یادداشت کارگردان :
گاهی زندگی، سخت بر شانه هایت
سنگینی می کند. آن قدر که فکر می کنی فرو رفته ای در زمین زیر پا و داری
بلعیده می شوی. تاب ایستادن در تو تمام می شود . به خودت که می آیی در همه
آینه ها از تو تنها یک صورتک سنگی نقش بسته با دو چشم تیله ای بی فروغ و
راه منجمد شده اشکی که از آن دو دریچه تاریک فرو غلتیده است . ناخن هایت را
تیز می کنی که چنگ بیندازی به ریسمانی – هرچند پوسیده – که بمانی ، فقط
بمانی .
آدم های «مرده ریگ» در چینی سکوتی دست و پا می زنند .
«گوهر»-
که مردانه شده است منش و زیستنش – گوشه دل من است. می بینمش که در تاریکی
تکیه داده به دیواری تنومند و بی روزن و بر فردایی که در کمین است می
اندیشد . زنانگی اش را در اعماق خشونت مدفون کرده و به صدای باد گوش می دهد
با فریادی سرخورده و درگلو
«حوری»با تمامی آن فریادها و خنده و خشم ها –
عزیز من است. گاهی به هم که نگاه می کنیم ، اشک هامان را می گذاریم در جیب
هایمان و باهم قدم می زنیم . او از آرزوهایش می گوید و من فقط سکوت می کنم
. او می گوید و می رود و من می مانم با آن همه آرزوی دست نیافته چه کنم .
«رسول»تجسم یک رویاست . روشنایی است که از راه آمده، اما نه همچون یک چراغ که همچون نورمیرای شمعی برآمدگی یک پنجره زمستانی.
واما «آذر»... از چهره به چهره اش شدن گریزانم . استخوان بودنم می لرزد از آنچه بر او گذشته و می گذرد.
نور تماشاگر را بگیرید . چهارپاره من بر صحنه جان می گیرد.
توجه: به دلیل بازسازی حریم تئاترشهر، ورودی همه سالنها، تا اطلاع بعدی از پیادهروی خیابان ولیعصر (عج) است. برای دیدن مسیر لطفا اینجا را کلیک کنید.