دیدن نام جناب ابطحی عزیز در اینجا ، مایه ی شگفتی و صد البته مباهاتم شد .
سال 58 و من 6 ساله بودم . به دلیل ماموریت پدرم ، مدتی خرمشهر زندگی می کردیم . یه روز با مادرم از جلوی کانون پرورش فکری کودکان رد می شدیم که تبلیغ نمایش ماهی سیاه کوچولو رو دیدیم . مادرم رفت و سوال کرد که این نمایش بر اساس نوشته ی صمد بهرنگی اجرا میشه؟ وقتی پاسخ رو مثبت دید با هیجان ، دوتا بلیط برای چند روز بعد خرید . سر راه کتابش رو هم برام تهیه کرد . دنیای من با خوندن اون کتاب زیر و رو شد .. عاشق داستان های صمد شدم و تو دنیای اولدوز و کلاغ ها غرق شدم . شبی که قرار بود فرداش به دیدن نمایش بریم تب شدیدی کردم و نتونستم به دیدن نمایش برم . شب تو خرمشهر غوغا شد ، چون کانون رو بمب گذاری کرده بودند و ....
از فکر بچه هایی که همسن خودم بودند و کشته شدند ، بازیگران نازنینی که دیگه بین ما نبودند و اینکه من و مادرم هم کشته می شدیم تا چندین روز تبم قطع نمیشد و مرتب هذیون می
... دیدن ادامه ››
گفتم ....
هفته ی قبل تا تبلیغ این نمایش رو دیدم همه چیز دوباره تداعی شد . بلافاصله برای پسر برادر عزیزم که ده سالشه بلیط خردیم و بعد از ظهر با کتاب ماهی سیاه کوچولو به دیدنش رفتم . نمایش رو روز جمعه دیده و قراره مثل بقیه ی نمایش هایی که دیده و برام درموردشون یاداشت نوشته ، این رو هم بنویسه .. مطمئنم یادداشت این بار با بقیه متفاوت خواهد بود .