خلاصه داستان: پس از مراسم عروسی، عروس و داماد همراه خویشاوندان داماد راهی روستای محل سکونت خود میشوند. طوفان سختی در میگیرد عروس و داماد راه را گم میکنند و به قصری پناه میبرند، شازده و مباشرش، اجازه میدهند که آن دو شب را در قصر سر کنند. همسر شازده، پنج سال پیش، در شب عروسی وقتی که به تالار آیینه قدم گذارده بوده گم میشود. در زیر زمینی متروک عروس با همسر شازده رو به رو میشود، که میگوید از شب عروسی با حیلهٔ مباشر در سیاه چال حبس شده است.