یادداشت کارگردان: بچه که بودم همه ش فکر می کردم کی بزرگ می شم تا بقیه منو جدی بگیرن.
همیشه می خواستم ادای بزرگترا ررو در بیارم تا منو ببینن، وسط اون همه صدای بمب و آژیر قرمز نه جایی برای بازی داشتم نه وقتی برای کودک بودن.
فقط آرزو داشتم زودتر بزرگ بشم
حالا به آرزوم رسیدم و می بینم چقدر دلم برای کودکی تنگ شده.
الان دو تا آرزو دارم، یکی اینکه دوباره به همون موقع برگردم که بزرگترین مشکلم شکستن نوک مدادم بود، که نمی شه...
و دوم اینکه دلم می خواد به بچه ها بگم تا می تونید بچگی کنین، شاد باشین و بازی کنین
و مطمین باشبن ما بزرگترها شما رو میبینیم...