در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش کاسپار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 04:52:11
امکان خرید پایان یافته
۰۴ دی تا ۲۰ بهمن ۱۳۹۳
۲۰:۳۰  |  ۱ ساعت
بها: ۲۰,۰۰۰ تومان

گزارش تصویری تیوال از نمایش کاسپار / عکاس: کامران چیذری

... دیدن همه عکس‌ها ››

اخبار

›› فروش بلیت‌های نمایش «کاسپار» آغاز شد

آواها

مکان

خیابان انقلاب، خیابان خارک، بن بست اول، پلاک ۵
تلفن:  ۶۶۷۲۴۸۱۵

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
امشب که سومین شب ملاقات من با کاسپار معصوم بود با او خداحافظی کردم. خداحافظی خیلی ناخوشایندی بود چون از یک سو برای خونی که از بینی او روان بود ناراحت بودم و از سوی دیگر به محض خروج از سالن دربارۀ ناخوشی پدرم به من خبر دادند که زود خود را به او رساندم. این دومی برطرف شد امیدوارم آن اولی هم برطرف شود.
در نمایش کاسپار حتی یک لحظه در امان نبودی. باید حضور مطلق داشته باشی تا بر جریان سرشار احساس و اندیشۀ آن دوام بیاوری. اما امشب نمایش یک بخشهایی از خود را از دست داده بود. ورود تماشاچیها آرام و با طمأنینه و در متن نمایش نبود و آنها به عنوان بخشی درگیر و فعال از نمایش به حساب نمی‌آمدند بلکه اسیر ازدحامی بی‌معنی شده بودند.
اما اگر در دنیای بیرون واقعیتی به نام آزادی وجود نداشته باشد پس کلمه‌ای هم برای آن نداریم. و اگر باشد چیز مهملی خواهد بود.توجهم به آموزشهایی معلم‌وار بازیگران بود که این کار را بکن و آن کار را نکن و باید و نباید و اینکه گوشزد می‌کردند چه حقهایی دارم و چه حقهایی ندارم. فکر می‌کنم از همینجاست که دیگر آزادی‌ای باقی نمی‌ماند. با هر کلمه که یاد می‌گیریم یه کلمه از آزادی دور می‌شویم.
من یاد گرفتم که جاهای خالی را با کلمه‌ها پر کنم. این گفتۀ موجود نابهنجاری بود که از زیر پاهای مردم به بیرون خزید. موجودی که می خواستند با کتک ... درستش کنند. با ضربات تازیانه. او توان ایستادن بر پاهای خود را نداشت. فقط به این دلیل که با دیگران فرق داشت باید او را به زور و با کتک تبدیل به یک موجود استاندارد می کردند. اما ظرفها و قفسه‌های خالی را با چه کلمه‌ای جز فقر می‌توان پر کرد؟
ترس، فقر، تنهایی، و درد و رنج را بازیگران فریاد می‌کردند. ... دیدن ادامه ›› احساسهایی که به‌تمامی در پردۀ دوم به نمایش درمی‌آمد. اما اینجا صحبت از جمله‌هاست. مرده‌هایی که با نیروی جادویی جملات از قبر بر می‌خواستند مرا در تضادی قرار می‌داد که به ما آموخته‌اند باید از آن فرار کنیم. آیا تنها راه درک دنیا زبان است؟ یا تنها راه رسیدن به آزادی فرار از زبان و کلامی که انگار قرار است دردهای کاسپار را بیشتر و عمیق‌تر کند. در ضمن تعریف داستان کاسپار هاوزر مدام صحبت از تزریق کلمات و مفاهیم به ذهن او توسط دکتر دامر بود. کاسپار به دنبال آخرین خاطرۀ دلپذیر زندگی‌‌اش که در یاد داشت یعنی آغوش مادر می‌گشت. چه خوب بود حضور فرشته‌ای مهربان و دلسوز در تمام مدت در کنار کاسپار که دستش را می‌گرفت و تیمارش می‌کرد. اگر او نبود شخصیت سادیستی داستان همه‌نوع رنجی بر کاسپار وارد می‌کرد. تضاد این دو شخصیت به خوبی به نمایش درآمده بود. کاسپار با درد فراوان تنها یک کلمه را بر روی کاغد نوشت و آن هم کاسپار بود. شاید قدیم‌ترین کلمه‌ای که آموخته بود و با آن آشنا بود. او خیلی خوش‌خط و خوانا خودش را شناخته بود. نمی‌دانم آگاه شدن کاسپار باعث مرگش شد یا جامعه‌ای که می‌خواست با شلاق و چاقو او را درست کند. جامعه‌ای که هیچ چیز متفاوت را برنمی‌تابد. پایان کار کاسپار مرگی دردآور است و این مرگ در سایۀ ترس گِرد و بی‌پایان او از کوه ناشناخته و زمختی از معانی تلخ و سیاهی مثل ظلم که به تقلید از فورانِ خون فوران می‌کند برای تماشاگر بسیار منقلب‌کننده است تا شاید تشویق بازیگران با چشمهایی تر توأم شود.
به نظر من تنها نقطۀ قابل بهبود این نمایش موسیقیهای آن بود. موسیقیهای انتخاب‌شده فوق‌العاده هستند اما برای نمایشی به زبان فارسی، اگر هم موسیقی فارسی پیدا نشود که در همین سطح باشد که انگار نمی‌شود، به نظر من بهتر است صرفا از موسیقی بدون کلام استفاده شود. این نکته‌ای است که در تعارض با تمام تأکید داستان بر کلام قرار می‌گیرد.
ممنون بابت دو شب زیبا که نمایش کاسپار به من داد ...
من اول فکر کردم خونی که از بینی اون خانم (متاسفانه اسمشون رو نمیدونم) اومد جزئی از نمایش بود ولی بعد نگران شدم. حالا هم که نوشته شما رو خوندم مطمئن شدم که جزئی از نمایش نبوده چون شما چند بار کار رو دیدید.
۲۲ بهمن ۱۳۹۳
آقای ظلی این هم پاسخ درخواست من:
درود بر شما همراه گرامی

نسخه ی تازه‌ی تیوال در دست ساخت است و به زودی از آن رونمایی خواهد شد که این امکانی که شما فرمودید نیز در این نسخه وجود خواهد داشت

باسپاس از توجه شما
- روابط عمومی تیوال
۲۳ بهمن ۱۳۹۳
آقا فرزین ممنون از پیگیری شما. بسیار خبر خوبی بود :))
۲۴ بهمن ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

برای هر آدمی لحظه هایی هست که درونش چیزی روشن می شود، نفسش بند می آید، چشمهایش پر از اشک می شود و یاد می گیرد که از یاد گرفته هایش عبور کند. مرزهای زبانی که چهارچوب تنگ زیرزمین تاریکی را برای زنده بودنش ساخته است بشکند. شکستن و برگشتن به بدویتی که وحشیگری تمدن در آن نیست، مسئولیت پذیری از نوع نشستن و حرف زدن درش نیست، نظم قابل سنجش با عددها درش نیست. برای هر آدمی لحظه ای وجود دارد، که در آن برق کالاهایی که در دست دارد در نور کم سوی حقیقت به کثافت تبدیل می شود، برای هر انسانی لحظه ای برای استفراغ تعفنی که تاریخ به خوردش داده است وجود دارد. آن لحظه را در ناب ترین سطرهای کتاب ها نمی یابیم، در حرفهای مسموم روشنفکران سالها به دیوار رنج های مردم تکیه داده نمی یابیم، آن لحظه را در فریاد فهمیدن کسی پیدا می کنیم که درد را می بیند و نشانش می دهد. به دور از چراغ های همیشه روشن دنیای دروغگو. کاسپار فریادی است که از مرزهای همیشه، می گذرد. و آن لحظه را برای تماشاگرش میسازد.
قسمت خاموش درون آدمی را که درگیر حرف زدن ها و راه رفتن ها و اندازه گرفتن ها و کار کردن های هر روز به چیزی فکر نمی کند و تنها تکرار می کند، جمله هایی و ضربه هایی که می دانند کجا فرود بیایند، روشن می کند. کاسپار این ضربه ها را یکی بعد از دیگری بر جان آدم فرود می آورد. آدم درد را حس می کند و «گاهی کتک زدن، لازم است.»
برای هر انسانی، لحظه ای وجود دارد که سایه خود را وقتی مسخ کلمات شده است می بیند و از آنچه می بیند فریاد می کشد، برای هر انسانی لحظه ای وجود دارد که خود را وقتی در گنداب کلمات گرفتار شده است می بیند، لحظه ای که خود را دست بسته در حال مرگ بدست ویراستاری شده ترین جملات می یابد، لحظه ای که در ... دیدن ادامه ›› میان دیوار های بلند زندانی به دنبال آزادی می گردد و راهی نیست. قاتلی بی نشان قلب هر انسان از حصار زبان و قاعده گریخته ای را نشانه می رود. اگر یاد نگیریم که چطور هر کاری را به قاعده انجام دهیم، اگر قاعده های مثل همه راه رفتن، مثل همه دست شستن، مثل همه حرف زدن را به حیوانی ترین شکل آن یاد نگیریم، اگر از باید ها منزجر شویم، از دسته ی انسانها بیرون می رویم، در طبقه بندی نظام نظام مند دنیا جانوری می شویم، که عقب مانده. اگر از قاعده خارج شویم دستهای پر زور شکنجه گری همیشه آماده است، و خون فوران می کند. در تمامی لحظه هایی که کاسپار را می بینیم، خون فوران می کند. نمایش فوران خون، نمایش خفه شدن از نبودن آزادی، نمایش زندانی که راه فراری در آن نیست، نمایش تضادهای دنیایی که بشر ساخته تا رنج هایمان بیشتر شود، نمایش درد کشیدن انسانی که زیر قدمهای بازیگران در حال قهقهه زدن له می شود جسارت می خواهد. نمایش بی پرده رنج کشیدن انسان، در دستان انسان. کاسپار نمایشی است بی صدا از معصومیت «از ما بهترون»، وقتی بدور از این فساد تا کوچک ترین و ساده ترین رفتارهای هر روزمان لبخند می زنند. کاسپار نمایش انقیاد زنانی است که دستهای هم را بسته اند، یاد گرفته اند که چطور لبخند بزنند، چطور بر لبهای از خون قرمزشان رنگ بزنند، چطور اندازه کنند و به خود بپیچند. ولی فریاد می زنند. کاسپار جسورانه ترین داستان بدون داستان مقتولی است که از زندان فرار می کند. کاسپار بی پرواست. با کنایه حرف نمی زند، به رسم دیگران چیزی نمی گوید. کاسپار مثل کاسپار، «به سختی ولی خوانا» از چیزی حرف می زند که نمی شود نفهمیدش. ما مجبوریم به فهمیدن. این رنج آورترین کاری که یاد نگرفته ایم.
نمایش حقیقی تر از واقعیت کاسپار درد را نشان می دهد، وقتی دردی از خفه شدن کلمه آزادی در جان آدم می نشیند، وقتی تقلای تنی که ظلم مچاله اش کرده، حصارها آن را بلعیده، مجبور به حرف زدن شده و حالا در تاریک ترین جای دنیا نشان می دهد که درد کشیده است.
همانقدر که دولت راهزن نیست و گفتگو بازجویی نیست. کاسپار هم واقعیت نیست.


نوشته شما انقدر لذت بخش بود که دو بار خوندمش.
سپاس فراوان!
۲۰ بهمن ۱۳۹۳
این جمله اتون رو خیلی دوست داشتم:
شکستن و برگشتن به بدویتی که وحشیگری تمدن در آن نیست ...
۲۱ بهمن ۱۳۹۳
و همین طور:
«گاهی کتک زدن، لازم است.»
گاهی موجودات نابهنجاری که درونمان نهفته است باید ضربات تازیانه ی واقعیت را حس کنند ...
البته در اینجا با حس مازوخیستی هنرپیشه ی اندازه گیر داستان خصوصا در پردۀ دوم خیلی احساس مشترک دارم :)))
۲۱ بهمن ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پس از یک نمایش نسبتا دولتی از این گروه در برج میلاد و بعضی حواشی مشمئزکنندۀ آن این یکی کار یک شاهکار است. کاری که آدم را عاشق خودش می کند. نه عشقی که تو صاحبش باشی بلکه او تو را به دنبال خود می‌کشد. عشقی که وقتی برای بار دوم به دیدن کسی می روی که عاشقش شده ای کلی اضطراب داری. من هم دیشب که برای بار دوم که به دیدن کاسپار رفتم کلی دست و دلم می لرزید.
اما از همان ابتدا با دیدن خانم فرد که همه چیز را اندازه می گرفت و باید و نباید می کرد و خانم میرباقری که همه چیز را تعریف می کرد و نظم نظم می کرد و البته در هنگام سخنرانی فوق‌العاده‌اش وقتی به کلمۀ آ ز ا د ی رسید نشان داد که در دنیای کاسپاری واقعیتی به نام آزادی جایی ندارد و عمدا یا سهوا! این کلمه را به او نیاموخته اند، خلاصه غرق در ماجرا شدم و اضطرابم به احساسی ژرف تبدیل شد. نوای خوش موسیقی های به موقع هم مزید بر علت شده بود ... بعد موجودی که می خواستند با کتک ... درستش کنند. با ضربات تازیانه. فقط به این دلیل که با دیگران فرق داشت ...
برای من که عادت دارم دیگران را با کلام آرام کنم تلنگری بود تا لحظه ای برداشتی معکوس کنم و یادم بیفتد که گاهی در آغوش کشیدن و دستی را فشردن بهتر می تواند دردی را آرام کند.
و برای من که همیشه دیدن هر انسان ظاهرا عقب افتاده ای دردی عمیق در دلم ایجاد می‌کند با خودم فکر می‌کنم که لابد این بازتاب همان دردی است که آنها بر وجود خود هر روز و هر بار که با انسانهای ظاهرا معمولی برخورد می‌کنند حس می‌کنند. عکسهای سالن تنفس این احساس را به‌قوت برایم زنده ... دیدن ادامه ›› کرد ...
تکرار و تکرار جایگاه جملات برایم این پرسش را به همراه داشت که آیا تنها راه درک دنیا زبان است؟ یا تنها راه رسیدن به آزادی فرار از زبان و کلامی که انگار قرار است دردهای کاسپار را بیشتر و عمیق‌تر کند.
کاش بتوانم فیلم معمای کاسپارهاوزر را با دیدی که این نمایش به من داده است و سؤالهایی که در ذهنم ایجاد کرده دوباره ببینم. هرچند که انگار چیزهای نامیزونی در این نمایش هست که برای من سؤال به وجود آورده وگرنه باید با چند کلمه کار را تمام می‌کردند ...
در این میان کاسپار درخشان مدام این طرف و آن طرف می‌زد و در پی چیزی دلپذیر و مطبوع می‌گشت ...
اما ندایی سروش‌مانند اصرار داشت تا "در" و "حقیقت" را یکی بداند و با تکرار انگار که یک جملۀ پایه در ذهن ما بکارد و یک واقعیت شکل دهد و بر اساس آن استدلال کند اما هرچه پیش می‌رود انگار واژه‌هایش از معنا دارد تهی می‌شود. اتفاقی که هرکدام از ما با تکرار زیاد یک کلمه و توجه به اجزا و حروف آن می‌توانیم تجربه کنیم.
اما هرچقدر از وجود تماشاچیهای آشنا و گل‌به‌دست که به مهمانی می‌آیند در تئاتر بدم می‌آید برعکس در کاسپار هر دو بار تعدادشان زیاد بود در حدی که باعث می‌شد بقیه که تا حدی بهت‌زده‌اند نتوانند تشویق بازیگران فوق‌ستاره را ادامه دهند. در هر صورت وقتی از سالن بیرون می‌روی باز هم شب است و تاریکی دنیای کاسپار با تو می‌آید و شاید تمام شب با تو باشد. زمانی که تمام افکار و احساساتت در هم ریخته و بنای فکری‌ات نیاز به بازبینی دارد ...