بطور کلی آنچه از فضای نمایش به نظر میرسد و قابل انطباق با جهان معاصر ماست گرفتار شدن نسلهای متمادی در سیطره ی حکومتهای توتالیتر ایدئولوژیک است. نظامهایی که این نسلها را در دایره ای بسته حبس میکنند. هسته ی سخت ایدئولوژیک این نظام،آرمانها و باورهایی هستند که قرار است برای مردم رویش داشته باشند و برایشان خوشبختی به ارمغان بیاورند. اما نسل پشت نسل می آید و میرود و خبری از این رویشها نیست. آیا روییدن مو و پوست سر در اینجا کنایه به همین آرمانها است که دیگر سترون هم شده و رویشی ندارد؟ اما بالاخره نسلهای جدید به این نتیجه میرسند که باید این پوستهای سترون را از سر خود باز کنند و شرشان را بکنند. قدیمیترین نسل جرات این کار را ندارد شاید هم خودش نقش در انقلاب ایدئولوژیک داشته و نمیتواند حقیقت پوشالی بودن و عقیم بودن باورهایش را ببیند ولی نسلهای جوان حتی با درد و خونریزی این جراحی را قبول میکنند،باید قبول کنند.
اما برداشت شخصی ترم از نمایش را بصورت چند سوال مطرح می کنم،پاسخ به این سوالها میتواند در درک بهتر راهگشا باشد فقط قبل از آن چند مورد را مرور می کنم
به جز مویش آبی بعنوان نفر چهارم ،آخرین نفر که میگفتند 10 سال است که اینجاست سه نفر دیگر نمیدانستند چه مدت از حضورشان می گذرد،مویش سفید،اولین کسی بوده که پا به این دایره بسته و ملال آور گذاشته ، چنان خسته،سرخورده، وامانده و بی انگیزه که پس گذراندن این روزها و سالهای تمام نشدنی تنها آرزویش خواب است،چشم بستن بر حقیقت تلخ،موهایش خرمایی، دومین فرد،در اضطرابی مداوم است دچار وسواس شده که بتدریج به عصبیت و اعتراض می انجامد،موهایش بلوند کمی سرخوش است و گستاخ اما ترسو،موهایش آبی!! که مدل کلاه خودی! و شینیون را دوست دارد! گاه بقیه را به چالش می کشد ،حرف می زند،پرسش و اعتراض میکند
اعتراض ابتدا
... دیدن ادامه ››
با ترس همراه است آژیرِ خشم فرمانروای مستبد نامرئی،که هر بار با فاصله ی کمتر به صدا درمی اید،آنها را به دایره تنگ مبارزه تن به تن می کشاند،ساعت خوابشان را کم می کند،بتدریج ترس فروکش میکند افسردگی و یاس نمایان می شود، دیگر از نبرد در رینگ و خودنمایی و رقابت خبری نیست و در نهایت حتی وارد رینگ هم نمیشوند
آیا میتوانیم میانگین ورود افراد را همان 10 سالی که از ورود آخرین نفر گذشته درنظر بگیریم؟
چرا موهایش سفید کرخ شده ،بی انگیزه ،سرخورده و وامانده است؟ تا حدی که در انتها در همان دایره کوچکتر تنها مینشیند؟
چرا موهایش خرمایی در اوج عصبیت و وسواس ناگهان به طغیان برمیخیزد او اولین کسی است که پوست را می کند،کله با سر فرق دارد!
چرا موهایش بلوند ترسو بود اما علی رغم این ترس برای این جراجی دردناک از مویش سپید کمک می گیرد و در نهایت کار را به انجام می رساند
چرا دیکتاتور نامرئی پاسخ این سوال را نداد؟:چرا یک نفر دیگر را نمی آوری که جعبه 100 ام را پر کند؟یک نفر دیگر،نفر پنجم!!!چرا نفر پنجم را نمی آورد؟آیا دلیل این است که دیگر کسی حاضر نیست وارد این دایره شود یا ...؟
اگر آنچه من برداشت کردم در ذهن نویسنده گذشته باشد باید به درایت و هوشمندی ایشان تبریک گفت که چنین زیرکانه مقصود خویش را ساخته و پرداخته کردند و چنانچه این برداشت فقط ساخته ذهن من باشد که باز هم چیزی از لذتم کم نمی کند:)
از بازی تک تک بازیگران لذت بردم ،با تمام وجودم در صحنه کنده شدن پوست کله و دور انداختن باورهای نخ نما ،درد کشیدم
تنها ایرادم به طراحی صحنه ولباسهاست.میشد با جزییات بیشتر حتی المانهای کوچک اما چشم گیر به درک بهتر کار کمک کرد،موسیقی کلاسیک انتخابی را دوست داشتم
"من نعش کشم،جسد می برم"