روز سیاوش: خانه ای روی آب...
داستان سیاوش در شاهنامه یک داستان اسطورهای کامل به تمام معنای کلمه و با پایانی تراژیکه. داستانی که پتانسیلهای بسیار برای تبدیل به نمایشنامههای با زوایای دید گوناگون داره. برداشت شکرخدا گودرزی از این داستان اما از نظر من برداشت بسیار مشکلداریه. در واقع بزرگترین ضعف این تئاتر هم همینه: اجرای نمایشنامهای ضعیف از داستانی با جذابیت های بسیار. علیرغم زمان حدودا دو ساعته برای اجرا، نمایشنامه در زمانبندی پر اشکاله. برخی قسمت های بسیار مهم حذف شده -مانند عبور سیاوش از آتش- ، برخی قسمتها با هم ادغام شده -مانند ادغام صحنهای که سودابه با سیاوش گلاویز میشه و جامه سیاوش از پشت پاره میشه با صحنهای که سودابه با توطئه قصد در نسبت دادن اون دو جنین نارس به سیاوش و خودش رو داره- ، برخی قسمتها بدون ضرورت خاصی هایلایت شده -مانند صحنه صحبتهای سیاوش و فرنگیس که دیالوگهای مشابه بارها و بارها تکرار میشه- ، و عمق فاجعه تحریف داستان واقعی در برخی قسمتهاست! -مانند هرزه و دائمالخمر نشون دادن کاووس که در شاهنامه به هیچ عنوان اینگونه نیست، یا کمرنگ کردن نقش پیران ویسه (کسی که سیاوش رو به توران برد پیران بود نه گرسیوز؛ نه تنها بدطینت نبود که بسیار هم خوشقلب و دوستدار سیاوش بود)، یا اینکه نمایشنامه مادر سیاوش رو دختر گرسیوز نشون میده! که در واقع چنین نیست(مادر سیاوش از خاندان گرسیوز بوده نه دخترش!) و این مسئله به کلیت داستان بسیار لطمه میزنه، یا صحنههای جدال لفظی فرنگیس با گرسیوز که اون رو بدکاره میدونه و یا حمله گرسیوز به قصد آزار فرنگیس(!) که اینها در هیچ کجای داستان اصلی در شاهنامه واقعیت نداره- . از نمایشنامه که بگذریم کارگردانی و بازی ها هم چنگی به دل نمیزد. بازی ها خیلی جاها مصنوعی بود، موسیقی کار گرچه خوب انتخاب شده بود اما گاهی چنان بلند بود که صدای بازیگران در اون گم میشد. نورپردازی خوب کار بیشتر از سایر موارد به چشم میومد. علیالخصوص قرمز شدن صحنه پس از کشته شدن سیاوش. و البته سر بریده سیاوش هم بسیار طبیعی و شبیه به فریدون محرابی ساخته شده بود که نکته مثبتی
... دیدن ادامه ››
بود.
به شخصه تا اواسط اجرا از کار ناراضی بودم تا اینکه یک اتفاق تونست نظر مثبت منو جلب کنه: بازی قابل توجه یک بازیگر سینمایی که شاید اصلا انتظارشو نداشتم انقدر خوب در تئاتر بدرخشه: لیلا بلوکات. از اواسط کار که وارد شد با بازی قوی و پر از احساسش ریتم اجرا رو عوض، و بازی های مصنوعی دیگران رو خنثی کرد. صدای بلوکات یک صدای کاملا تئاتری نشون داد و برخلاف صدای دیگران در موسیقی محو نمیشد. احساسات نقش فرنگیس رو (چه در عصبانیت، چه ترس، چه ناراحتی و چه امیدواری) به خوبی به تصویر کشید، کاری که اکثر بازیگرها ازش ناتوان بودند (البته میشه به بازی بهرام ابراهیمی، و با کمی ارفاق به بازی حبیب دهقان نسب و رویا بختیاری هم نمره قبولی داد).
لازم به ذکره که سوای مسائل گفته شده، یکی از مواردی که به چشم میومد طراحی لباس خیلی خوب این نمایش بود که واقعا وقت و فکر زیادی براش گذاشته شده بودکه قابل تقدیره.
در کل هرچند که این تئاتر اصلا برام رضایت بخش نبود اما از تماشاش پشیمون هم نیستم. همین که عوامل این تئاتر از نویسنده و کارگردان تا بازیگران تا سایرین (که تعداشون هم نسبت به سایر نمایش ها خیلی زیاده) به چنین موضوعی پرداختند برای من بسیار قابل احترام و قابل تقدیره، کاملا مشخصه که انگیزههای مادی براشون اهمیت چندانی نداشته و شاهنامه و داستانهای زیبای اسطورهایش انگیزه اصلیشون بوده.
امیدوارم داستانهای اینچنینی بیشتر مورد توجه کارگردان ها و نمایش نامه نویس ها قرار بگیره و البته چه در نگارش چه در کارگردانی از نظر متخصصین (شاهنامه شناسان، تاریخ شناسان و ...) حتما حتما استفاده کنند.