نگاهی به نمایش «نویسنده مرده است»؛
نویسنده زنده است
دوات: آرش عباسی ازجمله کارگردانهایی است که در تئاتر با نگارش نمایشنامههای مختلف و تأملبرانگیز به شهرت رسیده است. این نویسنده با دغدغه وفاداری به متنهایش اغلب آثارش را خود کارگردانی میکند، به همین دلیل است که اغلب در نمایشهایش شاهد برتری متن نسبت به کارگردانی هستیم که این امر بهویژه در «نویسنده مرده است» حتی نسبت به بازی دو بازیگر روی صحنه هم مشهود است.
نمایش با دیالوگهای دو بازیگر زن و مرد داستان در تراس خانه لیلی (سوپراستار و کارگردان سینما) و فرهاد (نویسنده فیلمنامه) آغاز میشود و در مواجههای ساده و اولیه، مخاطب شاهد دیالوگهای بسیار عادی دو شخصیت بر سر میز شام و صحبت درباره داستانپردازی فیلمنامه است. عباسی با وفاداری نسبت به ساختار درام کلاسیک داستان خود را آغاز میکند؛ اما در ادامه با شیوه دیالوگنویسی خاص خود که محور و اساس این نمایشنامه را شکل میدهد، یک اثر کلاسیک رئال
... دیدن ادامه ››
را به مخاطب نشان میدهد. پایهگذار این سبک در ایران اکبر رادی است؛ اما عباسی در این اثر سعی دارد علاوهبر حفظ شیوه درامنویسی کلاسیک بیتوجه به عصر پسادراماتیک و رئالیست در تئاتر نیز نباشد.
دکور و فضای اصلی نمایش، تراس یک خانه و میز شام دونفرهای است که با یک نور ثابت و تخت تا انتهای اثر، کوچکترین تغییری نمیکند. شاید اگر نویسنده در مقام کارگردان نیز در این اجرا حضور محسوستری داشت، با تغییر در ساختار دکور امکان بیشتری را برای ارائه بازی بازیگران فراهم میکرد؛ اما این نقص نیز نمیتواند تأثیری جدی بر پیکره نمایش بگذارد، زیرا چند دقیقه پس از گفتوگوهای عادی دو شخصیت نمایش که هر دو برخلاف متون کلاسیک که یک شخصیت قهرمان دارند، شخصیت اصلی این داستان هستند، مخاطب وارد یک داستان دراماتیک شده و با اثر همراه میشود. این شوک اولیه که ذهنیت مخاطب را تغییر میدهد، خیلی زود با افتادن پرده و ظاهرشدن واقعیت از بین میرود و مخاطب تا انتهای اجرا و حتی پس از آن دچار تعلیق میشود. این نمایش با نگاه رئالی که به انسان امروز دارد، در فضای خطی سعی دارد در طول اجرا در یک سطح بماند، دقیقا در همان صحنهای که مخاطب انتظار رسیدن به اوج را دارد، داستان افت میکند. البته این افت به معنای ریختن مخاطب و رهایی اجرا نیست؛ بلکه بهنوعی در طول اجرا تبدیل به قراردادی میان بازیگران و مخاطب میشود که گویی از ساختمان روبهروی این تراس شاهد این اتفاقات است. جوهره اصلی داستان را غیرواقعیبودن اتفاقات در عین واقعیت تشکیل میدهد، درست مثل زندگی انسان مدرن که پیشبینیناپذیر است.همانطورکه در ابتدا نیز اشاره شد، این نمایش کاملا بر دیالوگ استوار است و عدم کسالتباری این نمایش نیز دیالوگهای مختصر و کوتاه اثر است که نهتنها مخاطب را کسل نمیکند؛ بلکه مدام او را وارد بازیهای خود میکند و هرچه اثر پیش میرود، مخاطب ناگزیر است تأمل بیشتری برای پیبردن به واقعیت در دیالوگهای بازیگران داشته باشد. با پیشرفتن اجرا و دو شوکی که توسط فرهاد و لیلی به مخاطب وارد میشود، مخاطب انتظار پایان داستان و رسیدن به واقعیت و انتهای این شب را دارد، اما دقیقا در همین زمان است که با بازی مجدد فرهاد، برگ دیگری برای مخاطب روشن میشود که حکایت از آن دارد که این رؤیاپردازی و پردهبرداری از آن و نشاندادن پوچی آن تا پایان ادامه دارد و اصلا نویسنده پایانی برای این شکل از داستانپردازی قائل نیست.
یکی از نکات مهم در این اجرا شیوه دیالوگنویسی موجز عباسی است که بهخوبی نشان میدهد یک متن قوی میتواند در حالتی که سایر اجزای اجرا متوسط هستند، نمایش را حفظ کرده و تا پایان در اوج نگه دارد. در پایان این اجرا دو بازیگر مجدد به صحنه ابتدایی نمایش برمیگردند و این نشان میدهد که نویسنده از ابتدا با آگاهی نسبت به پایان اجرا بدون دغدغه داستانپردازی برای رسیدن به نتیجه، سعی داشت یک داستان معمولی را به شکل متفاوتی روایت کند. برخلاف عنوان این اثر، نویسنده نقش محسوسی در این اثر داشت و در پایان نیز با پایانبندی تأملبرانگیز خود این احساس را ایجاد میکند که نویسنده کاملا زنده است.
منبع:جامعه پویا- سمیرامیس محمدی