هادی ربیعی ، دکترای فلسفه هنر و عضو هیئت علمی فرهنگستان هنر
نگاهی فلسفی بر «میشه یه کم منتظر بمونی؟» اثر نازنین فاطمه واحد
به نام خدا
خلاصه داستان: مردی بیهوش روی تخت بیمارستان دراز کشیده است. همسرش در وقت محدود ملاقات به دیدارش میآید، با او سخن میگوید (بی آنکه جوابی بشنود) و آلبوم عکس خانوادگیشان را ورق میزند به امید آنکه سبب به هوش آمدن شوهر شود. در نهایت، ناکام از تلاش خود برای بههوش آوردن شوهر (یا چه بسا ناکام از تلاشی که تاکنون برای زندگی مشترک به خرج داده) خداحافظی میکند و راهی سفر میشود.
نازنین فاطمه واحد، بهخوبی توانسته در قالب این مونولوگ ساده
... دیدن ادامه ››
جنبههای عمیق، پیچیده و گاه دردناکی از زندگی انسان معاصر را به نمایش بگذارد. ناگفته پیداست که واحد در پی بیان مطالب نظری و فلسفی نبوده است. نکته اینجاست که او توانسته با نگاه هنرمندانه و ذوق سرشار خود، به بنمایههای فلسفی مهمی ره یابد و «تجربة زیستة» خود از انسان معاصر را در قالب داستانی خواندنی عرضه کند. در اینجا صرفاً از منظر فلسفی به ذکر سه ویژگی این اثر اشاره خواهم کرد و از نقد و بررسی مفصل و فنی اثر میگذرم.
اگرچه در سراسر این نمایش دو نفر حضور دارند، فقط یک نفر سخن میگوید. از ابتدا تا انتها، زن سخن میگوید و مرد، ساکت، بیحرکت و بدون هیچ پاسخ و واکنشی بر روی تخت بیمارستان آرمیده است. زن که فرصت یافته تا این بار آزادانه سخن بگوید، به فرانمود حالات، احساسات و اندیشههای خود میپردازد. از آنچه درونش میگذشته و میگذرد، پرده برمیدارد و به داوری در باب زندگی مشترکش میپردازد. بر این اساس، از همان عبارات آغازین نمایش سه رویکرد اصلی در پسزمینه داستان به چشم میخورد که در ادامه، در مورد هر یک توضیحاتی را میدهم:
اکسپرسیونیسم 2. فمنیسم 3. انسانگرایی اگزیستانسیالیستی
اکسپرسیونیسم (فرانمایی): دستمایة فرانمایی احساس و اندیشه زن، آلبوم عکس خانوادگی اوست. توصیفات گویا و مختصری که دربارة هر تصویر داده میشود، کافی است تا بتوانیم بدون دیدن عکسها آنها را در ذهنمان بازسازی کنیم. مخاطب با شنیدن اوصافی که دربارة هر تصویر ذکر میشود، تصویر خاص خودش را میسازد، گاه لبخندی میزند و گاه نفسش را بیرون میدهد و بهآهستگی آه میکشد. به هر روی، استفاده از نظام نشانههای تصویری، کاری هوشمندانه بوده که یادآور سخنان بارت دربارة نظام تصویری و خوانش تصویر است.
اگرچه صفحات آلبوم عکس، همچون نخ تسبیحی پیوند میان سخنان زن را حفظ کرده، نظم معمول در گفتار زن به هم ریخته و مغشوش است. این نکته، از باطن بههمریخته، ناآرام، پر استرس، نامطمئن و ناخشنود زن حکایت میکند. با آنکه در ابتدا، مرد را به عنوان بیمار مشاهده میکنیم، اما بزودی درمییابیم که گویا زن رنجورتر است.
فمنیسم: نکته اساسیای که در فمنیسم مطرح میشود به اختصار این است که تاکنون فقط مردان دربارة حوزههای مختلف از جمله زیباییشناسی، روانشناسی، اخلاق و معرفتشناسی سخن گفتهاند و دیدگاه مردان به جهان به عنوان دیدگاه غالب به رسمیت شناخته شده است. حال زنان نیز میخواهند دیدگاه خود را در باب حوزههای مختلفی که ذکر شد، بیان کنند.
در صحنههای مختلفی از داستان، شاهد حالات احساسی، بنمایههای فکری و دینی و نیز داوریهای زن هستیم. در برخی از صحنهها، این حالات احساسی و فکری مستقیماً در تضاد با احساسات و اندیشههای شخصیت مرد قرار گرفته است. جایی که زن از گفتن سخنی به شدت خندیده، مرد به شدت عصبانی و غمگین شده و برعکس، جایی که زن دلگیر و غمگین بوده، مرد بیتفاوت گذشته یا اصلاً چیزی حس نکرده است. اختلاف افکار و احساسات میان دو نفر، به ویژه زن و مرد، امری طبیعی است و اشکالی هم ندارد، اما چنین برمیآید که زن معتقد است گفتمان مردانه همواره در زندگی مشترکشان حاکم بوده است و اساساً نگرش زنانة او جایگاهی نداشته است. همواره او بوده که میبایست زبان ناآشنا، مبهم و پیچیده مرد را دریابد و از پس گفتهها و «ناگفتهها» خواستههای مرد را درک کند. زن افسرده است و سرشار از گلهها و عقدههای فروخفتة بسیار از اینکه هیچگاه مرد، نیاز او به «بینهایت دوست داشته شدن» و عاشقانه زیستن را درک نکرده است.
انسانگرایی اگزیستانسیالیستی: چگونگی زندگی انسان فانی دغدغة اصلی این داستان است؛ انسانی که هر لحظه امکان نیستی و مرگ او را تهدید میکند. مرد بر روی تخت بیمارستان، تأکیدی بر مواجهة آدمی با مرگ دارد. آیا این زندگی ارزش زیستن دارد؟ آیا زن باید ادامة زندگیاش را (که آن هم زمانی به پایان خواهد رسید و ابدی نیست) با این مرد بگذراند؟ در اینجا شباهتهایی با تفکر اگزیستانسیالیستی، بهویژه اگزیستانسیالیسم فرانسوی به چشم میخورد. سیمون دوبوار در بخشی از یکی از رمانهایش شکل عکس این داستان را بیان میکند. مردی که زندگانی ابدی یافته است از زنی درخواست ازدواج میکند و زن نمیپذیرد.
نکتة دیگری که بسیاری از اگزیستانسیالیستها بر آن تأکید کردهاند، مفهوم «اوضاع و احوال مرزی» است که در اینجا نیز به چشم میخورد. انسانها نه تنها برای دیگران بلکه غالباً برای خودشان نیز ناشناخته هستند. بسیاری از ویژگیهای درونی و شخصیتی انسانها صرفاً زمانی بهدرستی شناسایی میشود که آدمی در اوضاع و احوال خاصی قرار گیرد. مثلاً هیدگر معتقد است وضعیت مرزی در مرگاندیشی حاصل میشود. در داستان ما، اگر این حادثه برای مرد اتفاق نمیافتاد و زن در این موقعیت قرار نمیگرفت، چه بسا زندگی مشترک سالها به همان صورت ادامه پیدا میکرد. اما حالا که هر لحظه ممکن است مرد بمیرد، یا با معلولیت به زندگی ادامه دهد، یا شاید خاطراتش را از دست بدهد، زن در اوضاع و احوالی قرار میگیرد تا خودش را بشناسد.
از دیگر ویژگیهای تفکر اگزیستانسیالیستی که در این نمایش به چشم میخورد، ناخشنودی از «میان مایگی» یا «تودهای شدن» فرد انسانی است. منظور از این اصطلاحات این است که انسانها در هر موقعیتی که قرار میگیرند و به هر وصفی که متصف میشوند، آنچنان عمل میکنند که سایر افراد متصف به این وصف عمل میکنند. مثلاً دختر و پسری که قصد ازدواج دارند، در روز ازدواج به عنوان عروس و داماد شناخته میشوند و بنابراین خود را ملزم میدانند تا چنان ژست میگیرند و رفتار میکنند که عروس و دامادها چنان ژست و رفتاری دارند. میان مایگی چنان در ابعاد مختلف زندگی انسان گسترش مییابد که صرافت طبع آدمی را از بین میبرد؛ یعنی انسان همواره مجبور میشود برخلاف اقتضا و خواست طبع خود عمل کند. به تعبیری حس میکنیم که با آنکه زنده هستیم و زندگی میکنیم اما هیچگاه «خودمان» نیستیم، بلکه همواره در نقشهای مختلف، به شکل خاص هر نقش به ایفای آن میپردازیم.
برای نازنین فاطمه واحد، آرزوی موفقیت میکنم. امیدوارم راهی را که پیش گرفته با دلگرمی و پشتکار ادامه دهد و همواره شاهد آفرینش دیگر آثار هنرمندانهاش باشیم.
با احترام
هادی ربیعی