نظام آباد جایی بود که بی نظمی های زندگیِ چند جوان جنوب شهری به جد لمس میشد
آمال و آرزوها و عزت نفسی که طبیعت زندگیست اما در نظام آباد گاهی به قیمت جان تمام شد گاهی به قیمت کشتن ناپدری
در نظام آباد خلاء های عاطفی و روحی قشر مستضعف گاهی آنقدر خطرناک بود که چند رفیق هم کاسه ناچارا اسیر چشم و ابروهایی مجازی بودند و نا آگاهانه رقیب عشقیِ یکدیگر!
در نظام آباد کسی خودش را دوست ندارد و از خود در حال فراریست بی هدف...
حجت بین عشق و زندگی ترجیح میدهد تا برای عشق
... دیدن ادامه ››
جان بدهد...
شاهرخ مانند پدری ایثارگر خود را فراموش کرده و میخواهد که قهرمان زندگی رفقایش باشد...اما از خودی میخورد و مرگ با عزت را به زندگی با ذلت ارجح میداند و چقدر دوستت داشتم شاهرخ وقتی که با دستانی آغشته به آزادگی حجت را از زیر خاک و مابقی را از نا کجا آباد صدا زدی تا بازگردند به نظام آبادی پر از بی نظمی به امید سامان بخشیدن به همه چیز...
امیر علی از تو ممنونم به خاطر بازیِ فوق العاده مسلط و اندازه گیری شده و البته باور پذیر...
کم لطفیست اگر از هنرنمایی حجت در صحنه کم سخن گفت به عریضه...دست مریزاد حجت جان...هنرمندانه در قصه پرکشیدی و غافلگیرمان کردی...
و در آخر ممنون از نویسنده و کارگردان اثر به دلیل بیرون کشیدن خانه ای از زیر پوست شهر و هدایت آن به صحنه تاتر به عنوان نماینده ای از هزاران خانه ی مانند این خانه در نظام آباد.
لذت بردیم ولی گریه کردیم ؛هم از درد جامعه...هم از شوق تماشای کاری جذاب از هم نسلان با استعداد خودم.
سپاس
مبینا چاپی
یکشنبه بیست و شش فروردین بارانی نود و هفت
برای بار دوم به تماشای نمایش نظام آباد رفتم
و این نقد نیست
درد و دلی صمیمانه است