در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش خانه تعطیل است
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 02:35:00
امکان خرید پایان یافته
۱۸ آبان تا ۰۸ آذر ۱۳۹۳
۱۸:۳۰
بها: ۱۲,۰۰۰ تومان

گزارش تصویری تیوال از نمایش خانه تعطیل است / عکاس: نیوشا فرساد

... دیدن همه عکس‌ها ››

اخبار

›› نمایش «خانه تعطیل است» به استقبال علاقه‌مندان تئاتر می‌رود

آواها

مکان

خیابان ولی عصر، بالاتر از تقاطع میرداماد، خیابان قبادیان، پلاک 53، سرای کاووسیه، تماشاخانه استاد جمشید مشایخی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
کجا بودی؟ وقتی باید می رفتم بیمارستان کجا بودی؟
تنها تصویری که از اون راهروی لعنتی یادمه،اون حسین و تیشرت بوگندوشه که دارن به تو زنگ می زنن و تو جواب تلفنت و نمی دی
کجا بودی سمیر؟؟؟؟؟
چقدر دلم برای اجرای شما و جناب بهرامی تنگ شده بود...
تا ایتالیا ایتالیا را دیدم
گویی من در سالن اجرای این خانه تعطیل است بودم
دوست داشتم فقط آن اجرا را تصور کنم....
به فیلم و ساخت فیلم کاری ندارم
فقط تمام مدت دلم برای خانه تنگ بود،
همان خانه ایی که زوج دوست داشتنی چون شما آن را تصویر کردید ... دیدن ادامه ›› ....
دلم میخواست چشمم را ببندم و باز کنم برگردم به سال نود و سه ....
حالمان خوب بود ،اجرای شما حالم را بیش از پیش خوبتر کرد
خاطره اجرای شما را هیچ وقت فراموش نکردم و نمیکنم....
امیدوارم خانه هیچ وقت تعطیل نشود .....
منتظر اجرا یا کارهای شما و جناب بهرامی دوست داشتنی هستم ...
۰۳ آبان ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
.
هدف یا وسیله؟
کدام مهمتر است در تصمیم گیری ؟
آیا هدف وسیله را توجیه میکند؟
در چه جایگاهی وسیله را میشود به خاطر هدف توجیه کرد!؟
آیا واقعا آدمی در جایگاه ارزش گذاری ِ یک ضد ارزش برای رسیدن به یک هدف قرار دارد.

سرنوشت!
موضوعی که وقتی به عنوان هدف به آن نظاره میکنیم ، گاه وسیله رسیدن به آن را ناخودآگاه تلقی میکنیم و اگر اتفاق باشد و نامربوط اشتباه ... دیدن ادامه ›› می انگاریم.
گاه وسیله را خود آگاه و از روی دلایلی برای رسیدن به یک هدف والاتردر لوای نجات موجودی از درد، خودمان میسازیم حتی اگر ضد ارزش باشد .

واقعا ارزشها و ضد ارزشهای بشری نسبیست؟ حتی برای خلق و قتل؟
و باز حتی نمیدانیم ، واقعا در این خلق، خود را موثر میدانیم یا ثمر یک اتفاق و یا عاشقانه ایی شبانه است.
آیا در اینگونه شرایط عزل تنفس از موجودی که علتش خودمانیم اما نقصش مشکل ساز است برایش، قتل مینامیم؟
هزاران سوال پیش میاید ، وقتی که تو واقعیتی حقیقی را دوباره این بار در "خانه تعطیل است " مشاهده میکنی.

جدای از سوالات پیچ در پیچ و به جا و نا به جا!
بد نیست سه داستان "یک موضوع موقت " (جامپا لاهیری) و "خانه تعطیل است " شب اول و شب دوم که دیده ام و هر سه دور از واقعیت هم نیستند ، را مقایسه کنم .
فقط از منظر چرایی و چگونگی اتفاقهایی که در هر سه زندگی شبیه اما متفاوت ، رخ داده است .
(این یک برداشت کاملا محدود به اطلاعات بنده میباشد که مطمئنا ایراداتی میتواند داشته باشد از نظر باقی دوستان)

در داستان "یک موضوع موقت " شُبا و شوکمار پس از آشنایتی پویا، با هدف خوشبختی، با توجه به گذشته اشان تا اکنون که در داستان میخوانیم، در کنار هم قرار میگیرند . همین گذشته به زعم ایرانی بودنش برای سمیر و شیما نیز رخ داده است.
زندگی شاد، سخت کوش و سنت گرا و اما بی بحرانی(!) داشته اند.
بحران در زندگی، وقتی بحران ِ واقعی تلقی میشود که هر شخص در جایگاه تغییر عمل خود قرار بگیرد وتصمیم در بدترین شرایط برایش باید بهترین عکس العمل باشد ، یا آن را کنترل کند یا سمت و سویی متعادل در رفتارش دهد تا شرایط معمول از حداقل رضایت کمتر نشود.
حال این بحران با شکست پای یک شریک باشد یا که مرگ.
بحرانی که در داستان "یک موضوع موقت" بوده است ، فقط در ظاهر یک اتفاق بود ، اما در باطن بخاطر خوددرگیری که دو کاراکتر داستان از درون برای چراهای خود از اتفاق داشتند ، رخ میدهد.
مرگ بچه (فرزند) به شکل یک اتفاق غیر قابل پیش بینی القا میشود که در این داستان شما بیشتر روی یک فاصله روحی بین دو فرد تمرکز میکنید نه صرفا ، مرگ بچه که خود یک علت است.
در داستان لاهیری ، شما مطمئنا برای هر معلولی علتی پیدا میکنید.
چرا شَبا فکر میکرد شوکمار زمان وضع حملش حضور نداشته است ؟ زیرا شوکمار که هنوز دانشجو بود ، شَبا با رضایت خود ، او را راهی یک کنفرانس دانشگاهی در بالتیمور کرده است.
و علت دیگر سه ماه زودتر وضع حمل او بود که اجتناب ناپذیر بوده است.
چرا آنها به هم نزدیک میشوند ؟
بر پایه یک شرایط محیطی ، که زمانی برای قطعی برق اعلام میشده است و در این زمان، شوکمار که بعد از مرگ بچه خانه نشین شده است و نویسنده ، شُبا شاغل است . بخاطر یک منبع نور مشترک در کنار هم شام میخورند....
تا که بازی اعتراف شروع میشود و هر کس از خود موضوعی پنهان را رو میکند.
در این داستان شما سرنوشت را بیشتر از ، خانه تعطیل است میپذیرید.
زیرا لاهیری با ارتباط های کلامی و خیالی آنقدر این جدایی را حل شدنی مینماید که چرایی مرده به دنیا آمدن بچه ، محو میشود .

لحظات آخربازی اعتراف ،شوکمار رازی را میگوید که بیشتر شما از شنیدنش به عنوان خواننده مسرور میشوی .
داستان ، از یک موضوع موقت (قطعی برق)، برای تخلیه روحی روانی علتی میسازد. (شُبا از نبود شوکمار در هنگام وضع حمل ناراضیست).
شوکمار به او میگوید آن روز آنجا بوده است نه برای اعمال وسیله برای هدف(تصمیم برای کشتن بچه در خانه تعطیل است) ، بلکه برای اینکه باید باشد اما کاری از دستش بر نمی آمد :
در میان کنفرانس به او شماره ایی از بیمارستان داده بودند که دال بر این بود ، باید برگردد.

"وقتی از بالتیمور به بیمارستان رسیده بود ، همه چیز تمام شده بود . اما نه او به قدر کافی زود رسیده بود که بتواند بچه را ببیند
و پیش از سوزاندنش در آغوش بگیرد.
اول ، این پیشنهاد را نپذیرفته بود ولی دکتر گفته بود در آغوش گرفتن بچه می تواند در آرامش روحی اش موثر باشد
شُبا خواب بود. بچه را تمیز کرده بودند.
پلک های پوست پیازی اش رو به این جهان، محکم بسته بود.
شوکمار گفت : بچه ما پسر بود . پوستش تقریبا به قرمزی می زود.
موهاش مشکی بود . تقریبا دو کیلو و نیم وزن داشت . انگشت هایش را محکم بسته بود .درست مثل انگشت های خودت توی خواب.
(با توجه به متن داستان شُبا نیز انگشتهایش را وقت خواب میبست)
حالا شُبا داشت به اون نگاه میکرد و صورتش از غصه به هم میپیچید.
شوکمار پسر او را ، که فقط درون بدن او زندگی را حس کرده بود ، در آغوش گرفته بود و در اتاق کم نور و ناآشنای بیمارستان به سینه اش چسبانده بود.
و شوکمار آن روز با خودش عهد کرده بود هرگز به شُبا چیزی نگوید ."

آنها آن روز بخاطر چیزهایی که حالا میدانستند ، با هم گریه کردند و اتمام داستان.

اما "خانه تعطیل است " بیشتروابسته به ارتباط با مخاطبش بود نه صرفا وصف الحال یک زوج.
سمیر و شیما اگرچه با هم، از هم ، یا که به هم حرفهایی میزدند
اما هر دو در یک داستان نقش یک شخصیت واحد داشتند در برابر تماشاگر
بهتر بگویم ، خانه تعطیل است ، معلول تولید میکرد و مخاطب میبایست دنبال علت بگردد.
این را وقتی بیشتر متوجه میشوید که از نظر گارکردان و بازیگر و نویسنده ، این منظور ابراز میشود ، زمانیکه گفتاری را از دو کاراکتر میشنوید، سمیر بگوید یا شیما!؟ ... در یک شب شیما از رمانتیک بودن عکس در روزهای بارداری میگوید ، شبی دیگر سمیر آن را بیان میکند.

این گروه دست روی سوالهای پیچده اما با یک تصمیم، قابل حل برای زوجهای امروزی میگذارند که هنوز جواب مشترکی برایش پیدا نشده است.
تولد فرزندی با آگاهی از نقص او یا که حکم بر نبود او ، مثل یک خونریزی دست نیست که همه متفق القول بگویند باید آن را درمان کنی تا خون بند بیاید و ....
هیچ شخصی را پیدا نمیکنی که بگوید خوب است ، خون بیاید درد بکش ، میتوانی آن را عضوی از سرنوشت بدانی که بریده شده است باید خون بیاید و ....
همه به درمان آن رغبت دارند.

اما تولد فرزند با علم به اینکه نقص اش ، خطر برای آینده اش دارد ، هنوز نقطه کوریست در تصمیمات اینچنین.
چرا که ما جامعه ایی مشتمل بر تفکرات سنتی و علمی داریم ، که گاه سنت به علم نزدیک و گاه علم از سنت وام میگیرد.
برای همین است که دست روی این مقوله گذاشتن جسارت میخواست که انجام شد.

اینکه معلول را نمایش درست کرد و حال من تماشاگر با تمام مشکلات تفکرات روزمره باز برای هزارمین بار باید این قضیه را برای خودم حل کنم که حق است یا ناحق ، زیرکی گروه است .

شاید جواب این سوال را که فیلسوفان مطرح میکنند :
آیا خدا سنگی را میتواند بسازد که خودش نتواند بلند کند.
بارها و بارها پاسخ دادم که
مطمئنا این سوال از کسی میشود که پایه تفکر او قبول خداوند است و شهادت میدهد به عالم بودن و قادر بودن خداوند.
پس حتما میداند که خداوند هیچ وقت کاری را بیهوده انجام نمیدهد.

استفاده از نیروی سوفسطایی ِ پرسشگر در برابر خودش ...
اینجا شخص ثالث نمیتواند از جانب پرسشگر دوباره سوالی کند زیرا که همیشه سوال در یک شرایط فرض اولیه و ثابت پرسیده میشود .
همان طور که سوال را میشود توجیه کرد ، جواب را هم میشود توجیه کرد.

اما این قضیه که "خانه" را تعطیل کرده است ، را هنوز نتوانستم توجیه کنم .

هزاران نفر ، معلول ِ ذهن این نمایش را بدنیا آوردند ، سالها در کنارش زندگی کردند تا از کنارشان رفته است.
عشق ورزیدند ، سراپا آن را فرشته میدانند و گاهی از کنار او معنای زندگیشان را پیدا میکنند.واقعیست خیال نیست .
و هزاران نفر هم کار سمیر در نمایش را کردند ، دلایل سمیر را دنبال کردند و بدون شک مثل سمیر آن را خیر هر سه میدانستند.

سمیر در شب اول اجرا ، چند ماه نگذشته از بارداری ، از نقص فرزند اطلاع پیدا میکند و منحصرا تصمیم به مرگ موجود زنده به وسیله تزریق آمپول هنگام بارداری شیما میگیرد ، اما آنقدر این مقوله برایش بار روحی دارد که وقتی نمایان میشود که پدرش را ازدست میدهد و همه چی را فنا شده میبیند. باید دریابی او پدر را بهانه دوری کرده بود یا که فقدان پدر را معلول رفتار خودسر خود میدانست؟
مخصوصا وقتی که میبیند شیما هم او را درک نمیکند، پریشان حالی او در رفتارش به دیوانگی لحظه ایی می انجامد.
حتی اغراق او در هنگام فریاد زدن (دوستان آن را زیاده گفته اند) نشانه لجبازی اوست نسبت به سرنوشتی که خود رقم زده است ، او نمیخواهد همه چیز آنگونه که قرار است اتفاق بیوفتد، پیش بیاید .پس سر ناسازگاری با شیما را شروع میکند.
چرا باید گاها در این نمایش تمام تقصیر به گردن سمیر بیوفتد!
غیر از اینست که فقط تقصیر شمیم درک شرایط مردسالارانه سمیر بوده است!
سمیر اگر حکم به نبود فرزند داده است آن هم یک نفره ، آیا خودخواه است یا آینده نگر!؟

تمام زندگیش را میفروشد که پدر زنده بماند اما در کناری از رفتار ناهنجار پدر یاد میکند .
این چندگانه های رفتاری وقتی بیشتر نمایان میشود که هدف ، آرامش (شاید نسبی) ، وسیله را توجیه میکند.
علم به سرطان، که پدر را از پای در میاورد را قبول نمیکند و زندگیش را میفروشد .(رفتاری احساسی ولی بر پایه نیرویی منطقی که "باید" در نخست هر کلمه اش ظاهر میشود).
اما در وقت اینکه به او خبر داده میشود که شاید به شانزده نکشد فرزندتان ، وسیله را میپذیرد حتی اگر ضد ارزش های خودش باشد تا هدف که آرامش خودش ، همسرش و شاید موجودی که مسبب تولدش هستند را فراهم کند.

سالهاست این تغییرات رفتاری که نشات گرفته از چگونگی و تعریف هر کسی از ایمان و اعتقاد و علم و دانش است ، درگیرمان کرده است ، این بار سمیر را ....
برای همین "خانه تعطیل است" را کاملا متفاوت از "یک موضوع موقت" میدانم
بخاطر همین چالشهایی که ناخواسته یا خواسته دچارش میشویم.

بعد از دیدن شب اول ، به طور خیلی اتفاقی دوباره مستند معروف داوکینز (آفرینش‌گرا و بی خدا اندیش) را میدیدم که به سراغ یک خانه که خاطره های فرزندانی که در ساعات نخست تولد مرده اند و از این قبیل را در خود حفظ میکنند رفت و با یک زوج مانند سمیر و شیما صحبت کرد...
آنها دقیقا ساعت و روز و ثانیه تولد و مرگ را به یاد داشتند و از سی دقیقه زندگی آن به شکل باشکوهی یاد میکردند.
او را نگه داشتند ، بر او نامی گذاشتند و عشق ورزیدند.
آنها میدانستد فرزند کلیه ندارد و آن را با دلایل مادر نگه داشته بودند.
وقتی از او پرسیده شد :
آیا این به ذهنتون خطور کرد که تمام این رنج و مصیبت می تونست خیلی کمتر باشه؟
اگر همان اول بی خیالش می شدید و زندگیتون رو دوباره شروع میکردید؟
همونطور که الان این کار رو کردید .
چرا تصمیم گرفتید ماه های باقی مانده رو ادامه بدید؟

و بعد از بیان اینکه همیشه جای امیدواری هست ، دلیلی گفت که میتوانم به سرکار خانم فرهمند نیز بگویم یکی از دلایلی که آن بازبین بار قبل اجازه نمایش را نداده است بوده است.
برای همین گفته بود : من موضوع بچه را متوجه نشدم!

بخاطر اینکه انسانها یاد گرفتند باید راهی برای تغییر از الوهیت درخواست کنند ، و اگر شما این را با واقعیت نشان دهید که کسانی هستند که بر باب میل خودشان عمل میکنند ، شاید در تشکیل شاکله ء ساخته نشده یک ذهن سوالاتی رد باورهایش پیش آورد.

آنها نمیدانند همانطور که امکان دارد تخریب کند ، به مراتب بیشتر امکان دارد تفکری را مستحکم و باورپذیرتر کنند.




اما شب دوم اجرا :
عملکرد سمیر در شب اول را هنوز برای هضمش درگیر بودم که بیش از پیش آنقدر منگم کرد که باز مجبور شدم تمام فرضیاتم را دوباره کنار هم بچینم ، و باز علتی برای معلول سمیر پیدا نکنم.
معلولی که بی شک بدون حضور شیما و سمیر اتفاق نمی افتاد.بعد از تولد فرزند آن را از زندگی به زعم خود دشوار جدا کردند.
گاها کسانی از شنیدن کلمه معلول یاد نقص می افتند ، که بهتر است اینگونه نگاه کنیم ، هر ثمر ِ عملکرد ما، معلول یک علت است ...
اگر فرزندی با نقصی بدنیا بیاید ، بازخورد بی اطلاعی از علتهای محیطی ، تغذیه ، تداخل ژنی و .....است که قبل از تولد فرزند میشود این نقص را به حداقل رساند،اگر قرار است پای خداوند را وسط بکشید به نظرم
این!!! خواست خداست و بارها متذکر شده است علم به عمل.تا تمام مسولیت تولدش را خودمان به عهده بگیریم .
به راستی سمیر از زیر بار مسولیت فرار کرده است یا زندگی شیما ، خودش را نجات داده و به موجودی جنین مانند آرامش بخشیده است ؟
در شب دوم ، این اتفاق بعد از دیدن فرزند اتفاق افتاده است که با تشرهای بیش از پیش شیما متوجه میشوی، او از نظر شیما تبدیل به دیوی شده است که قبلا اینگونه نبوده است ، و حالا از او میپرسد تو از کی اینگونه شده ایی.

این بحران است ، تصمیمی که بعد از گرفتنش نباید سمیر پریشان حال میشد ، پس حتما تصمیمی گرفته است که سالها قرار است بار کاری را به دوش میکشد که او را مجنون کرده است و گاه با خاطرات خوبش میخواهد حالش را سپری کند و غصه آن را بخورد که من اینکار را کردم که تو و خودم راحت باشی ، چرا نباید راضی باشی.
واقعا حداقل رضایت این بود؟
اگرچه دیوار حایل ارتباطی آنها برداشته شد تا شفاف تر نظر و روحیات هم را دوباره نظاره کنند ، اما آیا این گونه خانه ها با تصمیمات یک سویه ، بدون در نظر گرفتن عواقب پابرجا باقی میمانند؟
شاید باز علتی چون شمیم خواهر شیما، جلوی تعطیلی یک خانه را بگیرد ، دلیلی برای شعف و تزریق ذوق زندگی....

اما هر چه که هست ، خانه ها تعطیل میشود بدون شناخت از عاقبت عمل و عکس العملهایی که روزی وظیفه و روزی عشق نامیده میشوند.

فقط در این مقوله هیچ وقت نتوانستم دریابم ، "هدف"، جلوگیری از درد بسیار فرزند و مشکلات نگهداری ، میتواند وسیله ایی چون مرگ را توجیه کند!؟
آیا واقعا هدف اصلی تولد موجودات همان تفکر سمیر یعنی آرامش غاییست، یا کنار هم بودن در مسیر...
و باز این کنار هم بودن ، مستلزم همیشه شادی و خنده است ؟

برای این است پیشنهاد دادم این اجرا را ببینید .سوال به شکل تصویر و صدا و نمایش ، ذهنت را به نتیجه نزدیک میکند.


به تمام گروه بلوط خسته نباشید میگم
از جناب سهراب مدیری تشکر میکنم بخاطر موسیقی متن ، که با توجه به فیلم همین موسیقی، احساس سرد و مرموز و روند کند یک زندگی همراه با تنش های ناگهانی را القا میکرد.
و همچنان باز چندین برابر مسرورم از شنیدن دوباره صدای قوی جناب بهرامی (مخصوصا وقتی روی ماهشان را هم در دید دارم) و خلاقیت حرکت در صحنه و تشکیل فضایی متناسب با نمایش.
در ضمن پاره کردن کتاب در اجرای دوم را خیلی دوست داشتم ، حس از هم گسیختگی جالبی را برانگیخت.
سرکار خانم فرهمند، همه اینها مطمئنا بخاطر استقامت ، اصرار و حضور مستمر شما در هنر است وقدردانیم.
امیدوارم باز برای هدفهایی چون درک بهترو مطرح کردن مقوله های اجتماعی ، وسایل خوب مثل این نمایش طراحی نمایید.
موفق و موید باشید.
مریم عظیمی این را خواند
shima farahmand، مارینا و وحید هوبخت این را دوست دارند
چی بگم که شما همه ی حرفارو زدین
چه خوب که از جومپالاهیری حرف زدین
از سمیر و شیما
از بچه
چه حرفای خوب و درستی
زبانم قاصره
۰۹ آذر ۱۳۹۳
خوندم و بیشتر برام سوال ایجاد شد. دیدن این نمایش به فاصله یک روز با نمایش بالخره این زندگی مال کیه بدجوری ذهنمو درگیر کرده. جایی این حق رو از یک انسان میگیریم که در مورد مرگش تصمیم بگیره و جایی حکم به مرگ انسانی میدهیم. گاهی چقدر تشخیص مرز منطق و احساس مشکل میشه. البته شوخی میکنم ولی الان دارم به خودم میگم کاش این نمایشو نمیدیدم که اینقدر منو به هم نمیریخت که البته خودش نشونه اجرای خوب و تاثیر گذاره :)
۱۰ آذر ۱۳۹۳
سرکار خانم عظیمی سپاس که مقایسه بنده را خواندید.
با توجه به خاطراتی از صفحه نمایش پرده برداری دارم ،میدانم که پیچیدگی این موضوع را شما بیشتر از هر کسی درک میکردید زمان دیدن نمایش.

۱۰ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
متن این کار دلم را به درد آورد . شاید به خاطر بسیاری از آدمهایی که پشیمان از تصمیمی که گرفته و در پی آن دچار مشکلات عدیده ای شده و متعاقبش متحمل رنجهایی می شوند که از عواقب این تصمیمشان بوده . رنجهایی که باعث می شود فراموش کنند کجای زندگیشان هستند . فراموش کنند دیگرانی را که در کنارشان هستند . به حق یا ناحق .

هرگز حضور حاضر غایب شنیده اید ؟
این وصف الحال سمیرست برای شیما .
ولی سمیر حق دارد
اما شیما هم حق دارد
فرزند می میرد یا میرانده می شود
خانه هم تعطیل می شود .

و من هنوز به خانه ای که نمی خواهم هیچگاه تعطیل شود می اندیشم .

با ... دیدن ادامه ›› درود به نویسنده ی این اثر جناب امیر عالمی گرامی
وبا سپاس از جناب بهرامی عزیز ، که امشب از بازی خوبشان بسیار لذت بردم . تن صدا ، اکت و میمیک صورتشان در حین اجرا بسیار برایم جالب بود و تاثیرگذار .
ممنون از خانم فرهمند نازنین برای بازی و کارگردانی خوبشان
نوای موسیقی طول اجرا زیبا بود و دوست داشتنی .

و با عرض خسته نباشید به تمامی گروه و آرزوی توفیق روزافزون .
و با امید به اینکه در هیچ کجای این کره ی خاکی ، هیچ خانه ای تعطیل نباشد و نشود و همواره مهرورزی ، دیدن ودیده شدن ، و آرامش و شادی ارکان آن را استوار و پایدار گرداند .
مانا باشید و برقرار

مرسی از شکوه بانوی نازنین و دوست داشتنی. چه خوب که شما هم کار رو دوست داشتید. همیشه شادمان و سلامت باشید
۰۶ آذر ۱۳۹۳
هیچی واسه من بالاتر از این حرفای خوب بعد از کار نیست
من با شما انرژی می گیرم و ممنونم که با ما بودین
خانم حدادی نازنین خوشحالم از اشنایی با شما،شما خیلی نازنبنین
اقای نصیری و اقای شکیبا ممنونم که خانه تعطیل است رو تنها نگذاشتین .
امیدوارم با کارهای بعدی بتونم بیشتر نظرتون و جلب کنم
یاحق
۰۶ آذر ۱۳۹۳
ممنون نازنینم مریم جان عظیمی
من هم دلتنگه شمایم .
و با امید به دیداری مجدد .

ممنون جناب شکیبای گرامی
و با سپاس از شما که :
خواندن تمام دلنوشته های زیبایتان در مورد این اثر حس عجیبی به من داد و بسیار کنجکاوم ... دیدن ادامه ›› کرد که قرار ست چه چیز تازه ای ببینم و بشنوم که تجربه اش نکرده باشم .
بی اندازه مشتاقم کرد و خوشحالم از این بابت که دیدمش .
هن سمیر را درک کردم ، شیما را به مراتب بیشتر درک کردم . و حال غریبی داشتم در حین دیدن این اجرا .
و می توانم بگویم که نقش آفرینان این اثر با من تماشاگر این ارتباط را برقرار کردند و باور پذیر بودند .
بله جناب شکیبای عزیز و نازنین ، خودمان را دیدن سخت است خیلی سخت .
من هم به این سفر رفتم .


هنوز تصویر سمیر زمانی که از بیماری پدر و بعد مرگش مطلع شد و بیان این غم از دست دادن پدر که خود را بی تقصیر در آن نمی دانست ، جلوی رویم است و منقلبم می کند .
شیما را میبینم و درد تنهایی اش و عدم حضور همسری که هیچگاه در بحرانی ترین شرایطش در کنارش نبود .

و من به دنبال راهی برای برداشتن پرده ی انفصال سمیرها و شیماها هستم .
می اندیشم و می اندیشم که چه باید کرد تا هیچ خانه ای تعطیل نشود،
نه حالا و نه هیچوقت .
من به تعالی زندگی فکر می کنم .

ممنون از شما شیمای عزیزم
من هم از آشناییتان خوشحالم و سپاسگزار از لطف و محبتتان .

مرسی شیمای نازنین و ممنون جناب بهرامی ارجمند .
همیشه شاد باشید و سلامت

۰۶ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید