روزهای تعطیل گالری: پنجشنبه ها
ادبیات شفاهی وروایی سرزمینم ، کردستان ، هر دم مرا به وجد می آورد | گویی زمان بهم می ریزد وباز افسانه ها در من جانی دوباره میگیرند . زیستنی دیگر ، در فضایی دیگر همراه با عشاق ، وانتظاری مدام ، همگام با دختران ومعشوق های زیبا . طنین آوازهای عاشقانه با طعم حسرت دیدار در میعادگاه آشکار ونهان . فراق جانکاه عشاق در پهنه ی خشمناک جنگ و تردید ماندن و مردن زمین وزمان دمی با بهار سبز و امواج رنگین گلها ، دمی زرد وبی رمق از سوز پاییز جان ستان وسکوت سپید زمستان ودمی در بی زمانی وبی مکانی در واپسین کلام .... | شیهه ی اسبها ، چکا چاک شمشیر ها . مویه ی زنان ودختران ، نگران ، نگران | اینجا ستیزی ست مدام ، در میانه ی مرگ و زندگی .، در لحظات نا پایدار وصل وفراق وپرسشی همیشگی در میانه ی امکان پیوستن وگسستن | اینجا رنگ ترجمه ی کلام است وهر آنچه در دیدگان باز می تابد : سرخ دمی شقایق است چونان سپاهی در دشت و گاه جوی خون ، آبی آسمان است و گاه تن پوش عزا . زرد ، دشت بی انتها و رنگ آخرین رمق مردان ناکام | اینجا شمایید و روایت من .، روایتی از جنس رنگ ، از جنس فرم و خط وگستره | سعی وتلاشم آن بود تا جان افسانه را که باگوش دل نیوشیده ام ، و شــــــراب تراژیک عشق را که نوشیده بـــــــودم با شما بزرگـــــــواران قسمت کنــــــم . بـــــــاشد که زبان بصـــــــری ام از تبـــــــار هنـــــر وزیبایی بــاشد