یادداشت میلاد اکبرنژاد بر نمایش«اگر شبی از شب های تهران...»
بازیگران ما این نمایش را ببینند.
این روزها آنقدر تب رهآلیسم و نمایشِ رهآلیستی و شخصیتهای رهآلیستی و بازیهای رهآلیستی و تجربههای رهآلیستی و واقعیت و انطباق با واقعیت و دنیای واقعی و هرآنچه به هرروی با یک واقعیت سر و کار دارد، بر جهان ما سایه افکنده و آنقدر همه عاشق سینهچاکِ بازیهای طبیعی و جملههای طبیعی و مناسبات طبیعی و قصههای طبیعی هستند که گاهی خیال برم میدارد زندهگیمان سراسر خواب و رویا جادوست و وقتی به تهآتر یا سینما میروم تازه با واقعیت (دقت کنید واقعیت!!) مواجه میشوم. انگار از یاد بردهایم که اولین کوششهای عالم برای پدیداری نمایش و نمایشگری از بازیهای جادویی و انگارههای رویایی و ابتکاراتِ خوابالوده سر بر آورده است.
به راستی این همه تمرکز بر واقعیتگرایی و توجه به معضلات اجتماعی و اصرار بر انطباق همهی اجزای نمایش بر آنچه در کوچه و خیابان میگذرد و شنیده میشود و دیده میشود، از کجا آمده است؟ چه کسی در کجای عالم ما را به پذیرش و انتشار و مداومت بر این نکته وادار کرده است که توجه و تمرکز بر شرایط و معضلات و مسایل و مناسباتِ اجتماع و شهر و خانواده، تنها و تنها از منظرِ نگاههای رهآلیستی یا به ظاهر واقعگرا و انطباق تمامعیار رفتارها و گفتارها با روزمرهی اطرافمان ممکن میشود. مگر نه اینکه جادوگران و شمنهای آغازین دردهای بشر؛ همعصرِ خود را بازتاب میدادند و از قضا درمان هم میکردند. آنها هم نگران انطباق نعل به نعل رفتار نمایشیشان با زندهگی روزمره بودند؟ من که گمان نمیکنم. اگر سینهچاکان رهآلیسم اجتماعی چنین میپندارند، خودشان مشغولالذمهی
... دیدن ادامه ››
شمنهای عصر پیشاسقرات.
توضیح بدهم که حتا وقتی دوستان تلاش میکنند از واقعیت روزمره هم به قول خودشان فراتر بروند و نمایشی سرشار از فرمهای عجیب ایجاد کنند، همچنان تنهی بازیگران و گویش هنرورانشان چسبیده به همین روزمرهی لعنتی است.
حالا همهی اینها را گفتم که بگویم با ترس و لرز رفتم تا نمایش اگر شبی از شبهای تهران مسافری، به کارگردانی جواد صداقت را در تالار مولوی ببینم. با این دلشوره که شاید باز با چیزی مواجه شوم که خیلی نمایشهای ما را در خود انباشته است. حتا کمی دیر هم میرسم اما از همان لحظهی ورود جادویی مرا در خود میگیرد. جادویی که خواب و خیال و رویا را در هم میآمیزد و مجموعهیی از نشانهها و الگوهای بعضا متناقض را هم در این خوابِ جادویی کنار هم قرار میدهد و برای ساعتی محدود، ما را به جهانی دیگر پرتاپ میکند. جهانی که بازگشت از آن اگر هیچ نداشته باشد لااقل کولهیی از شور و انرژی دارد که برای این روزهای ما غنیمتی سترگ است.
رها کنید قواعد کارگردانی و بازی و چه و چه را. بدون هیچ پیشداوری بروید و این نمایش را ببینید. فرصت چندانی نمانده شاید یک هفتهی دیگر. اما از دستاش ندهید. ساعت پنج. تالار کوچک مولوی.
و راستی وقتی تمام شد؛ یکی از بهترین بازیهای این روزها را دیدهاید. معلوم است که همه خوباند؛ بازیگر مرد و نوازنده و بازیگر زن. اما الهام اِبنی خودش یکتنه جور دهها ستارهی ریز و درشت ما را برای ارایهی بدن، صوت و رفتار و سکنات و وجنات درجهی یک، بر دوش میکشد. پیشنهاد میکنم بازیگران ما علیالخصوص این نمایش را ببینند.