تحلیل دکتر مجتبی نیکپور روانشناس در مورد نمایش:
"رومئو ژولیت و چند کاراکتر دیگر"
این نمایش درباره مرزهاست.
هرچیزی براى خودش
... دیدن ادامه ››
مرز دارد و هویت هرچیز با حریمش مشخص میشود.
مثلا پوست بدنم، من را از غیر من جدا می کند.ظاهرا من بعد از پوستم، ادامه ندارم!
محدوده بدنه اتوموبیلم، مالکیت من را مشخص می کند. سند آن مربوط به فضای داخل یک مکعب با طول، عرض و ارتفاع مشخص است و بیرون از آن دیگر اسمش اتومبیل من نیست.همینطور درباره خانه ام ، محله ام و شهرم.
اما در زندگی با پدیدههایی طرف هستیم که مرزهای روشنی ندارند.
مثلا خوبی و بدی یا خیر و شر، طیف هستند و به راحتی نمیتوانیم بگوئیم یک آدم خوب، کجا تمام میشود و یک آدم بد از کجا شروع میشود، مرز جنون و سلامت هم اینچنین است.
اوج این سرگشتگی را میتوانیم در فهم مرز بین واقعیت و مجاز جستجو کنیم که یکی از پر مناقشهترین مفاهیم در بین فلاسفه چند هزارسال گذشته و اندیشمندان اخیر محسوب میشود.
میثم عبدى و گروهش در "رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر" به خودشان جرأت دادهاند که به سراغ همین چالش مهم بروند و صرف دو سال از زندگیشان برای نوشتن این نمایشنامه، گواه بر همین پیچیدگی دارد.
او سعی کرده با طراحی تو در توی ماجراهای نمایش و جابهجایی پرشتاب روایت بازیگران از واقعیتهای پیش روی تماشاگران، بتدریج آنها را در این ابهام با خود همراه کند که:
راستی، داستان واقعی، کدام است؟!
«چشمامو می بندم،صحنه عوض می شه»
شاید این دیالوگ از نمایش بتواند ، گویای خط فکری او در رومئو و ژولیت باشد.
در جایی از نمایش میشنویم که:
«تو فقط درباره خودت میتونی مطمئن باشی که هستی» اما طی جریانات نمایش، میبینیم که می توان حتی به این حداقل از اطمینان هم تردید کرد.
گویا میثم عبدی در نمایش خود تاکید دارد که هیچ کس و هیچ چیز از گزند این تردید در امان نیست ، ازاین رو شاید حتی دیگر دستمان به کاری نرود چون نمیتوانیم مطمئن باشیم که "هستیم" و آیا اصلا کاری وجود دارد؟
در جایی از نمایش می گوید:
«می دانم چه کار نباید بکنم اما نمی دانم چه کار باید بکنم » یعنی نوعی عقب نشینی، تا حد هیچ کس نبودن و هیچ کاری نکردن.
داستان از این قرار است که یک کارگردان (مانی) قصد دارد برای کاراکترهای نمایش رومئو و ژولیت بازیگر انتخاب کند اما او در این تصمیم تنها نیست. از تهیه کننده، سرمایه گذار تا بازیگران و حتی آبدارچی سالن، رومئو و ژولیت را از منظر خودشان میبینند و بازی این دو را کارگردانی میکنند. مانی مدام بر طبیعی بودن بازیِ بازیگران تاکید دارد اما بازهم میبینیم هرکدام از عوامل چیز دیگری را ملاک خوب و طبیعی بودن نمایش میدانند!
از داشتن بال یا زاویه تابیدن نور تا تاکید بر شناور بودن پل زیر پایشان و حتی تاکید بر «هیچی».
حتی وقتی پای عوامل ممیزی به محل تمرین باز میشود آنان صلاح میدانند رومئو و ژولیت ازدواج کنند تا نمایش، تم ارزشیتری به خود بگیرد!
گوناگونی روایتگری عوامل از رومئو و ژولیت چنان دور از چهارچوبهای مورد انتظار است که در ابتدا برای تماشاچی بیشتر شبیه یک شوخی به نظر میرسد اما در تکرار بیمحابای این جابهجایی، کم کم این ایده به ذهن تماشاگر خطور میکند که:
«چرا که نه»
مثلا ژولیت از زیر میز بیرون میآید در حالیکه رومئو در جایی دیگر منتظر ملاقات با اوست و با حالتی مضحک جا میخورد.
رومئو و ژولیت بعدی با حالتی ناشیانه و کتابی دیالوگهایشان را می گویند چنان که به خنده تماشاچیان منجر میشود. یا یک رومئو و ژولیت دیگر با حرکات چرخ دنده ای مثل عروسکهای کوکی به سمت هم میروند.
یکی از عوامل هم با تاباندن نور چراغ بر افراد و اشیا در تاریکی، عملا به ما می گوید که چقدر انتخاب و سلیقه او در اینکه ما چه ببینیم نقش دارد و از این قبیل اشارات...
برخلاف سایر کاراکترهای این نمایش که در بی قاعدگی روایتِ داستان رومئو و ژولیت، گوی سبقت را از هم می ربایند، دو کاراکتر دیگر داستان، به شدت تاکید بر پایبندی به فرم و رعایت چهارچوب و قاعده در اجرای نمایش دارند و از مرزهایی که به این راحتی توسط دیگران زیرپاگذاشته میشوند خسته و عصبانی هستند:
کاراکتر کارگردان(مانی)
و کاراکتر مامور ممیزی.
اولی بر سبک کلاسیک و وفاداری به متن نمایشنامه تاکید دارد و دیگری روی ارزشهایی که به او ابلاغ شده پافشاری میکند و گویی مرزها برایش مقدس هستند.
اما حتی هر دوی اینها هم در کنار این قاطعیت و تعصب، در جاهای از زندگی شان همچون سایر کاراکترهایِ نمایش، سرگردان سرزمین سایه ها هستند.
مانی با زنی به نام ماریا در رابطه است که همه شواهد و قراین، نشان میدهد که او وجود دارد و خیالی نیست اما با باز هم تا پایان نمایش، نمیتوانیم مطمئن باشیم او وجود دارد!
البته یکی از خلاقیت های میثم عبدی در مورد کاراکتر ماریا این است که با کمک تصویرسازیِ ویدئوپرژکتور، وجود و تصویر ماریا برای تماشاگر واضح تر است تا برای مانی و این صحنه تاثیر زیادی در فهمِ خیالگونه بودن داستانِ نمایشنامه دارد.
البته نمایش میثم عبدی مثل بسیاری از گرایشهای نمایشی جدید، فقط به یک موضوع نمیپردازد و در کنار موضوع «مرز اشیا» راجعبه چند تم متفاوت دیگر هم اشاراتی دارد.
مثلا مامورهای ممیزی همانهایی بودند که در تست بازیگری، مردود شدند، اما حالا سرنوشت تئاتر در دست آنان است. آنان با قاطعیت نظر میدهند ، لباس فرم متحدالشکل بدقواره دارند و فحش و ناسزا از دهانشان نمیافتد. تاکید زیادی بر حفظ ارزشها دارند، نظرشان عوض نمی شود و البته تاکید می کنند که برمیگردیم.
پی نوشت:
کم نبودهاند بزرگانی که در تاریخ سه هزارسال اخیر بشر، به ناتوانی انسان در دستیابی به واقعیت ناب تأکید دارند. فیلون در مکتب سکپتیسیسم ، سقراطیان، افلاطونیان، ارسطوییان،مکتب اسکولاستیک ، فلاسفه مدرن مانند دکارت ، و اگزیستانسیالیستها.
دکتر مجتبی نیکپور پزشک و روانشناس