وزارت فرهنگ و هنر در سال ۱۳۱۰ تصمیم به تشکیل کانون بانوان گرفته تا با تشکلهای مشابه رقابت و سپس آن ها را حذف کند. میرزا محمود زنبورکچی کارمند عالیرتبه اداره سجل احوال، دعوت می شود تا در کنار دلبرجان تاجرباشی مسئولیت انتخاب اعضا و سپس فعالیت کانون را بر عهده بگیرد و …
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
"اما بیماریهای وطنی را بهتر شناختم و درد را همین جا میان مردم جستجو کردم. تنگی نفس، درد سینه، گرفتگی حنجره، حناق که پر است در این سرزمین و در زنان بیش از مردان چرا که معصیت زنان بیشتر است و عقوبتشان سنگین تر. من که پوست این تن ها را شکافتم، می دانم که این حنجره ها از فشار پنجه بر گلو خونین شده اند نه از گناه و کفر و معصیت. پس من که از این مردمم در پی درمان دردها هستم. با درمان تن، درمان حنجره که هر صدا "روح انگیز" و در پرواز چون "پروانه"، شاد و ناشاد یا دیوانه از حنجره به بیرون می تراود. حنجره باز، گلوی خیسِ از آب چشمه، من به دنبال سینه های فراخ و نفسِ پر و گلوی چهچهه زن مثل بلبل، در این سرزمین هستم."
اوایل به دلم ننشسته بود اما کم کم که وارد قصه ی زنان شد،تو مصاحبه ها جذب شدم.یاد نیاکانم افتادم که چقدر تلاش کردن تا زن امروز همین حقوق ناقص رو داشته باشه.بتونم سرکار برم تا نیمه های شب،بتونم تو اجتماع باشم،بتونم فریاد بزنم، هرچند هنوز خیلی راه هست اما همین ها رو مدیون زنانی هستیم که تو جامعه ی مردسالار جنگیدن.من زاده ی زنهایی قوی از دو خاندان هستم که گاهی با تمام وجود حس میکنم جریان زندگی گذشته رو در رگهام.از طرف مادری خانم بالا...مادر مادربزرگم که تو روستا وقتی همسرش تبعید سیاسی بود یه تنه بچه هاش رو بزرگ میکرد.گرگ میومد روستا میومدن سراغش بیا کمک وقتی هیچ مردی جرات بیرون اومدن از خونه نداشت.و نوه ی آراسته بی بی هستم.مادربزرگی زاده ی روزهای سخت که با بی معرفتی برادر به اجبار زن مردی شد که دوست نداشت،درست یکسال بعد از از دست دادن معشوق در تصادف و به تهران اومد و غربت کشید اما خم به ابرو نیاورد.تو سخت ترین روزها همیشه لبخند میزد و عطر زندگی میداد و مادری که زاده ی همین زن بود و پیش از پیر شدن ترکم کرد و پرواز کرد.زنی که بهم اعتماد به نفس یاد داد.عشق یاد داد.رفاقت یاد داد.زنی که نبود هرگز همین من ناقصی وجود نداشت.زنی که هم سرکار رفت و همزمان دانشگاه و بچه داری.تو مادری کم نذاشت.کتاب خوندن شهربازی رفتن کلاس بردن برای کنکور همه چیز.آخ که چقدر این مصاحبه ها با زنان منو میبره تو دنیایی دیگه...
انگار هزاران نه میلیونها زن روبروم واستادن و دارن برام دست تکون میدن و میگن ادامه بده و به نسلهای بعد یاد بده...