بازی ها نسبتا خوب بود اما کار برای من زیادی رمانتیک بود. قصه ایراد داشت و روند بعضی اتفاقات و دلیلشون مشخص نشد. نیاز به اینهمه دستکاری در دکورتون نبود. اون نشیمن ها تاثیر زیادی در نوع اجرا نداشتن و خیلی وقت ها جایجایی هاتون در حد چند سانتی متر بود که دوباره برمیگردوندین سر جاش و فقط ذهن تماشاگر و بهم میریخت.
دغدغه عاشقانه دانشگاهی در حد رمان های مودب پور تا یه سنی روی آدم ها جواب میده و به عنوان اجرای تئاتر حرفه ای نمیتونه جوابگو باشه.
اما نکته ای که در اجراتون توجهم رو جلب کرد نوع حساب و کتاب کردن و بی اختیار شمردن های شخصیت عاشق بود که در نهایت به دلیلی که ما نمیفهمیم چرا عشقش رو از دست میده..
بله عشق حساب کتاب نمیخاد. این خوب بود.
رویای ناتمام، داستان عشق است و خواستن، گزینش میان خوشوقتی و خوشبختی، بودن یا داشتن، پس زدن ندای دل به سود نهیب مغز، دریغ و اندوه از دست دادن، زبان بسته شدن از دیدار یار، سرخوشی شنیدن "آری"، بی چارگی آوار جدایی، ...
نمایش همه این دریافتها و کنش و واکنشها را به سادگی و زیبایی و بدون داوری به صحنه می آورد. بازیها میان خوب و خیلی خوب در نوسان است. رفت و آمد بازیگران در صحنه کوچک سالن، کمی نیاز به پرداخت بیشتر دارد. با رویکردی آسانگیرانه و برای پرشمار بودن صحنه های گوناگون(خانه، دانشگاه، کافه و ...) دکور مینیمال پذیرفتنی بود. صحنه آغازین به استواری دیگر صحنه ها نبود؛ به ویژه ناهماهنگی بازیگر با ترانه.
با شادباش به گروه و آرزوی کامیابی و بختیاری در کارهای پیش رو
کاری که کوروش کلانتری تو رویای ناتمام با مخاطبش می کنه اینه که اون رو پرت می کنه به بخشی از زندگیش که شاید دلش نمی خواسته هیچ وقت بهش برگرده،ما شاید تمام قصه ی رویا رو زندگی کرده باشیم شایدم فقط یه بخشیش رو اما کوروش لا به لای دیالوگاش چیزهایی رو نوشته که ما شاید تو حسرت گفتنشون مونده بودیم و انگار حرف بازیگرا حرف دل مایی باشه که یه وقتی یه روزی یه لحظه ای دلمون یه جایی لرزیده و بعد از اون یه وقتایی نشستیم و لحظه ها رو شمردیم و شاید بعدتر هر از گاهی یاد اون اتفاق افتادیم و ازش گذشتیم.
به نظرم کوروش زبون نسل ما،زبون عاشقانه نسل ما رو بلده و این رو خوب توی رویای ناتمام نشون داده.
قرار نیست یه اتفاق خارق العاده رو توی رویای ناتمام ببینید،اون چیزی که کوروش بهتون قراره نشون بده یه بخشی از زندگیه که شاید خیلی وقت باشه ازش دور شده باشین