دیشب این نمایش در سالن اصلی تئاتر شهر مشهد اجرا شد، و کلی خوش به حال من و بقیه. همه چیز بهتر از خوب بود. بسی لذت بردیم.
شاید بتونم بگم تا حالا اینقدر حس پشیمونی از دیدن یک تئاتر نداشتم که از دیدن این تئاتر داشتم!
بازی ها خوب بود همه حرفه ای های تئاتر بودن ! موسیقی خوب بود! صدای آقای زند وکیلی هم خوب بود!
اما متن حرفی برای گفتن نداشت به جز پوچی ! توقع نداشتم آقای رحمانیان بعد از چند سال نبودن و تجربه کسب کردن با این عقبه ی نمایشی خوب در ایران همچین نمایشی رو اجرا کنند ! به نظر شمایی که می گید مشت نمونه ی خروار است ! آیا زن های ما همه لات و بدبخت و سر افکنده هستند؟ مثل اینکه افکار شما مربوط به دوره ی قاجار هست!!! من فکر می کنم این نمایش به اشتباه در ایران اجرا شد ! باید برای ایرانیان خارج از ایران که هنوز چنین تفکراتی راجع به ایران دارند اجرا می شد! آقای کارگردان محترم فکر میکنم تئاتر ایران بسیار فرا تر از این فکر های قدیمی قدم برداشته و محتوای عمیق تری را دنبال می کند!
در کل نمایش یه دور همی دوستانه خودشون بعد از چند سال بود ! همین
توی درمانگاه منتظر بودیم نوبتش بشه و همینجوری که قهوه اسپرسو تلخشو میخورد، با لهجه ارمنی وارتان- علی سرابی- این بخش نمایش رو برای "من" اجرا میکرد :
"اول میگن یه غمی تو هوا هست که آدم دلش میخواد آواز بخونه؛ زندگی خوب است که گیری دلبری نکو...
بعد میگن یه غمی تو هوا هست که آدم دلش میخواد عاشق بشه؛ خنده هاش عشق است و روح است و جااان...
اما راستشو نمیگن، آقای من خانوم من راستش اینه که یه غمی تو هوا هست که آدم دلش میخواد بمیره..."
" 13 مرداد 1392"