یکی از موضوعاتی که فیلم بارها به آن پرداخته، موضوع دوراهی و انتخاب است. مرتضی لباف (بابک حمیدیان) و وحید افراخته (حامد کمیلی) توسط ساواک دستگیر میشوند، لباف وفادار اسلامگرایان سازمان میماند و شکنجههای شدید ساواک را به جان میخرد اما در بازجویی کلمهای دربارۀ سازمان حرف نمیزند، افراخته اما تمام اطلاعاتی که از مجاهدین خلق داشته در اختیار ساواک قرار میدهد. ساواک قصد اعدام آن دو را میکند، اما لباف در حالی که قرآن میخواند به استقبال شهادت میرود و افراخته برای این سرانجام، زار میگرید. از سویی سازمان سلاح و سیانور در اختیار اعضا گذاشته که یا بکشند یا خودکشی کنند. اما کماند کسانی که شکنجه و مرگ توسط ساواک را به جان میخرند و حاضر به ارتکاب این حرام یعنی خودکشی نمیشوند. «مومن ممکن است به هر نوع مرگی بمیرد، اما خودکشی نمیکند. پس کسی که بتواند خون خود را حفظ کند و با این وجود از قاتل خود جلوگیری نکند تا کشته شود، قاتل خود خواهد بود». (امام علی (ع))
من این فیلم رو دوبار دیدم. و دوست داشتم.
فیلمی در حد یک باور به طلوع آفتاب در روشنایی روز سفارشی ساخته شده است تا بازگوی تاریخی عوام فریب باشد و آنچه را که میخواهد به ذهن مخاطب القا کند. واکاوی تاریخی که به درستی صورت نگرفته و یا نخواسته اند به درستی صورت بگیرد. بیانی اغراق آمیز که از لذت دیدن این فیلم می کاهد. من در تمام مدت این فیلم به حماقت کارگردان فکر میکردم که برای کسب مادیات از وزارت های بالا ، تا چه حد منفور بودن را به جان خریده است. در سالن سینما فقط میخواستم فیلم تمام شود تا نفسی تازه کنم ، تقریبا تمامی حضار شروع به خندیدن و مسخره کردن میکردند.
اگر سخت گیر باشیم و نگوییم فیلم خوب است، می توانیم بنویسیم فیلم بدی نیست، فیلم بجز چند دیالوگ مامور ساواک که بوی شعار دادن دو طرفه می دهد- فیلم توانسته فضای واقعی دهه 50 را خلق کند. داستان تا حدود زیادی واقعی است. البته من به شخصه شخصیت قوی تر از لیلا زمردیان در ذهنم داشتم که در فیلم اینگونه نبود.
ارتباط فیلم با دنیای امروز برای من آنجایی است که به درستی در پایان نامه و فیلم نشان داده می شود چگونه چریک ها با کمترین دانش ممکن دست به عمل می زنند و فکر می کنند بهترین راه را یافته اند.
این روزها در کشور ما چریک نیست! ولی بسیارند سیاسون و دولتمردانی که با دانشی حتی کمتر از آن چریک ها تصمیمات اساسی و تاثیر گذاری می گیرند