'' '' نیروهایِ * مردمی!* مقاومت کنید :/ :/ :|.... نیـــــروهایِ مـــَ ر دُ مـــ ی ! مقاومت کنـــید :|! ! ما که فرار کردیم !!! :/" ""
سلام!
دیالوگِ پایانی که حداقل منُ به فکرررر فرو بُرد و خواستم نوشته یا به اصطلاح نقد خودم را در مورد نمایش خانه ی کاغذی که امروز سه شنبه تماشا کردم- باهاش آغاز کنم.
واقعیتی انکارناپذیر که مختصر و مفید با بیان و اکتِ سریع ، در سخت ترین لحظاتِ خانواده ی این نمایش که نمادی از سایر اقشار جامعه نیز بودند برایشان با بلندگو مطرح شد! و تشویش فکری و اثراتی که قطعا سالها گریبانگیر خانواده می شود را ، بیشتر کرد!یا بهتر بگم تکرارِ مکررات و دستوراتی که در این مواقع تحمیل می شود و به مانند یک دستور صادر می شه برای مردم بی گناه که درگیر جنگ ایجاد شده میشوند:/
"" "" زندگی ،نبردِ سخت
... دیدن ادامه ››
است.."" ...بله! اما به چه قیمتی؟ اگر صرفا نبرد را مضمون جنگ در نظر بگیریم و تا جائیکه نسل ما دهه شصتی ها و قبلتر از ما به یاد دارند ، این سختی و نبردِ زندگی و سنگینی اش را همیشه بر دوش '' مردم '' تحمیل می کنند، و نه مُسَبِبین اصلی و سَرکَرده ها!و به جز درگیریهای زندگیِ هرخانواده با توجه به دیالوگ مطرح شده ی '' زندگی نبردِ سخت است''- سختی و عذابی دوچندان!بر ملت ، که در این بین همیشه بیشترین آسیب روحی-روانی و جسمی را متحمل میشوند.
شاید بازگو کردن آثار و عواقبی که جنگِ بین کشورها و حتی تحریمها و فشارهای سیاسی -اقتصادی وارِده بر روی کشورها ، و همچنین عمق فاجعه ای که در پی این مسائل مشکلاتی پی در پی ایجاد میکند که غیر قابل جبرانه!- یا لااقل به راحتی جبران نمیشود ...و نشد به نحو احسن بیان بشه در این نمایش ( شاید به دلیل کمبود وقت و کلی بودن متن نوشته شده ..) امّا این نمایش :
* قطعاً توانست تاثیر خود را از طریق سرعتِ نامتعادل و مضطربانه و تشویش و دلنگرانیها و پرخاشگریها، بی سر و سامانیها! و نا امیدیهایی که در این خانواده وجود داشت با اکت سریع و به موقعِ هنرمندانی که ایفای نقش میکردند ارائه دهد و بحران و عواقب یک حادثه ناخوشایند را در روزی که سالگرد ازدواج بود و اتفاقا میباست یا میتوانستند آسایش روحی داشته باشند اما نداشتند را - کاملا نشان دهد و تداعی کند تمام ناخوشیهایشان را.
* *موردی که در این نمایش دوست داشتم : در قسمتی از صحنه به حضور نوازندگان در قالب ِسربازان جنگی با لباس و پوتین و کلاه خودِ جنگی شان در دلِ این خانه ی کاغذی- در گوشه ای از حریم زندگیِ این افراد بود که خود این ایده می تواند نشانگر این باشد که جنگ به راحتی درون بنیان خانواده نفوذ کرده و بنیان خانواده را متزلزل می کند و عواقبش تا درون حریم خصوصی پیش میرود و آسیبی به این خانه :خانه ی کاغذی میزند که تزلزل و آشوبش باعث له شدن و مچاله شدن این حریم کاغذی شده و به راحتی فشرررده و فشرده تر میشود و اثر و خاطره ی سیاهی که مانند لکّه بر این کاغذ می ماند از بین بردنش و به اصطلاح درست شدن و صاف شدنِ! مجدد این خانه ی کاغذی نه تنها امکان پذیر نیست بلکه اثرش مدتهای مدیدباقی می ماند **
حضور این سربازان و دخیل بودن آنها در زندگی این خانواده خود گویای کشیده شدن بحرانها و عواقب عمده ایست که جنگها بر روح و روان زندگی مردم میگذارند انگار سربازان-چه خودی- چه بیگانه هر لحظه مُسبب یک نوع بر هم زدن آسایش و امنیت خانواده یا ایجاد دلنگرانی و یا حتی آتش بس در خانواده میشدند که با تغییر زیبای ریتم و نوع موزیک ملموس بود (لااقل برای من) .
* هنرنماییِ خوب آقای شهراز .....دلخوری..دردو رنج...خشم و یا سرافکندگی؟! و حسرت!ِ خود را بعد از گذشت 30 سال زندگی مشترک که علاقه ای مدام سرکوب شده هم در این کاراکتر دیده میشد ...همچنین بها ندادن به تلاشش در حد خودش!برای وطن و خانواده اش که باعث شده بود با غم و دلگرفتگی و طلبکارانه از مسائل یاد کند همچنااان با او بود و گوئی وطیفه ی انسانی خود میدانست که هر لحظه حالت آماده باش داشته باشد (از دیدِ من: همچنان پوتینهای جنگی اش و لباسهای جنگی که همچنان بر تن داشت با تمام فرسودگی و ..)...افتخار آفرینیهایی و مدالهایی که که هم می توانست واقعی باشد هم نه! چون صرفا به داشتن مدال نبود مهم تلاش و حس جسورانه و تلاش انسانِ مسئول نسبت به وطن و خانواده اش خود، بهترین مدالِ حقیقی میتواند باشد و این کاراکتر دوست داشت همیشه این نمادِ مدال را با خود داشته و از خودش جدا نکند :) ...*
*تفاوت و احتلاف بسیار شدید عقیدتی و سلایق بین نسلها به خوبی نشان داده شده بود تفاوت نسل قدیم که جوان بودند و شاید مصمم تر!با جوانان امروزی که قطعا مقصر هم نیستند!اما به خاطر اثرات بدی که جنگ.....یا شرایط فعلی امروزی....یا ارتباط برقرار نکردن درست والدین با آنها و اهمیت ندادن به علایق و دردِ همدیگر...این دوری و تفاوتها را بیشتر می کند و شاید اتفاقات و سختیها و ترسهای جنگ که باعث زیاده توجهی یا کم توجهیِ والدین به فرزندانشان و عدم تعادلِ تربیتی شان شده بود باز به نوعی بلاتکلیفی و تشویش فکریِ والدین در قِبَلِ فرزندانشان را نشان داد و بارز بود.
و اینکه چطور نسل جدید خواه-ناخواه! برای فرار از دنیایی سیاه که دوستش ندارند و نمیخواهند برای خودشان تکرار شود ناخوداگاه جسارت غیرت مسئولیت پذیری و توجه به میهنی که مسئول ایجاد جنگش هم نبودند-ندارند! اما در این مسیر قرار گرفته و آسیبات روحی و فکری دیدند که حتی بی خیالی و یا مسیر نامعلومو اشتباه رو ترجیح میدند....وشاید اشاره ای هم بود به اینکه بزرگترها میبایست بپذیرند که اگر نسل جدید علایق دنیای خود را ترجیح می دهند(به طور مثال علاقه ی صرفا شعاردادنیِ پسر خانواده به هنری خاص نه عمل کردن درست به آن!)-سعی کنند بی توجهی نکنند که فرزند فقط تکرار رادیوگونه ی !جملات یک شخصیت هنری (در اینجا مثلا نمایشنامه های شکسپیر را مثل رادیو تکرار کند بدون شناخت دقیق یا عمل به رفتارهای درست)-.......درک و توجه و اهمیت به یکدیگر مشاهده نمیشد در بین اعضا...تا حدی که بر باد رفتن کلاه گیسش از بر باد رفتن بنیان خانواده - برای پسرِ خانواده مهمتر بود تا دیگر مسائل! :))
افراط و تفریط در رفتار تک تک افراد خانواده خوب نشان داده شده بود برای پدر یا مادر کماکان گذشته و...بیشتر از صحبتها و مشکلات و علایق فرزندان حتی اگر بی ربط حرف میزدند-مهمتر بود....هر کس فکر دلمشغولی خود بود و مشورت و دلسوزی دیده نمیشد و عدم توجه به احساس و گفته های هم دیده میشد.
طراحی و دکور صحنه ساده و خوب بود و تکرار موزون و چیدمان خوب... تکرار نوشته ی خاص با فونت خاص روی جعبه ها کلاه و میز ...حتی چسبهای ضربدری تداعی کننده زمان جنگ که نگه دارنده شیشه ها بود اما در دور جایگاهایی که محل نشستنشان بود و فلزی بود! دور آنها هم این چسب محافظ بود انگار کلا پایه های جایگاههای هر فرد هم سست بود و به چسبی بند بود !و برای من عدم استحکام و جایگاه فردی هریک را در خانواده شان تداعی کرد.
مادر خانواده بعد 30 سال در سالگرد ازدواج با تمام بحثها همچنان با الفاظی محبت آمیز همسرش را خطاب میکرد و اشاره به لحظات شاد و و خوب سخت و بد و تحمل و در کنار هم بودنشان نیز گوشزد شد که باز تفاوت فاحش با نسل امروز که با توجه به بسیاری مسائل محیطی که شاید گریبانگیرشان شده به زودی به زندگی مشترک خاتمه میدهند
*خراب شدن تمام اهداف و آرزوهای این خانواده ...دختر خانواده ...پسر...افسردگی دلمردگیهای والدین تماما نشان داد که شاید مهمترین دلیلش : فشارِ جنگ- تحریم و شرایط اقتصادی جامعه است که چقدر بر رفتار و بنیاد خانواده ها میتواند تاثیر گذار باشد و بی تردید به نسلهای آتی منتقل میشود...و عدم تحمل برای درکِ یکدیگر را به همراه دارد.
**** از تمامی هنرمندان و دست اندرکاران و .....عزیزانی که با تلاش و زحمت اشاره ای به معضلات حقیقی داشتند قدردانی میکنم...خسته نباشید
همه ی عزیزان هنرمند زیبا هنرنمائی کردند بالاخص جنای آقای خسرو شهراز و جناب آقای محمد هادی عطائی
موفق باشید.****