در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش پرتقال های کال
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 13:03:28
امکان خرید پایان یافته
۰۹ تیر تا ۰۷ مرداد ۱۳۹۵
۱۹:۱۵  |  ۱ ساعت و ۳۰ دقیقه
بها: ۳۵,۰۰۰ تومان


نکته:
الهام کردا و ستاره پسیانی یک نقش را به صورت مشترک ایفا خواهند کرد. (از ۹ تا ۲۴ تیر الهام کردا و از ۲۵ تیر ستاره پسیانی)

درباره نمایش:
«پاریس شهر عجیبیه. این‌جا انگار همه یه‌چیزی جا می‌ذارن. وقتی می‌آی این‌جا، یا چیزی بهت اضافه می‌شه، یا چیزی ازت کم می‌شه. پاریس زندگی آدم رو تغییر می‌ده، بعضی‌وقت‌ها هم اون رو از آدم می‌گیره.»

گزارش تصویری تیوال از نمایش پرتقال های کال / عکاس: حانیه زاهد

... دیدن همه عکس‌ها ››

اخبار

›› الهام کردا بازیگر نمایش پرتقال‌های کال جای خود را به ستاره پسیانی داد

›› پرتقال‌های کال دو اجرایی شد

ویدیوها

آواها

مکان

خیابان طالقانی، خیابان شهید موسوی شمالی، جنب خانه هنرمندان، تماشاخانه ایران‌شهر
تلفن:  ۸۸۸۱۴۱۱۵_۸۸۸۱۴۱۱۶

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
« پیدا (نه) کنید پرتقال فروش را »

{قسمت دوم}

یک مثلث متساوی الاضلاع فرض بفرمایید که به مرکزیت هر کنج، دایره ای به شعاعِ ضلع مثلث ترسیم شده باشد. اگر این سه دایرۀ حلقوی طوری در هم تنیده شوند که هر کدام از آنها، زیرِ حلقۀ قبل و روی حلقۀ بعد باشد، در اینصورت تداخل توپولوژیکِ این سه حلقه سامانه ای می سازد که در آن هیچ حلقه ای در حلقۀ دیگر محصور نیست با این حال با گسستنِ هر حلقه، کلِ مجموعه از هم می پاشد زیرا هر دو حلقه توسط یک حلقۀ سومی گره خورده و چفت شده اند. ژاک لاکان در تبیین ساختار روانی انسان این گره برومه ای را به عاریت گرفته و از این سامانه بعنوان نمادی از ساختمان نفسانی یاد نموده تا به مدد آن مفاهیمِ مدنظرش را منتقل ... دیدن ادامه ›› نماید.

صابر ابر در پرتقال های کال احتمالاً سعی داشته تا چهار جهان از چهار جنس متفاوت را در معرض دیدِ تماشاگرش بگذارد:
اول، جهانِ فردی که پشت به تماشاگران و رو به دو مانیتور در زیرِ دو تابلوی ال-ای-دی با اعداد 107 و دو نمایشگر بزرگی که حالات و درونیاتِ پرسوناژها را به تصویر در می آورد نشسته است و تا انتهای نمایش بدون آنکه کلامی بگوید و واردِ بازی شود این ظن را در مخاطبِ صحنه ایجاد می کند که راهبر و کنترلچی این سیستم است.
دوم، دنیای سمت راست اتاق هتلی در پاریس که مترجم و همسرش کرایه اش می کنند.
سوم، فضایی در سمت چپِ صحنه که زن نویسنده ای با نام جعلی جانی مارچ در آن زندگی می کند.
چهارم، صحنِ میانه که با ورود دخترکی مسافر در رویای سوپراستار شدن و ایفای نقش به جای الیزابت تیلور، ساخته می شود.

حلقۀ اولِ گره برومه را لاکان ساحتِ واقع نام گذاری کرده است. مخفیگاهِ کابوس واری از هر آنچه که قابل بیان نیست، ماهیت های غیرعینی و غیرقابل لمسی که به زبان کرنش نمی کنند و از سیطرۀ نمادها تمکین نمی کنند و از شناخته شدن گریزان اند. هستی شان به پیش از به وجود آمدنِ زبان و اندیشه باز می گردد اما برای سخن راندن در مورد آن مجبور به شکستن ماهیتشان در کلام شده ایم با این حال هرگز در تصاویر و تعاریف و واژگان کاملاً محقق نمی شوند. گرسنگی، حالتی که ترس نام گرفته، آنچه که مبتلایان به وسواس را وادار به اضطراب می کند، عاشقیت، لذت، خشم، مفهومی که در یک کلام پول نامیده می شود و ... همگی از جمله توده های مبهمی از حروف هستند که در ساحت امر واقع خودشان را از دسترس ما خارج کرده اند با این حال برای صحبت از آنها به نمادها و تعاریف تمسک می جوییم.
حلقۀ دوم ساحت خیال در گره برومه است که در دوران کودکی شکل گرفته و در بزرگسالی به تکاپو افتاده و همچنان تکامل می یابد. امر خیالی همان تصویر شخص از خود و مفهومِ من در اوست که بیانگر خواستگاهِ شخص از خودش است. از این رو ساحت خیال مملو از آینه های تو در توست که تصاویر متعددی از خود را در بر گرفته است. اولین تصویری که در ساحت خیالی شکل می گیرد تصویری ست که کودک بدون شناخت خود به دنبال بازتابش در دیگری ست و با تقلید از دیگران خود را رفته رفته یافته و این فرایند بعدها نیز به اشکال اجتماعی ادامه می یابد.
حلقۀ سوم گره برومه امر نمادین است. جولانگاهِ زبان و کارگاهِ تشخیص و تفهیم واقعیاتِ زندگی ست تا چیزها از یکدیگر متمایز شوند و منظور گویا و پدیده ها قابل وصف شوند. امر نمادین غرقه در دریای واژگان و سمبول هاست تا زندگی اجتماعی میسر، اندیشه شدنی و قوانین و روشها مدون گردند و اینگونه هر پدیده ای دلالت بر حدوثِ پدیده دیگر نماید و نظم بر ذهن آدمی حاکم شود. از نظر لاکان امر نمادین شامل همۀ آنچه در ارتباط با "دیگرانی" جز خود شناخته می شوند است از این رو روانپریشان از این حیث کمتر قابل درمان اند زیرا از ساحت سمبولیک فاصله داشته و مهارت ارتباط با واقعیاتِ این جهانی در آنها نحیف و در عوض در ساحت امر واقع غوطه ور شده و توانِ تطبیقِ خود با ساحت نمادینی که شکل واکسیناسینه ای از امر واقع هست را ندارند.
حلقۀ چهارم در نظر لاکانِ متأخر فضای میانه ای ست که محصولِ برهمکنشِ حلقه های گره برومه ای است یعنی ساحتی که پاره ای از هر سه امر واقع، امر نمادین و امر خیالی را در بر می گیرد و وجه اشتراکِ آن سه است. این ناحیۀ مرکزی جایی ست که مطلوب گمشده در آن آمد و شد می کند. هسته ای که از "فقدان" حکایت می کند، فقدانی که بیانگر نبودِ ابژه های کوچک فراوانی ست. این مطلوب گمشده همان میل به انواعِ داشتن و تمتع هایی ست که پس از آن خود را فاقدِ چیزی ندانیم اما از آنجا که این کمال هرگز محقق نمی شود همیشه ابژه ها جای خود را به ابژه های دیگر می دهند و این فقر همچنان باقی می ماند تا باز قصدِ مکنت کنیم هرچند که بدانیم پایانی بر این مسیر نیست.

به نظر می رسد پرتقال های کال تلاشِ قابل تقدیری در پیاده سازیِ ساختار گره برومه ای بر صحنه نموده است: پردۀ اول محوطۀ کلامگریز و زبانستیزی که آن فردِ مرموز بی اعتنا به ما پشت کرده و با آلات و ادواتش مشغول است همان امر واقعِ لاکان است. دومین پرده اتاق مترجم و همسرش ساحت خیالی ست که افراد در آن پیِ خود می گردند و به خود می پردازند، سوم حیطۀ نویسنده یعنی امر نمادینی ست که داستان ها سراییده می شوند و واژگان به رشتۀ تحریر در می آیند، همان دیگریِ بزرگ که در سمت چپِ صحنه آینۀ خیالِ طرفِ راست را مقابلش می گیرد تا نویسنده و همسرِ مترجم هر دو وسواس تعویض کفش را رودرو تکرار نمایند. در پردۀ چهارم آن چیزی که در مرکزِ این سه جهان ظاهر می شود همان چیزی ست که دوست دارد از ویرجینیا وولف بترسد تا به مقصودِ ستاره شدنش نیل کند (و نه برعکس) همان حلقۀ مرکزی و محل استقرارِ مطلوبِ گمشده و گریز از فقدان.

با این مقدمه می توان اذعان نمود که تمامِ استیج ناظرزاده کرمانی دفتر مصوری از نشانگان است اما نمایش چه میزان در چینش و دوختِ منسجم زنجیرۀ دالهای ریز و درشت در این شبکۀ عریض و طویل موفق بوده است تا مواجۀ مخاطب با فرایندهای دلالتمند منجر به انتظام معنایی در مسیر کشفِ مضمونِ غایی شوند؟ به باور نگارنده پاسخ اندک است. برای رسیدن به قلۀ معنا تنها رابطۀ ایجابی و تعامل میان دال و مدلول کافی نیست مثل دال پاریس و مدلول مهاجرت، همینطور دال صفحۀ شطرنج و مدلول جنگ، دال اتاق 107 و مدلول اتاق دیگر 107، و ... بلکه معنا از دل ترکیب بندیِ نشانه هایی استخراج می شوند که یکسره ذیل روابط سلبی و در تقابل با یکدیگر ارزشیابی می شوند. بعنوان مثال برای تماشاگری که از سالن خارج می شود چه اتفاقی می افتاد اگر مترجم و همسرش و نیز نویسنده در هتلی در تهران اقامت داشتند و همۀ اتفاقات در تهران می افتاد؟ هیچ! چه اتفاقی می افتاد اگر صفحۀ شطرنج از کف صحنه حذف می شد؟ باز هم هیچ! چه اتفاقی می افتاد اگر شمارۀ اتاق ها متفاوت بودند؟ در نظر اکثر مخاطبان همچنان هیچ و اگر از دهان نویسنده مو نمی رویید همچنان پرتقال های کال پرتقال های کال می ماند. دلیل بی تفاوتیِ نمایش نسبت به این حجم انباشته اش از دلالتها چیست؟ نگارنده پاسخ را در عدم ارزشگذاری و وزندهی نظام نشانگان نسبت به یکدیگر و نیز غیر می داند که ذهن پریشان منِ مخاطب که با انبوه افکار بی نظم وارد سالن می شوم را نمی تواند بر صحنه حول محتوایش تشکل ببخشد. برخلاف تشخص دیداریِ جهان امر واقع که از توفیقات نمایش است، دو فضای یمین و یسار در فقدان نشانه گذاری های لازم هیچگونه افتراقی در ذهن تماشاگر نمی افکند ضمن اینکه زندگی یک نویسنده و منشی اش در هتل نافی منطق رواییِ داستان با چنین ظاهری رئالیستی است در حالیکه می توانست به کمک طراحی صحنه اتاق او را نه اینگونه لوکس بلکه از جنس جهان ذهنی و مکنوناتش خسته و نحیف و رنجور به تصویر کشید و اینچنین تفکیک بصری میان یک اتاق واحد با دو اتمسفر متفاوت صورت پذیرد و راه بر زیبایی شناسی مخاطب مسدود نشود و کثرتِ پنهان در دل این وحدت به چشم آید. همچنین پرسوناژ سه بعدی ای که ذیلاً معرفی خواهد شد در این نمایش از برجستگی لازم برخوردار نیست و تماشاگر مطمئن نمی شود که قرار است فعل و انفعالات را در کدامین ظرف به بوته آزمون گذارد.

"مردگان هیچ داستانی نمی گویند"
این عنوان شاید ما را به یاد پرتقال های کال بیاندازد و به نظر برسد که لابلای دیالوگهای نمایش جمله ای شبیه به این را شنیده باشیم درحالیکه این نام قسمت پنجم مجموعه دزدان کارائیب است که گلشیفته فراهانی در کنار "جانی دپ" به ایفای نقش می پردازد. گلشیفته فراهانی "دو سال" پس از مهاجرت به فرانسه از همسرش امین مهدوی که "مترجم زبان انگلیسی و فرانسه" بود جدا شد. یکی از اولین فیلمهایی که فراهانی در پاریس به ایفای نقش پرداخت "اگر بمیری می کشمت" نام داشت که در آن نامزدش را از دست داده و وارد یک رابطۀ احساسی با دوست فرانسوی همسرش می شود. سرگذشت پرسوناژی که گلشیفته در آن فیلم بازی کرد بی شباهت به قصۀ همسرِ مردِ "مترجم" در اتاقِ 107 ِ سمت راست نیست. مردی که "دو سال" قبل اتاقی را در هتل رزرو کرده تا به پاریس آمده و نویسنده ای را در اتاقِ همنام به ضرب گلولۀ تفنگی که توتالیتر در دستش نهاده از پای در آورد بی خبر از آنکه او هنرمندی ست که تحت سیطرۀ سائق مرگ، آنچه می آفریند دسیسه ای خودساخته و خودخواسته است تا مرگ را به سمتش رهنمون شود. زنی که در امر سمبولیک زندگی می کند و در پسِ نام "جانی مارچ" خود را پنهان نموده، "مو" از دهان قی می کند همان مویی که فراهانی را پس از عدم رعایت حجاب در یک فیلم خارجی، محکوم به ممنوع التصویری و فشارهای متعدد در آخرین سالهای حضورش در ایران نمود و اکنون انعکاسی از آن مو، زبانِ اعتراض در آثارش گشوده است. اینجا دیگر «میم مثل مادر» نه تنها مشغولِ مبارزه با خواست پدر مبنی بر سقط جنین نیست بلکه این پدر است که به خونخواهی فرزند درصدد انتقام از مادر است و این بار فرزندان به نام مادر قربانی می شوند و نه «به نام پدر»! با ادامۀ نمایش و حضورِ مطلوب گمشده ای که در آرزوی درخششِ در کسوت ستارۀ سینما در مرکز صحنه اضافه می گردد، کارکردِ صفحۀ شطرنج و امر واقع شطرنجباز که پشت مانیتورها نشسته و مهره ها را جابجا می کند (که بدلیل ضعف میزانسن به نحو شایسته ای به اجرا در نیامده) بیشتر هویدا می شود و سوألاتی را به ذهن متبادر می سازد. آیا این همه، بازی ای از پیش طراحی شده توسط عمال استثمار برای گلشیفته شدگی و ربایشِ نخبگان است؟ آیا نخبگان ما در پاریس و دیگر پایتخت ها کیش و مات شده اند؟ و اینکه آیا اساساً این پرتقال ها کال هستند تا چنین مورد شماتتِ نمایش قرار بگیرند؟
من چنین نمی اندیشم.
« پیدا (نه) کنید پرتقال فروش را »

{قسمت اول}

در دهۀ چهل روزنامۀ توفیق مطلب طنزی چاپ نمود با این مضمون که روزی معلم ریاضی جهتِ طرح مسئله برای دانش آموزان شروع به دیکته کرد و گفت که روزی مردی به میوه فروشی رفت و آن عدد سیب خرید از قرارِ دانه ای فلان شاهی و این تعداد پرتقال را دانه ای بهمان ریال خرید و آن یکی میوه را آن قدر پول داد و روی هم رفته فلان قدر پرداخت کرد و بیسار قدر گران خرید و ... ، تا اینکه معلم به خود آمد و متوجه شد که خودش همۀ مسئله را حل کرده اما برای اینکه ضایع نشود رو کرد به چهرۀ حیران و سرگشتۀ نیمکت نشینان و گفت: حالا پیدا کنید پرتقال فروش را !
حکایت نمایش پرتقال های کال هم به زعمِ من به فکاهیِ فوق که امروزه به ضرب المثلی رایج بدل شده بی شباهت نیست تنها با این تفاوت که در این اثر، بمنظور کنفت نشدن خالق معما، پیدا "نکردن" پرتقالفروش، مطلوب بوده است.

به نظرم پیش از این دوستان اندیشمندم اشکان قادری بزرگوار، نیلوفر ثانی ... دیدن ادامه ›› گرانقدر و ابرشیر عزیز در همین برگه نمایش مباحث خود را حول سه محور هویتمندیِ هنر، مقدمه هرمنوتیک مواجهه با اثر، و عدم قطعیت معنایی، متمرکز نمودند و هرکدام توضیحات مبسوط و ارزشمندی درخصوص مواضعِ خود مبذول داشتند. آنچه در دو قسمتِ نوشتار حاضر می خوانید -به مناسبتِ آخرین روزِ اجرای این اثر- از صدر تا ذیل، برداشتِ شخصی و دیدگاهِ نگارنده خواهد بود و از سوءقصد و تحمیل و تحکم به ساحت خوانندگان گرامی و عوامل محترم نمایش مبراست.

در هفتۀ اولِ اجرا با در دست داشتن بلیت و بروشور، به محض جای گرفتن بر صندلی سالن ناظرزاده متوجه صحنه ای با کف شطرنجی شدم. صفحۀ شطرنجی که قاعدتاً مناقشۀ دو قطب سیاه و سفید مهرگان در جناحین را تداعی نمود و نوید تماشای یک نمایشِ شطرنج وار با نقش آفرینیِ بازیگرانِ نامدار آن را داد. با شروعِ نمایش و طراحی تقریباً مقیدِ حرکات بازیگران در محورهای عمودی و افقی، این ظنِ زیبا در من قوت گرفت که قرار است مصافِ مهره ها و حرکاتی که منجر می شود به حذفِ آنها تحتِ قواعد یک بازی از پیش طراحی شده را شاهد باشم. این همان برقِ تأویل پذیر و معناآفرینِ امید به اثری پیام آور بود که در دقایق ابتدایی با چرخش و زاویۀ معنادار پرسوناژها نسبت به یکدیگر در چشم من درخشیدن گرفت و طراحی صحنۀ نمایش با دو ساحت مختلف در طرفینِ چپ و راست به مددِ دیداریِ من آمد و تعبیۀ دو تابلوی ال-ای-دی به مثابه و مشابهِ ساعت شطرنجی ای که در مسابقاتِ رسمی این ورزشِ هوش بکار برده می شود باعث شد خلاقیت خالقانِ نمایش در بسترسازیِ ذهن منِ مخاطب را لحظه به لحظه آفرین گویم و بستایم اما ...
اما برادر ارجمندم، هنرپیشۀ محبوبم، صابر خان ابر عزیز
شما چه کردید با این کانسپت عمیقاً زیبا و کارآمد؟
چه تعداد از تماشاگرانِ پرتقال های کال توانستند در فضای انتزاعی ای که مدنظر بود قرار بگیرند و در آن خود را حفظ کنند وقتیکه کارگردان هم ایدۀ درخشانِ خویش را باور ندارد و شهیدش کرده است؟! اگر استیج مرتفع ناظرزاده بهانه شود که اولاً اجرا در سالن سمندریان یا حافظ با زمانبندی متفاوت شدنی بود و اگر هم چاره جز این نبود در اینصورت شیبِ 20 درجه به کف به مراتب بر اثربخشیِ نمایش می افزود تا خانه های شطرنج چشم تماشاگر را پر کند. چقدر باید افسوس خورد از طراحی لباسی که به رنگهای سفید و سیاهِ زمینِ ناشر و زمینِ نویسنده اکتفا نکرد و افتادنِ زیبای مهره وارِ پرسوناژها هنگام مرگ در صفحۀ شطرنج را به قیمت نشاندن لبخند بر لب تماشاگر به صحنه ای کمدی بدل ساخت؟ گذشته از این، نقص دیگر را در میزانسن بی چفت و بستی یافتم که گروه بازیگران در کمتر از یک ربع، فرم زیبای مکانیکی که در حرکاتِ آنها می توانست هر لحظه بیشتر و بیشتر "مهره بودگی" شان را متبادر سازد را به کل فراموش کردند و یک به یک با غرق شدن در شلختگیِ بدن و بیان قافله را پاک باختند. هنوز با خود می اندیشم نکند که بنده از بیخ به بیراهۀ اوهام رفته ام و اصلاً چنین قصد و منظوری در گسترانیدنِ این نظامِ نشانگان نبوده است؟ در این صورت عذر تقصیر! قبلاً در پانوشتِ مطلب دوستان عرض کرده ام اینجا هم کمفروشی نمی کنم و از شکایتی که به نقش آفرینی دو تن از بازیگران دارم سخن می گویم. فراموش کردنِ دیالوگ و صرفنظر کردن از ادای آنها به صرف شوخی؟ آن هم این مقدار؟ آن هم از این نام ها؟ اگر بفرمایید که این مشکل شب های اول بوده پس لطفاً مروری بر نظرات دیگر تماشاگران تا همین اواخر داشته باشید و نظر آنها را حتی دوستدارانِ نمایش را در مورد نقش آفرینی آن دو گرامی جویا شوید. من فکر می کنم (شاید هم قضاوت می کنم، شما صابر جان بخوانید "متوهم شده ام") که اتمسفر حاکم بر پلاتوی تمرینِ این نمایش از ناحیۀ رفیق بازی آسیب های جدی ای به اثر وارد کرده است. اجازه بدهید گاهی هم با قضاوت شدن متوجهِ میزان ظلمی که به مخاطب روا می دارید شوید. من ردیف چهارم نشسته بودم اما ناظرزاده 11 ردیف دارد که بهای بلیت همه شان یکی ست. بعید می دانم از تماشاگرانِ ردیف 11 بازخوردِ گرفته شده باشد یا کارگردانِ دوستداشتنی یکبار از آنجا به تماشای اثرشان نشسته باشند وگرنه حتماً متوجه می شدند که پچ پچه های درگوشی روی صحنه ژست مناسبی برای عمق بخشیدن به نمایش نیست در شرایطی که مخاطب در آستانۀ جنون برای نشنیدنِ نمایش قرار بگیرد. دیگر مشکل در شخصیت پردازی و وزندهیِ نامناسب به تک نقشِ اصلیِ نمایش با بازی خوب پانته آ پناهی، الهام کردا/ستاره پسیانی، و درخشش لیلی رشیدی عزیز بود. آن طور که من دیدم این پرسوناژِ سه بعدی نسبت به آنچه که گمان می کنم هدف متن بوده و انتظار می رفت در اجرا بسیار مشهود باشد، بطور ظالمانه ای اهمیت زدایی شده بود و در میان قصۀ مترجم و ناشر و نیز مزه پرانی های نابجایی که بعید می دانم منبعث از متن بوده باشند (که اگر هم می بود شایستۀ حذف می پندارمشان) کاملاً محو شده بودند که به این مهم بعنوان یکی از عواملِ اصلی آدرسدهی غلطِ اثر و تعمدِ نمایش نه در استتار بلکه در اضمحلالِ محتوا در قسمت دوم پرداخت خواهد شد.
من از اواسط نمایش یک سوأل اساسی برایم مطرح شد و آن اینکه آیا این نمایش می خواهد حرفش را بزند یا خیر؟ آیا می خواهد پیامش را برساند یا خیر؟ آیا قصد دارد حالا با هر موضع و از هر زاویه ای -درست یا غلط- به زعمِ خودش موضوع را در ذهن مخاطب بیافکند و به آن بپردازد و یا خیر؟

به نظر من پرتقال های کال نه به فرم و نه به مضمونش متعهد نماند چون از تردیدی بزرگ در رنجی مهلک بود.
در قسمت دوم از این نوشتار، تحلیلِ نگارنده از فحوای پرتقال های کال و آسیب های اجرایی در خدمت به محتوا، پس از اجرای شب پایانی تقدیم خواهد شد بدین امید که مهمترین و مغفولترین وجهِ نمایش در حد بضاعت رمزگشایی گردد.
سپاس از توجه شما.
کیان گرانقدر از نگاه و قلم مداقه گر و تیزبینت مثل همیشه لذت بردم هر چند که ممکن است در جاهایی نظرهایمان با هم زاویه داشته باشد.
مشتاقانه منتظر قسمت دوم نوشتارتان هستم.
درود بر قلم و خودت
۰۶ مرداد ۱۳۹۵
من فقط در صفحه تئاتر مشترک هستم و از مطالب دوستان گرانقدرم در دیگر موضوعات معمولاً بی نصیب می مانم اما حتماً خود را از این لذت محروم نمی کنم.
پیشنهادات شما حال و هوای منحصربفردی دارد از آن جمله کتاب جذابی که پانوشت مطلب اخیر بیتا نجاتی عزیز توصیه فرمودید و مطمئن هستم نکات پرمغزی در آن است.
۰۸ مرداد ۱۳۹۵
من توصیه میکنم گاهی اوقات به گشتن و خواندن مطالب در سایر قسمت های تیوال هم بپردازید، گرچه شخصاً معتقدم حضور دوستان در بعضی از بخش ها تا حدودی نسبت به گذشته کمرنگ شده است، اما هنوز هم میتوان پست های خوبی را از دوستان اهل هنر و ادب در سایر بخش ها شاهد بود.
در هر حال ممنون از پست های دقیق شما و بسیار خوشحالم از مصاحبت با شما دوست گرانقدر.
۰۸ مرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
۱-تِز:جادوی تئاتر همین است که اجازه می دهد تا در بیداری رویا-کابوس ببینیم...
آنتی تِز: نیز رسالت تئاتر جز این نیست که مغز را به اندیشیدن وادارد...
سنتِز: اندیشیدن لزوماً بمعنای حل معما نیست، گاه باید چشمها را نیمه باز گذاشت تا رویا-کابوسها خرامان از پیش رویمان، مغزمان را به تحرک درآورده، احساساتمان را در اعماق روحمان ته نشین کنند.

۲-زمان برگسونی، رشته ای از لحظات نیست، بل خود زندگی است با تمام ابعاد متعین و نامتعین ولی در هم تنیده اش.

۳-هنر دادا بر تکنیک کولاژ استوار است بدینسان که ذهن از هم نشینی نشانه ها خود معنا را می زاید، لزومی به دیکتاتوری ... دیدن ادامه ›› روایت نیست.

۴-پاریس، پرلاشز، هدایت، خودکشی، ویرجینیا ولف، قتل، قتلها، قتلهای زنجیره ای... آیا معنایی در ذهن نمی آفرینند؟

_____________________________
مکاشفه سوم:
در ادامه مکاشفاتم در زمینه تئاتر و مقوله آسیب شناسی مخاطب، به این نکته عمیق دست یافتم که «مخاطب حقیقی تئاتر در بیرون از تئاتر تربیت می شود، نه در سالن تئاتر». در ادامه به دسته بندی مخاطبین تئاتر و چگونگی تربیت مخاطبان راستین تئاتر خواهم پرداخت.
سلام اقا مجتبی دوست داشتی نمایشو یا نه من هنوز ندیدم نمیدونم بتونم برم یا نه؟
۰۴ مرداد ۱۳۹۵
درود بر شما، البته در مجموع نمایش را پسندیدم
۰۵ مرداد ۱۳۹۵
مخاطب حقیقی تئاتر در بیرون از تئاتر تربیت می شود، نه در سالن تئاتر...یسسسسسس
۱۳ شهریور ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید