«این آقایِ شادیِ مَمِت نیس»... نمایش خوبی بود. دوسش داشتم.
فکر میکردم بدون تمدید به دیدنش نمیرسم؛ اما چهخوب که رسیدم.
من اونی که «آقای
... دیدن ادامه ››
شادی» ممت بود رو نخوندم، پس نمیتونم هیچ مقایسهای انجام بدم. اما میتونم بگم که این نمایشنامه پیام داشت، اتفاقاً پیامش هم خیلی لقمهی جویده شدهای بود.
تقابل بین ترس درونی انسان و آرزوهاش، گذشتن و رسیدن، خودخواهی و فداکاری، حتی بودن یا نبودن خیلی واضح به تصویر کشیده شده بود.
از یه لحاظهایی خوبه؛ اما من شخصاً دوست داشتم داستان کمی پیچیدگی بیشتری داشته باشه و من کشفش نکنم و حرص بخورم، یا کشفش کنم و لذت ببرم!
مثلاً استفاده از شخصیت آقای ترس جالب بود؛ اما قبل معرفیِ علنی هم مشخص بود قراره نماد ترس یا ضمیر ناخودآگاه یا چنین چیزی باشن.
دیالوگهای ایشون هم در بعضی از قسمتها خیلی شعاری میشد از نظر من؛ اگرچه شاید گاهی باید دوباره و دوباره شنید و شنید و شنید...
بازوی اصلی و جذاب نمایش، بازی عالی «تام» بود. ملموس، مسلط، سلطان صحنه!
شخصیت آقای پلیس بامزه بود و بازیگر تونسته بودن نقشو بهخوبی دربیارن. تیکههاشون گاهی منو به خنده وامیداشت، گاهی هم سری تکون میدادم و بس! بهنظرم بسته به طبع هرکسی قسمتی وجود داشت که خنده رو به لبها بیاره.
حضور مادر کوتاه اما طبیعی و آشنا بود.
دلیل حضور دو خانم جوان رو متوجه نشدم، پیام اخلاقی داشت حتماً.
طراحی صحنه مختصر و مفید بود؛ اما استفادهای نشد ازش. درهرحال بودش بهتر از نبودش بود.
نورپردازی خوب بود، مخصوصاً صحنهی آخر و حس لازم رو بهخوبی انتقال داد.
پ.ن: در جایی دیگه در مورد عکاسی روز ۴شنبه، چهاردهم اردیبهشت نوشتم.
امیدوارم هیچوقت هیچ موضوع حاشیهای مانع تمرکز و توجه مخاطب به یک نمایش نشه و لذت/عدم لذت کامل از تماشا منوط به این مسائل نباشه.