مساله ای این نمایش رو دوست دارم , چیزی شبیه هویت که با نگاهی مدرن به روایت ایرانی ماجرا پیوند خورده بود.پدری غایب که سرتاسر نمایش حضوری ملموس داشت با متعلقات پدرانه ش از فورد مدل 1978 گرفته تا استمرار بر نامیدن فرزندش با عنوان جوجه خروس.گرچه خود مولف ابراز داشته که روایت کلی اثر بر پایه ی پرسشهای مکرره و مخاطب در نهایت باید سوال بنیادین رو دنبال کنه اما چاشنی های ایرانیزه کردن چنین فرمی هم از قدرت کافی برخوردار بود.از سوگند به قرآن گرفته تا دگرگونی هویتی ای که نمونه ش رو در حکایت مار ناک در بوف کور صداق هدایت , پیشتر خوانده ایم... فضای عصبی اثر , که حاصل در هم آمیختن سه شخصیت غیر طبیعی بود, گه گاه به استرسهای دوئل وار پهلو می زد , آنجا که دختری یک بار مرده با مادری معذور الحال و پسری دچار تب هر ساله, گذشته رو ورق می زدند اما از دیدگاه من نه تنها به اغراق نزدیک نشد , حتی در لحظه ی ترسیم بازی ای خود ساخته , فرم این اثر شکل واقعی خودش رو پیدا کرد و تنه ی روایت شکل گرفت...
به نظرم صابر ابر عین همیشه عالی بود من به خاطر اوون رفتم ولی خوب داره کلیشه میشه.باید یه کم حواسشو جمع کنه
با سلام
اول از همه ممنون از گروه به خاطر کار...دوم از همه، به زعم من تئاتر مثل اصوات پلی فونیکه، اجرا از متن شروع میشه تا حرکتای بازیگرا تا طراحی صحنه تا نور پردازی و تا خیلی جاهای دیگه، به خاطر همینه زیاد نمیتونم با ترکیب "تئاترهای رادیویی" کنار بیام، تو جایی از کامنتا می خوندم یکی از دوستان گفته بود این نمایش رادیویی است، شاید نتونم ترکیب بهتری پیدا کنم اما نمی خوام از این ترکیب هم استفاده کنم...می خوام بگم به نظرم دیالوگا خیلی به حرکات(هانیه توسلی در تمام مدت اجرا انگار که نور چشماشو بزنه نقاب ثابت اخم زده بود و اصلا بازی صورت نداشت)، صحنه، نور و... فشار آورده بودن و بقیه ی اجزای اجرا محو شده بود...سوم تر از همه فکر می کنم متن می تونست دست مایه ی یه فیلمنامه باشه با کلی شخصیت که می تونستن توش ظاهر بشن، به نظر می اومد اینهمه اطلاعات تو 60 دقیقه و یه لوکیشن کمی سخت از گلو پایین می رفت، مثل من که کامپایلر زبان انگیلیسیم کند عمل میکنه و ساب تایتلارو تا بیام بخونم و تو ذهنم به فارسی برشون گردونم همیشه چند ثانیه عقبم از فیلم، هی ذهن درگیر هضم دیالوگا بود...آخر از همه که چون تو این کپسوله قرار بود خیلی اطلاعات منتقل بشه خیلی از دیالوگا از نوع دیالوگایی نبودن که بین هانیه و فرهاد(خسرو) و پانته آ شکل بگیرن صحبتای هانیه و فرهاد(خسرو) و پانته آ با مخاطبا بودن(فکر کنم دیالوگ نوع سوم میگن بهش این هنریا) که خوب به نظرم یه خرده بیشتر باید پنهانشون کرد...