تیاتر قشنگی بود مخصوصا بازی امیرفضلی. ایشون کمدی قشنگی و اجرا کردن. با اینکه خیلس وقته این تئاتر و دیدم ولی بازی ایشون و اون دو تا دزد روسی و یادم هست
یه کمدی دوست داشتنی
یه نفس هوای تازه، وسط این روزهای دم کرده
بعد از بیرون اومدن از سالن و روشن کردن گوشی، تازه یادم اومد “مُو کیُمو، اینجا کجاس...” و گوشی گفت:”التماس نکن!!!” [با گویش حسام بیگِ روزی روزگاری بخوانید]
با خاطره ی فیلمی که ارژنگ خان امیرفضلی از چند داستان کوتاه صادق هدایت بازی کرده بودند به دیدن این نمایش رفتم و لذتی بردم. و خنده های خوب. دوست داشتم همون لحظه دوباره کار رو ببینم.
بی نهایت ممنونم که نذاشتید اتفاقاتی که برای اجراتون افتاد، به حال و هوای نمایش سرایت کنه. عمیقا فراموش کردم همه ی روزگار بیرون سالن رو. دم همتون گرم.
نمایشی کم نظیر!
کمتر نمایشی رو در حوزه طنز دیدم که بتونه معانی ایدئولوژیک رو بصورت زیربنایی به چالش بکشه و در عین حال در یک فراز و نشیب یک داستان جذاب، سقوط و صعود تفکرات انسانی رو نشون بده...
ابتدای نمایش حسی از یک کار طنز فرمالیته (که جز این هم از دنیای طنز امروز کشورمون یافت نمیشه) در ذهن تماشاچی تداعی میشه، ولی ذره ذره عمق پیام داستان به روح تماشاچی میشینه...
قدرت بیان پیچیده ترین و تلخ ترین حقایق به ساده ترین شکل ممکن هنر طنز این نمایش بود...
دو بار برای دیدنش رفتم، با دو دوست متفاوت در هر نوبت، که هر دوی اونها دوباره به دیدن نمایش با دوستان دیگه شون رفتن...
هنوز هم از فکر کردن بهش لذت می برم و لبخند روی لبام میاد...
اگر باز هم برای دیدن نمایش های طنز برم، با امید دیدن کاری در حد نینوچکا به سالن نمایش میرم، هر چند که واقعن بعید میدونم برای مدت ها اثری با این حد جذابیت ببینم...