در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش روزهای بی باران
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 07:04:21
امکان خرید پایان یافته
۲۷ خرداد تا ۲۹ تیر ۱۳۹۵
۱۹:۰۰  |  ۱ ساعت و ۵ دقیقه
بها: ۲۰,۰۰۰ تومان

توجه: به دلیل بازسازی حریم تئاترشهر، ورودی همه سالنها، تا اطلاع بعدی از پیاده‌روی خیابان ولی‌عصر (عج) است. برای دیدن مسیر لطفا اینجا را کلیک کنید.

 
سبک
درام

گزارش تصویری تیوال از نمایش روزهای بی باران / عکاس: گلشن قربانیان

... دیدن همه عکس‌ها ››

اخبار

›› روزهای بی باران در تیاتر گلوب تفلیس با بازیگران گرجستانی روی صحنه است.

›› نمایش «روزهای بی‌باران» در شیراز

ویدیوها

آواها

مکان

تقاطع خیابان انقلاب و ولی‌عصر (عج)، مجموعه فرهنگی و هنری تئاترشهر
تلفن:  ۶۶۴۶۰۵۹۲-۴

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
پیش از این نمایش "گستره ی سکوت" را هم به نویسندگی و کارگردانی امین بهروزی دیده بودم. و راستش نمی دانم کدام را بیشتر دوست داشتم. می توان گفت هر دو به نوعی پر بودند از خودمان با تنهایی هامان، انتخاب ها و وحشت های مان..فضا و دکور در هر دو به شدت ساده و مینی مالیستی بود و حول زندگی روحی زن ها؛ در اصل این روح زنانه کارهای بهروزی به اضافه سادگی دکور دو ویژگی بودند که در هر دو اثر به وضوح دیده می شدند.

نمایش قشنگی بود پر از جزئیات... از لحظه ی خوب و کامل نشستن پشت میزی که رومیزی گل گلی داره تا دلواپسی برای اون دوست دیوونه ای که هممون داریمش، از گم کردن عشق لابه لای قساوت یک شهر درندشت تا لحظه ای که امید نیمه جونی ته دلت نفس نفس میزنه... نمایش خوبی بود، یک سادگی و خلوص محض وقتی که همه چیز در آستانه ی فروپاشیه و سرانجام هم فرو می ریزه. مث یک فرصت یک تنفس که به تخیلت میدی تا با فراغ بال نقش و نگار بزنه... نمایش قشنگی بود از اون نمایش ها که یادم آورد هممون زیر یک آسمون شبها و شایدم روزها می خوابیم.
نفیسه نوری این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«نمایشی برای شنیدن»
وقتی بعد از دیدن نمایشی تا چندین ساعت سوالی در ذهن تو میماند و مغزت را زیر و رو میکند برای یافتن جوابی که مال توست،یعنی نمایش کار خود را کرده است..سوال را ساخته.تلنگر را زده و ذهنت را به موضوعی که تا قبل خبر از وجودش نداشتی مشغول کرده است.
تا اینجای کار همه چیز درست است، اما چه چیزی باعث میشود «روزهای بی باران »در آخر به عنوان یک نمایش تمام و کمال در خاطره باقی نماند؟
جواب این سوال ترکیبی است جاهای خالی ای که در جزییات مختلف کار به چشم می آید.جای خالی اکسسوار مناسب در صحنه(اگر قبول کنیم هر صحنه ی خالی ای خوب نیست)،جای خالی موسیقی ای که بتواند فضای های خالی را در گوش پر کند و از کسالت دیالوگ های پشت هم بکاهد(اگر قبول کنیم نمایشی از موسیقی بی نیاز است که مخاطب متوجه نبود آن نشود)، جای خالی میزانسنی با خلاقیت و هیجان بیشتر تا نگاه را در صحنه به چرخش در بیاورد(اگر قبول کنیم هنر نمایش تنها روخوانی از متن خوب نیست) ، جای خالی حرکات طراحی شده برای بازیگران توانای نمایش که الحق با توجه به دست خالی آنها برای اجرا خوب از پس نقش ها برآمدند و جای خالی «سجاد افشاریان» ی که تکرار صدسال پیش از تنهایی ما و اسکارلت دهه60 نباشد. (اگر قبول کنیم تکرار یه نقش ،هرچقدر هم دوست داشتنی،از جذابیت آن در خاطر مخاطب کم میکند)
.
.
و کاش این ترکیب از جاهای خالی باعث نشود که از خود بپرسیم اگر این کار از رادیو پخش میشد،دوست داشتنی تر نبود؟
حانیه تولایی و حمید این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روزهاى بى باران یکى از بهترین تئاترهایى بود که این چندوقته دیدم...
همه چیز در اوج سادگى و صمیمیت و کاملا ملموس بود، وقتى با یک دکور ساده که فقط ٣ صندلى داشت و بدون نورپردازى خاص یا حتى موسیقى متن، ذهنت کامل در متن و صحنه میمونه و بازیهاى خوب با کاراکترهاى ملموس که انگار با ٤ تا از رُفقات نشستى و دارن برات حرف میزنن از زندگیشون و تو هم خوب گوش میکنى و همه احساسشون رو حس میکنى...
این حس و عشق و محبتى که بین همه چیز حسش میکردى، هم متن و هم اجراها و حتى سکوتشون خیلى دوست داشتنى بود، و چقدر دلنشین وقتى نماد زندگى که روى موج سینوسى میره جلو، از شادى و غم و فکر کردن و موندن بین دوراهى ها و همین موج که دوباره و دوباره تکرار میشه رو میدیدى...
مرسى که هم خندیدیم، هم گریه کردیم، هم به فکر رفتیم...
واااى از سوال آخر سجاد افشاریان عزیز و نکته ظریفش که واقعیت زندگى رو بیان میکنه که همه چیز آینده در دست خودمون و انتخابى که میکنیم هست... واقعا همه چیز زندگى...
از اون دسته کارها بود که باید دوبار دید، حیف حیف که شب آخر رفتم و مجال دیگرى نیست...
عالى بود و لذت بردم، مرسى از شب خوبى که ساختین...