سلام و البته خداحافظ
این نمایش مثل اسمش باعث میشه تماشاگر به محض سلام دادن به تئاتر بخواد با اون خداحافظی کنه. کسی منکر استاد بودن جناب شهرستانی نیست. اما متاسفانه این نمایش بیشتر شبیه گزارش بود تا نمایش؛ یک گزارش رئالیستی بدون هیچ تأثیرگذاری عمیقی. و مثل تقلیدی از برنامه نیمکت بود که چند سال پیش از تلویزیون پخش می شد.
امشب به دیدن این نمایش رفتم. واقعا نمایش دوست داشتنی بود. نکته مهمی که از همون اول منو مجذوب نمایش کرد و تا انتها ادامه داشت باورپذیر بودن شخصیت های ایجاد شده توسط بازیگران بود که مسلما حاصل کارگردانی قوی و بازی های خوب، بدون حرکات زائد و با تمرکز بالا بود. هر بازیگر فقط 10 دقیقه وقت داشت که این باور رو در تماشاچی ایجاد کنه. تغییر حس اولیه هر بازیگر از ابتدای صحنه خود تا آخرش منو یاد تغییر آرام صدا از حالت پایین به حالت کرشندو می انداخت. و این تغییر آنقدر آرام اتفاق می افتاد که تماشاچی رو به وجد میاورد.
این کار رو هم همانند خیلی دیگر از کارهای استاد شهرستانی که با هنرجویان ساختند (همانند در پوست شیر) بسیار دوست داشتم. تنها چیزی که ناراحتم کرد این بود که ایکاش انقدر دیر به دیدن این نمایش نمیومدم تا بتونم چند بار دیگه اجرای ترکیب های دیگری از بازیگران رو هم میدیدم.
امیدوارم همه افرادی که در این نمایش زحمت کشیدند همچنان بدرخشند و در تئاتر که به نظرم چیزی جز عشق نیست همواره موفق و سربلند باشند.
لالایی در آخر اپیزود سیمین سامان نغمه ای تلخ است همچون فرم تکرار گونه آن و همچون تاب خوردن نوزاد در دستان مادر ، هرچند دست کم باعث می شود به خواب برود . تلاش بیهوده شخصیت ها که هرچه بیشتر سعی میکنند بیشتر گرفتار این ضرباهنگ تکراری میشوند ، گرفتار واژگانی می شوند که هرچند برای ارتباط آدم هاست باعث جدایی انها می شود . آیا باید آرزو کنیم که دیگر چیزی نگوییم یا به امید روزی بگوییم که دیگر نخواهیم گفت ؟ (مانند شعر ساموئل بکت :پت پت پیستون کهنه قلب می گوید love love love و خاموش می شود و مانند دیالوگ پایانی صبا : رفتید بخوابید ، نمی زارم بخوابید و خاموش می شود )