در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش روز ولنتاین
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:46:32
امکان خرید پایان یافته
۲۹ اردیبهشت تا ۰۲ تیر ۱۳۹۴
۲۰:۳۰  |  ۵۰ دقیقه
بها: ۱۸,۰۰۰ تومان

گزارش تصویری تیوال از نمایش روز ولنتاین / عکاس: ساناز جهان آرایی

... دیدن همه عکس‌ها ››

ویدیوها

آواها

مکان

خیابان انقلاب، ضلع شمال غرب چهارراه ولیعصر، جنب داروخانه، پلاک ۱۴۷۸
تلفن:  ۶۶۹۷۹۴۶۸، ۶۶۹۷۹۴۷۵

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
یه نمایش با کلی انرژی خوب ... بازی پر از احساس آقای محرابی و خانم سلطانی واقعا ادم رو به وجد می آره..... ممنون از حس خوبی که بهمون دادین...... دکور...نور... نمایشنامه و بازی ها همه چی عالی بود....
دو تا بازی عالی از شهره سلطانی نازنین و فریدون محرابی
.
من به جرم ِ احقاق حق آزادیم ، مجرم شدم .
من آنقدر تنها شده ام که لحظه به لحظه زندگی را میبینم ، میشنوم ، میخوانم اما نمیتوانم از آن برای کسی بگویم .
من ،"همه" سکوت میشوم تا با تلنگری منفجر شوم و فوران کلماتم ، سر ببرد حوصله کسی که شاید دوستم داشته باشد.
من آن زنم!
من به مادر بودن خودم نیز مظنونم .
کسی انتخابم را میدزدد که نمیدانم مهر و عشق اش از "وابستگیست" یا "دلبستگی".

نمایش،سرگذشت ِ گذشته های دور و نزدیک کسانیست که بین دل و نیاز ، گاهی دل و گاهی نیاز را انتخاب میکنند.
در مستی و هوشیاری.
مستی، گاهی ... دیدن ادامه ›› جنون است و هوشیاری گاهی فقط یک گوش برای شنیدن ...
غم ِ نبود و غم ِ بودن کسانی که باید هر کدام اگر هستند جای خود باشند.
وقتی تنها میشوی
وقتی همه لحظاتت،مخاطبش ، ذهن و جسم و روح ، خودت هستی.
بیشتر میبینی ، حتی طپش قلب پرنده ایی را زیر پرهای روی هم آمده اش.
چون فکر میکنی همه آنها مهم هستند برای جای دادن در لحظات تنهاییت.
چون فکر میکنی روزی باید تمام خلاهایی که از جانب دیگری درست شده است ، تبدیلش کنی به نقطه قوت برای لحظاتی که شریک داشته باشی ،حتی گذشته را هم با او میخواهی شریک شوی.
از چیزی که نیست به کررات مثال می آوری ، چیزی که شاید برای دیگران ارزش باشد ، بی ارزشهای خودت را ارزش می انگاری و تکرار میکنی و تکرار میکنی ، شاید تو هم شبیه آنان شوی.
و چه بدمستی هایی که تنهاترت میکند و جنون!دورتر ...
.
.
یکی از مواردی که فضا را باور پذیر کرد و برای من همان که باید باشد ، بود ، استفاده از چوب است که آرامشی قبل از طوفان را برایم تدایی میکرد.

استفاده نکردن از متریالی مصنوعی ، به من تماشاگر عمق احساس گوینده را بیشتر منتقل کرد چرا که وقتی فرد به چهاردیواری خودش وارد میشود ،میباست حس اولیه یک سرپناه در قالب المانهای انتخابی را بنماید.

چوب و وجودش به این کثرت در صحنه مخاطب را در بدو ورود به آرامش دعوت میکند
(و همانجاست که باز انتخاب به جا به ذهن مخاطب کمک میکند که شاید با خواب ولما روی تخت آرام میشود)

و ناآرامی درونی ولما ست که فضا را میشکند و باز از طبیعت ِ برگرفته از فضا و کلمات به خروش و فریاد ، یکباره خطی مشی داستان را میشکند و همه اش میشود علاقه ایی عمیق که :

پسر می گوید:
"من کمکت میکنم"
من!!! کمکت میکنم.


داستانیست که کم و بیش حتی اگر آن را نداشته یا لمس نکرده اییم ، به قولی دیده ایم دست مردم.

داستانهایی که از صفر تا صدش مضمون یکیست و اعمال متفاوت .....

من دوست داشتم ،
من صدای جناب محرابی را مثل همیشه (در رادیو ) دوست داشتم ، بازی خونسرد و بی خیالش در داستان را در عین حال خواسته های درونی اش را دوست داشتم.
من تقلای دردناک سرکار خانم سلطانی را برای تفسیرش از محبت ، مهر و عشق که گاهی با حرف پیش میکشید و با عمل پس میزد ، دوست داشتم.
من موسیقی اش را دوست داشتم.

دفترچه یادداشتی به یاد ماندنی ، مشتمل بردقایقی از لحظات امروز ، نوشته شده با اجرای خود در خاطر ما به جای گذاشتند.