پوزه برقی/ اره چرمی
پوزه چرمی روایتگر انسان هائیست که زمان طولانی است که جامعه آن ها را خلع سلاح کرده و طرد و بی پناه... انسان هایی که امنیت را در انزوا پیدا میکنند و حتی در پایان نیز خلوت خود را مامن قابل اطمینان نمی یابند. انسان هایی که از اسیر شدن در متلک پرانی ها و سرکوفت ها و حقارت های جامعه، پناه می آورند به اسارت در آوردن خود. فاصله آزادی تا آزادی فقط یک در است و محبوس شدن برایمان شکلی از آزادی است و مقدمه از شکل گیری مدینه فاضله ذهنیمان. گرونگان گرفتن همه نداشته هایمان در برابر زورگوئی های یک جامعه، تنها علاج کار به نظر میرسد. ما از پوست خودمان نیز خسته میشویم، از لباسمان ... میخواهیم سر افکنده گی های تحمیل شده را از ضعف تکلممان، از نشنیده شدن هایمان و پوزه های به خاک مالیده شده را با پوزه بستن جبران کنیم ... با دهان بندی از سکوت ... به خیالمان صدای اره برقی شاید حکمیت کند در یک جمع جامعه دو نفره. راستی صدایمان به صدایتان نمیرسد؟! حتی اره ی مان نیز برنده نیست و بی دفاع است. سادیسیم تحمیلی یک جامعه برما، ما را دچار مازوخیسم میکند و ما میشویم مادر همه رنج هایی که باید بزرگشان کنیم و با آنها رشد کنیم، کسی سراغی از پدر بی نام و نشان را نمیگیرد و ما متهمان ابدی به زنا هستم. رنج های حرام زاده ... خسته ایم از این بارداری اجباری ( ویرگول ) ولی تبهکار نیستیم ( ویرگول ) کاش میتوانستیم این فرزند ناخلف شوم را بیندازیم ( علامت تعجب ) پس کی میتوانیم حاصل این آبستن شدن های متجاوزانه را به قتل برسانیم ( علامت سئوال ) ما قاتل هم نیستم ( نقطه ).
... دیدن ادامه ››
همذات پنداری با شخصیتی که خودش در حال همذات پنداریست چه حسی دارد؟
تئاتر پوزه چرمی میداند چه میخواهد بگوید، انگیزه خوبی دارد برای گفتن، ولی شاید در چگونه گفتن آن هر از گاهی دچار لکنت میشود. دراماتوژی نمایش اکثر نشانه های متن را یافته است، فقط نحوه انتقال معنای نمایش است که تفسیر را با تاخیر همراه میکند. به نظر میرسید بهار کاتوزی تمرکز بیشتری دارد، حرکات او طبیعی تر است و دارای شتاب و کندی با ریتم واقع گرایانه تری است. هر دو بازیگر در اکثر لحظات اجرا بدن دموکراتیک شده ای دارند، یعنی در دراماتیک کردن اثر و ایجاد قاب های تصویری ماندگار بسیار از این امتیاز ( حرکات بدن ) بهره برده اند. دکور اجرا هم که از پیش مغلوب شده و رنگ باخته است به خوبی هم توانسته است با بازیگران و هم تماشاگران تعامل داشته باشد. دکور این موجود بی حیات اجرا، تنها عنصری است که به عنوان مکمل سعی میکند تعادل روحی از دست رفته بازیگران را دوباره به آنها اهدا کند. دکور هم میخواهد استوار بماند و هم دچار لرزش است، شاید سمبلی باشد از درون و بیرون کارکترها. ریتم نمایش نظم و قدرت خود را تا انتها حفظ میکند ، حتی آنجایی که در نشان دادن یک صحنه تکراری ( صحنه رقصیدن ) خسته کننده نمیباشد و بر خلاف فیلم اقتباس شده اش در ژانر وحشت، بسیار آرامش بخش جلوه میکند و درعین پیوستگی از ابتدای اجرا روند تصاعدی خود را متناسب طی میکند.
از شدت نور، رنگ و توزیع آن در آن شب عارفانه و عاشقانه چه میشود گفت به غیر از ایجاد کاتارسیس در تماشاگر.