براساس نمایشنامهی " سیاها " و گزارش " چهار ساعت در شتیلا " از ژان ژنه
یادداشت کارگردان:
تنهاییِ مُردهگان، اینجا در این گورهای جمعی محسوستر است؛ به این خاطر که آنها در ژستها و نمودهایی که هیچ کنترلی بر آن ندارند میخکوب شدهاند. مُرده به روشِ قدیم. مرده و به حالِ خود رها شده. قتلِ عامها در سکوت و تاریکی اتفاق نیفتاده است. عجب جشن و سروری اینجا برپا بوده. اینجا مرگ در بذلههای سربازانِ مست از نفرت و به یقین مست از لذّتِ رضایتبخشِ کشتار به گوش میرسد هنوز. آنها زندهگان را کُشتند، مُردهگان را کشتند؛ چه کسانی جمجمهها را شکافتهاند؟ رانها را سلاخی کردهاند؟ بازوها، دستها و انگشتان را بریدهاند؟ کالبدهای دستوپا بسته را با طناب به دنبال خود کشیدهاند؟ همه چیز در همدیگر انگار دارد رنگ میبازد و اینجا تنها مرگ ایستاده است. حالا مُردهها برایم آشنا و حتا صمیمی شدهاند، مردههایی که با دیدنشان، جز نفرت و شادمانیِ قاتلانشان چیزِ دیگری در نظرم نمیآید. جشنی وحشیانه اینجا برپا شده است: خشم، مستی، پایکوبی، آوازخوانی، دشنامگویی، گریه و زاری، ناله و فغان. من چهار ساعت را در شهر گذراندهام. من این شهرِ سلاخیشده را با کشتهشدهگانِ بادکرده و چرکین در آن یافتهام. این شهر که من خُرد شدن و پخششدنش را بر زمین دیدهام، یا خیال کردم دیدهام، که از میان آن گام برداشتهام و تعفّنِ قویِ مرگ در آن من را به دنبال خود کشیده است... آیا همهی این چیزها اتفاق افتاده بود؟
رزرو تلفنی: 09305435975