.
جو، با همه‌ی حماقتی که گاه جان را کلافه می‌کند، سوال اصلی را می‌پرسد «چی می‌شه که بعضی‌ها انقدر پول دارن؟ تمام مدت دارن پول خرج می‌کنن و باز هم پولدارند. همیشه پولدارند.» و جان درنهایت می‌گوید شاید آدم‌های پولدار شانس می‌آورند.
روز بعد که جان جو را به فرصت نوشیدنی و ساندویچ دعوت می‌کند، به او خبر می‌دهد که آن نصفه بلیت بخت‌آزمایی برنده شده است؛ درواقع «شانس» به او، یا ایشان، رو کرده است. چیزی که روز قبل در پاسخ به سوال اصلیِ چرا بعضی‌ها انقدر پول دارند عنوان کرده بود. به‌نظر می‌آید جان آن روزنه‌ای را که برای بیرون آمدن از این فلاکت لازم دارد به دست آورده. اما حتی یک‌روز از آوردن این شانس نگذشته متوجه می‌شود که نمی‌تواند بدون همتای خود از این بختِ برنده استفاده کند. برای همین هم در آن خیابان همیشگی می‌رود تا جو را بیابد و او را به خوردن و نوشیدن دعوت می‌کند. برای همین اصرار دارد جو از ماجرای بلیت برنده باخبر بشود و شاید برای همین به ایده‌ی عوض کردن لباس‌ها تن می‌دهد. چون – دست‌کم به‌طرز نمادین – می‌خواهد آنچه را که دارد به جو هم بدهد تا همچنان او را با خود و همراهِ خود داشته باشد. در ادامه هم وقتی جو همه‌ی آن شانس را از آن خود می‌کند، علاوه‌بر لباس‌هایی که به جان پس می‌دهد، نصف بخت برنده را هزینه می‌کند تا جان کماکان همراه او باشد. دلیل این کارها هم مشخص است؛ جان و جو تنها با وجود آن دیگری‌ست که می‌توانند هویت بیابند، با حضور آن یکی می‌توانند کسی باشند، حالا هرکسی.
در این نمایش، درکنار بازی‌های زیبا و تأثیر گذار حمید رحیمی، محمدرضا چرختاب، و ژیلا آل رشاد، چیزی که این اجرا را یگانه می‌کند ساختن فضای آن جامعه‌ای است که پیرامون این دو شخصیت جریان دارد. جامعه‌ای که با طراحی صحنه، و عبور عابرانی که از کنار میز جان و جو رد می‌شوند، مدام و مستمر، حقارت و ناچیزی این دو را به ما و ایشان یادآوری می‌کنند.