یادداشت کارگردان :
در این قرن معلول، با بزک های غلیظ، داعیه های کلان، اجلاس فاخر، مشت های گره کرده، پیام های بی ضمانت و بی حسی وجدان اجتماعی، توگویی یک چیز به راحتی از یاد رفته است :
«انسان» و «همه آنچه حس می کند» و «تمام دردهایش» انسانی که در موطن خود غریبه است و در دیارهای غریبه و مرز های دور، زمین سفتی برای پا نهادن نمی یابد.
انسان کوچکی با رازهای بزرگ. با بغض های نترکانده، کابوس زده، علیل و بیمار .
انسان ناتوانی که شورش در برابر این همه درد برایش یک ناممکن بزرگ است. می داند که امروز باید کاری بکند و نمی تواند و همین تمام وجودش را درگیر یک انقباض بزرگ کرده است .
یک بغض در گلو؛ چرکین، سخت ملتهب و ماندگار .
«جنوب از شمال غربی» یک بغض در گلو مانده ساده است؛ درباره انسان ناتوان این روزگار؛ با تمام دریافت و تجربه من از سلیقه روز در تیاتر داستانگو .
دراین بغض مردمانی از شمال غربی جهان تا جنوب آن می توانند شریک شوند. شما چطور ؟