با سلام واحترام
ترور ............
چه میشد اگر علی ترور نمیشد .....
کاش بجای سیاه پوشیدن وشیون بر علی به اندیشه ای فکر کنیم که علی را ترور میکند
بجای پرداختن به شمشیری که هزار درهم برای خودش ، هزار درهم برای تیز کردنش و هزار درهم برای زهرآگین کردنش دادند
به شمشیر بی تیغه ای بیاندیشیم که تیغه اش همین دگم اندیشی است
کاش بجای زجه بر درد علی به اندیشه علی بیندیشیم
قلم روان جناب نعیمی فارغ از مناسبتی بودن و گریستن به زخم ، ما را به راه درد میبرد و پرده حجاب از اندیشه های متحجر و متعصب همیشگی بر میدارد
... دیدن ادامه ››
همان اندیشه هایی که علی را ترور کرد و پس از اون بیش از هزار سال حاکمیت دین را در دنیا نگاه داشت
روایت و هدایت میلاد مولانا بر نقطه ها و نکته ها ی اصلی متن وفادارنه جذاب است
از حضور و طنین صدای استاد فراهانی تا انرژی و فصاحت امین زندگانی همه و همه تجربه ای را برای من رقم زد که در زمین سفارت سابق آمریکا که به نوعی خاک آن کشور تعبیر میشود بجای تکراری همیشگی خوراک روشنگری نوش کنم
خوب میدانم که این روزها در عصری زیست میکنیم که از یک سو دین گریزی بخاطر ترویج بدعت و حاکمیت ضد دینی دین نما و از سوی دیگر عوام گرایی غرب زده ای که تحت، ماوقع حاکم بر روزگارمان است . ما را بر باور و اندیشه ای بنام تشیع سیاه صفوی بر آشفته و چنان شدیم که در مخالفت و مقاومت هر چه بیش تر با آن دگم متحجر متعصب منفور برآییم اما آیا این خوراک موجود همان طلعت و رحمت و عدالت واقعی است.
هرگز............
سالها برای مبارزه با تفکر ذلیل و کریه سیاه پوشی بنام دین سالاری دین مداران روشنفکر جنگیدند در مقابلشان لشکری خرافه پرست و متظاهر ، متزور و پلشت که در نگاهشان جهنم و باورشان بهشت بود با حقنه اندیشه بی ریشه ای با سرقت نام اسلام ناب ،حقارتی تحریف شده را در پس انتفاع ها و ارتزاق هایشان به ذهن مردم خدا پرست روانه کردند و نتیجه آن شقاوت این احوال امروز ماست
من مومنم به اینکه اگر علی ترور نمیشد مسیر این باور ( اسلام ناب )چنان اوج میگرفت که هرگز حقارت امروز را تجربه نمیکردیم
بهشت، حقیرتر از آن است که علی در آن بگنجد، و فقیرتر از آنکه بتواند به حسین و زینب پاداش دهد، شرم میکند که در خانه گلین فاطمه را بزند و در برابر ساکنان آن، که حاملان روح خدایند، و مسجود ملائک، و مُثُل افلاطونیی ارزشها و آرمانهای انسان، نام جایزه را بر زبان آورد علی از بهشت بزرگتر است و از ابرار برتر، او خود پرورنده ابرار است، او سرخیل «مقربین» است. علی بزرگتر از آن است که حتی در بهشت بر سر سفره ابرار بنشیند و با آنها همکاسه شود، او خود «رضوان خداوند» است
آیا ما علی را شناختیم شاید ، 25 سال سکوت علی(علیه السلام) از همه سخنانی که آن حضرت در دوران عمر خویش فرموده است؛ رساتر، بلیغ تر، زیباتر، اثر بخش تر و آموزنده تر باشدسکوتی که خطاب به همه انسان هاست، انسان هایی که علی را می شناسند. بیست و پنج سال سکوت در نهایت سختی و سنگینی برای یک انسان، آن هم نه یک انسان گوشه گیر و راهب، بلکه یک انسان فعال اجتماعی
رنج بزرگ یک انسان این است که عظمت او و شخصیت او در قالب فکرهای کوتاه و در برابر نگاه های پست و پلید و احساس او در روحهای بسیار آلوده و اندک و تنگ قرار گیرد. و این مرد که روی این زمین خودش را تنها می یابد، با این زمین و آسمان بیگانه است و فقط رسالت و وظیفه اش او را با این جامعه و این شهر پیوند داده است
علی در طول تاریخ ، تنها انسانی است که در ابعاد مختلف و حتی متناقضی که در یک انسان جمع نمی شود قهرمان است. مثل یک کارگر ساده با دست و بازویش خاک را می کند و در آن سرزمین سوزان بدون ابزار، قنات می کند ، مانند یک حکیم می اندیشد، همچون یک عاشق بزرگ و یک عارف عظیم عشق می ورزد، به سان یک قهرمان شمشیر می زند و همانند یک سیاستمدار رهبری می کند و مانند یک معلم اخلاق مظهر و سرمشق فضایل انسانی برای یک جامعه است. هم یک پدر است و یک دوست وفادار و هم یک همسر نمونه.چنین انسانی است که در دنیا تنهاست علی(علیه السلام) در میان پیروانش هم تنهاست، در اوج ستایش هایی که از او می شود مجهول مانده است. درد علی (ع) دو گونه است: یک درد، دردی است که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق مبارکش احساس می کند، و درد دیگر، دردی است که او را تنها در نیمه شبهای خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده ... و به ناله در آورده است و ما تنها بر دردی می گرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقش احساس می کند اما، این درد علی (ع) نیست
از شما دوستان آزاد اندیش درخواست میکنم بدون سو گیری مطلبی که معلم شهید دکتر علی شریعتی در باب امام علی نوشتند را بخوانید
قضاوت با شما
عوامزدگی بیماریای است که حقیقت یک فکر و یا یک انسان را دگرگون میکند، در قالب فکرِ کوتاهِ خودش میریزد و رنگ سنتها و عادتها و سلیقهها و تربیتهای شخصی خودش را به این مکتب تازه، به این مذهب تازه میزند و به کلی عَوضش میکند. معنی "اسلام پوستیناش را بر عکس و چپه تنش میکند" این است.
یکی از مواردی که به عنوان نمونه برای فهمیدن بیماری عوام زدگی میتوان گفت، تلقیایی است که از انسانهای بزرگ و شخصیتهای برجستهای که در مذهب ما وجود دارند میشود. ارزشهای واقعی یک انسان را درک نمیکنیم و مثلاً نمیدانیم علی چرا بزرگ است؛ فقط میدانیم که بزرگ است؛ میدانیم که عظمت دارد، میدانیم که از ما خیلی عالیتر و متعالیتر است، ستایشاش میکنیم و به او عشق میورزیم.
اما چرا بزرگ است؟ چه بزرگیها و چه فضیلتها دارد ؟ نمیدانیم. بر اساس مِلاکی که خودِ علی و مکتب او میدهد او را تحلیل و ارزیابی نمیکنیم، زیرا که اصولاً مِلاکها را نمیشناسیم.
بر اساس سنت قدیمی خودمان و روحی که در جامعهمان نسل به نسل به ما به ارث رسیده، علی را و مکتبش را میشناسیم. تمامِ فضائل او را در کرامات و معجزات و کارهای خارق العادهاش مُنحصر میکنیم و فقط به دنبال مُعجزات و کِرامات میرویم. مثلاً، در دوره شیر خوارگی علی، یک اَفعی واردِ شهر میشود و به مردم حمله میکند، و علی که در قُنداق بوده است دستهایش را در میآورد و اَفعی را میکشد! پس علی بزرگ است ! من نمیخواهم بگویم چنین چیزی هست یا نیست؛ اما شما میگویید علی امام است، یعنی اگر من از او پیروی کنم نجات خواهم یافت؛ میگویید او رهبر است، یعنی جامعه ما اگر دنبال علی برود، جامعه آزاد و متمدن و مترقی خواهد شد؛ اما چگونه میشود من از این چنین مردی که در کوچکی و در قُنداق اَفعی را از وسط میدراند، پیروی کنم و نجات یابم؟ چگونه ممکن است جامعه ما از کسی که چنین کارِ درخشان مُحیّر الْعُقولی را انجام میدهد پیروی کند و بعد متمدن شود؟ چه جور؟.... من نمیفهمم!!
بر فرض که علی، روزی یک مرتبه، چنین معجزاتی کرده باشد، چگونه من او را بِستایم تا واقعاً از پیروی علی و از مذهب علی استفاده کنم و جامعهام، جامعهای مترقی بشود و پیش برود؟
چرا چنین کاری میکنند؟ زیرا در طول هزاران سال، بینش مذهبی بشر این چنین بوده که دنیای خاکی که ما انسانها روی آن زندگی میکنیم پَست است، پایین است و از همه پایینتر؛ بعد از این دنیا اَفلاک مختلفی است که بالاتر از زمین میباشند؛ این افلاک هر چه به طرف آسمان بالاتر میرود، عالیتر و برتر و متعالیتر میشود؛ از آنجا که میگذرد به عالَم فرشتگان میرسد که عالَم بالاتر از زمین و بالاتر از انسان است؛ از عالَم فرشتگان که میگذرد به عالَم خدایان و یا خدا میرسد؛ و این سلسله مراتبی است که ما از نظرِ ارزشهای بزرگ انسانی و ما فوق انسانی در طول تاریخ بشر و در همه مذاهب قائل بودهایم.
بنابراین بینش، انسان در پَستترین مرحله قرار دارد و بَعد فرشتگاناند، و بعد خدایان و خدا. این طرزِ فکر و بینش که واردِ اسلام میشود، علی را و اسلام را درست ارزشیابی برعکس میکند و چون ما، متفکران و بنیانگذاران این مذهب و این دین را با همین بینش ضدِ اسلامی میسنجیم و تحلیل میکنیم و بعد میپَرستیم و میستاییم، نتیجهای نمیگیریم.
آقای گورویچ ـ یکی از استادان من ـ که جامعه شناس معروفی است میگفت: من هفتاد سال در جامعه شناسی با مکتب "استروکتورالیسم" که یکی از مکاتب جامعه شناسی است، مبارزه خستگی ناپذیر کردم، و بعد کتاب لاروس را که در آن شرح حال مرا نوشته بود باز کردم و در آنجا خواندم که "آقای گورویچ یکی از بزرگترین بنیان گذاران مکتب استروکتورالیسم در جامعه شناسی است!"
این نتیجه کارِ من است! بعد زیرِ آن (معرفی) دیگر هر چه از گورویچ تعریف کنند و ستایش کنند که این یک نابغه بزرگ است و یا بزرگترین جامعه شناس عالَم است، دیگر فایدهای ندارد.
در فلسفه خلقت انسان در اسلام میبینیم، خداوند با این صراحت یک مجلس امتحان بزرگ ترتیب میدهد، امانت خود را بر زمین و کوهها و فرشتگان و حتی فرشتگان مُقرب عرضه میکند، همه از پذیرفتن آن سرباز میزنند و انسان آن را برمیگیرد. خداوند فرمان میدهد که همه فرشتگان و حتی فرشتگان بزرگ باید به خاک بیفتند و در برابرِ انسان سجده کنند. این نشان میدهد که در اسلام، انسان بزرگتر از فرشته است و مقامِ آدم، مقامِ بشریت، مقامِ انسانیت، اَعلی و اَشرف از مقامِ فرشته و حتی فرشتگان مُقرب است.
بنابراین اگر بخواهیم اسلامی بیاندیشیم و اگر بخواهیم درباره علی، به عنوان یک مسلمان که درباره امامش حرف میزند، حرف بزنیم و بطور خلاصه اگر یک بینش اسلامی بخواهد راجع به علی سخن بگوید، خود به خود به دنبال فضایلی از علی که خواست انسان متعالی است میرود، انسانی که مسجودِ مَلائک است و از ملائک مُقربتر و بالاتر و برتر است.
اما ما این درک را نداریم، این بینش هنوز واردِ ذهنمان نشده و بنابراین برای این که بزرگترین ستایش را از امامانمان و پیغمبرمان و بزرگترین مُقدسین خودمان بکنیم، صفات فرشتهای به آنها منسوب میکنیم و خیال میکنیم که اگر امام را به مقامِ یک فرشته بالا ببریم، او را از مقامِ انسان بالاتر بردهایم، در صورتی که پایینترش آوردهایم!
اگر همه این کرامات را که مربوط به فرشتگان است، منسوب به ائمه خودمان کنیم و ثابت نماییم که امامان ما جزءِ فرشتگان مُقرب خداونداند، از نظرِ قرآن، مقامِ آنها را از آدم و انسان پایینتر آوردهایم. فضیلت پیغمبرِ اسلام در این نیست که سایه ندارد، زیرا ارواح سایه ندارند، فرشتگان سایه ندارند و موجودات غیبی هستند که سایه ندارند! این فضیلتی برای پیغمبرِ اسلام نیست و چنان کاری و چنان قهرمانیای برای علی فضیلت به شمار نمیرود، زیرا اگر هم چنان کراماتی در علی باشد، علی به مقامِ فرشتگان میرسد. اما مقامِ علی از فرشتگان بالاتر، و مسجودِ ملائک است.
بنابراین در شخصیت او باید ارزشهای انسانی را جستجو کنیم، نه ارزشهای فرشتهای را. ولی چون بینش ما یک بینش ضدِ اسلامی و قبل از اسلامی است و با همان نگاه علی را میشناسیم، اینست که از علی و از راهبرانمان فرشتگانی ساختهایم که به کارِ رهبری ما نمیآیند؛ زیرا از فرشته نمیتوان پیروی کرد و فرشته نمیتواند جامعه بشری را نجات دهد. انسان متعالی است که میتواند انسان را نجات بخشد؛ و انسان متعالی، علی است.
اما ارزشهای انسانی علی کدام است؟
آنچه که تا کنون شاید آن چنان که باید درباره او طرح نشده، مسأله تنهایی علی است. اصولاً انسان یک موجودِ تنهاست، در تمامِ قصهها، در تمامِ اَساطیرِ انسانی، در تمامِ مذاهب بشری، در طول تاریخ، تنهایی انسان به انواعِ گوناگون و زبانهای گوناگون بیان شده که "رنج انسان، تنهایی اوست در این عالم". این تنهایی چراست؟
اریک فروم میگوید: "تنهایی زاییده عشق است و بیگانگی". راست است!
کسی که به یک معبود، به یک معشوق عشق میورزد، با همه چهرههای دیگر بیگانه میشود و جز در آرزوی او نیست. خود به خود وقتی که او نیست، تنها میماند، و کسی که با افراد و اشیاء و اجزاءِ پیرامونش بیگانه است، مُتجانِس نیست و با آنها تفاهمی ندارد، تنها میماند، احساس تنهایی میکند.
انسان به میزانی که به مرحله انسان بودن نزدیکتر میشود، احساس تنهایی بیشتری میکند.
میبینیم اشخاصی که عمیقترند، اشخاصی که دارای روح برجستهتر و ممتازتر هستند، از آنچه که توده مردم هوس روزمرّهشان است و لذت عمومیشان، بیشتر رنج میبرند، و یا میبینیم کسانی را، که به میزانی که روح در آنها اوج میگیرد و اندیشه متعالی پیدا میکنند، از جامعه و زمان فاصله میگیرند و در زمان تنها میمانند.
شرح حال نوابغ را اگر بخوانیم، میبینیم که یکی از صفات مشخص این نوابغ، تنهاییشان در زمان خودِ آنها است. در زمان خودشان مجهولاند، غریباند و در وطن خویش بیگانهاند، و آنها را، اثرشان را، سخنانشان را و سطح اندیشه و هنرشان را، آیندگان بهتر میتوانند بفهمند.
در همه فلسفهها و مکتبها انسان موجودی است تنها و از تنهایی رنج میبرد و به میزانی که انسانتر میشود و تکامل پیدا میکند، از اشتراک در عواطف و احساسات و ابتذال روزمرهای که بر جمع و بر عام حکومت میکند فاصله میگیرد و مجهولتر میشود.
یکی از عواملی که انسان را در جامعهاش تنها میگذارد، بیگانه بودن اوست با آنچه که مردم همه میشناسند، تشنه ماندن اوست در کنارِ جویبارهائی که مردم از آن میآشامند و لذت میبرند. گرسنه ماندن اوست بر سرِ سفرهای که همه خوب میخورند و سیر میشوند. روح به میزانی که تکامل مییابد و به آن انسان متعالیای که قرآن از آن به نامِ قصه آدم یاد میکند، میرسد، تنهاتر میشود.
چه کسی تنها نیست؟ کسی که با همه، یعنی در سطح همه است، کسی که رنگ زمان به خود میگیرد، رنگ همه را به خود میگیرد و با همگان تفاهم دارد و در سطح موجودات و با وضع موجود، به هر شکلش و هر بُعدش، مُنطبق است.
این آدم، احساس تنهایی و احساس تک بودن و مجهول بودن نمیکند، چرا که از جنس همگان است. او در جمع است، با جمع میخورد و میپوشد و میسازد و لذت میبرد.
احساس خلاء مربوط به روحی است که آنچه در این جامعه و زمان و در این ابتذال روزمرّگی وجود دارد نمیتواند سیرش کند.
احساس گریز، احساس تنهایی در جامعه و در روی زمین و احساس عشق، که عکسالعمل این گریز است، او را به طرف آن کسی که میپرستدش و با او تفاهم دارد میکشاند، به آن جایی که جای شایسته اوست و متناسب با شخصیت او.
احساس تنهایی و احساس عشق در یک روح به میزانی که این روح رشد میکند، قویتر و شدیدتر و رنجآورتر میشود.
دردِ انسان، دردِ انسان مُتعالی، تنهایی و عشق است.
ِو میبینیم علی (به همان میزانی که میشناسیم)، همان علی که مینالد و دائماً فریاد میزند و سکوتش دردآور است، سخنش دردآور است و همان علی که عمری شمشیر زده، جنگها کرده، فداکاریها نموده و جامعهای را با قدرت و جهادش، پِی ریخته و به وجود آورده است، در هنگامی که این نهضت پیروز شده، او در میان جمع یارانش تنها است، و بعد میبینیم که نیمه شبهای خاموش، مدینه را ترک میکند و سر در حلقومِ چاه مینالد.آن همه یاران، آن همه همرزمان، آن همه نشست و برخاست با اصحاب پیغمبر ـ هیچ کدام ـ برای علی تفاهمی به وجود نیاورده است: در سطح هیچ کدام از آنها نیست؛ میخواهد دردش را بگوید، حرفاش را بزند؛ گوشی نیست، دلی نیست، تَجانسی نیست.
در یَثرب، یعنی شهری و جامعهای که به شمشیرِ او و سخن او پِی ریخته شده، هیچ آشنا نمیبیند و نیمه شب به نخلستان پیرامون شهر میرود و در دل تاریک و هراسناک شب به اطرافش نگاه میکند که کسی متوجه او نشود!
رنج بزرگ یک انسان این است که عظمت او و شخصیت او در قالب فکرهای کوتاه و در برابرِ نگاههای پَست و پلید و احساس او در روحهای بسیار آلوده و اندک و تَنگ قرار گیرد. چنین روحی در چنان حالی، همیشه هراسناک است که این نگاهها، این فهمها و این روحها او را ببینند، بفهمند و بشناسند.
به قول یکی از نویسندگان: "روزها شیر نمینالد"!
در برابرِ نگاهِ روباهان، در برابرِ نگاهِ گرگها و در برابرِ نگاهِ جانوران، شیر نمینالد؛ سکوت و وقار و عظمت خویش را بر سرِ شکنجهآمیزترین دردها حفظ میکند. اما، تنها در شبها است که شیر میگرید: نیمه شب به طرف نَخلستان میرود؛ آنجا هیچ کس نیست، مردم راحت آرمیدهاند، هیچ دردی آنها را در شب، بیدار نگاه نداشته است؛ و این مردِ تنها، که روی این زمین خودش را تنها مییابد، با این زمین و این آسمان بیگانه است، و فقط رسالت و وظیفهاش او را با این جامعه و این شهر پیوند داده، پیوندِ روزمرّه و همه روزه.
ولی وقتی که به خودش برمیگردد، میبیند که تنها است؛ به نخلستان میرود، و هراسان است که کسی او را در آن حال نبیند، که شیر در شب میگرید و تنهایی.
و باز برای اینکه ناله او به گوش هیچ فهم پلیدی و هیچ نگاهِ آلودهای نیالاید، سر در حلقومِ چاه فرو میکند و میگرید.
این گریه از چیست!؟
افسوس که گریه او یک معما برای همه است، زیرا حتی شیعیان او نمیدانند علی چرا میگرید.
از اینکه خلافتش غصب شده؟ از اینکه فَدک از دست رفته؟ از اینکه فلانی روی کار آمده؟ از این که او از مقامش.... ؟، از اینکه ... ؟، از ... ؟ واقعاً که چنِدش آور است !
یک روح تنها در دنیایی که با آن بیگانه است، در جامعهای که دائماً در آن زندگی میکند، اما نتوانسته خودش را در سطح آن جامعه و سطح اسلامِ قبایلی یاراناش پایین بیاورد و نتوانسته خودش را با آن بَند و بَستها و با آن کِششها و با آن خود خواهیها و با آن سطح دَرکی که یاران پیغمبر از اسلام داشتهاند مُنطبق کند، تنها مانده است... و مینالد.
علی همان طور که فلسفهها میگویند، مینالد، به خاطرِ اینکه انسان است، و به خاطرِ اینکه تنها است.
این حرفی که میزنم، هم مذاهب به آن معتقدند، و هم مردی مانند "سارتر"، که اصولاً به مذهب و خدایی معتقد نیست، انسان را یک بافته جدا، یک تافته جدا بافته میداند و میگوید: همه موجودات یک جور ساخته شدهاند؛ اول ماهیت آنها ساخته شده و بعد وجودشان، به جز انسان که اول وجودش ساخته شده و بعد ماهیتش.
میبینیم که سارتر هم که به خدا اعتقاد ندارد، معتقد است که انسان یک عنصرِ کاملاً ممتاز از عالَم مادی است و بیگانه با آن و انسان هر چه از مرحله حیوانی و نیازهای غریزی که طبیعت بر او تحمیل کرده دورتر میشود، در طبیعت تنهاتر میشود و گرسنهتر و تشنهتر، و علی یک انسان مطلق است.
علی در طول تاریخ، تنها انسانی است که در ابعادِ مختلف و حتی متناقضی که در یک انسان جمع نمیشود قهرمان است. هم مثل یک کارگرِ ساده، که با دستش، پنجهاش و بازویش خاک را میکند و در آن سرزمین سوزان بدون ابزار قَنات میکـَند، و هم مانندِ یک حکیم میاندیشد، و هم مانندِ یک عاشق بزرگ و یک عارف بزرگ عشق میورزد و هم مانندِ یک قهرمان شمشیر میزند، و هم مانند یک سیاستمدار رهبری میکند، و هم مانندِ یک معلم اخلاق، مَظهر و سرمَشق فضائل انسانی برای یک جامعه است. هم یک پدر است، و هم یک دوست بسیار وفا دار، و هم یک همسرِ نمونه.
چنین انسانی و در چنین سطحی معلوم است که در دنیا تنها است؛ چنین انسانی در جامعهاش و در برابرِ یاران همرزمش که عمری را در راهِ عقیده کار کردهاند، با پیغمبر صادقانه شمشیر زدهاند، مبارزه کردهاند، به ایمان پیغمبرشان ایمان دارند، اما در اوج اعتقاد و ایمان و اخلاصشان به پیغمبر و اسلام، قبیله را فراموش نکردهاند، خودخواهی را فراموش نکردهاند، مقام را نتوانستهاند آگاهانه و یا ناخودآگاه از یاد ببرند و اخلاص مطلق و یک دست، همچون علی شوند. او در میان یارانش، که سالیان دراز با هم در یک فکر و یک راه کار کردهاند و شمشیر زدهاند، تنها است. علی قربانی خویشاوندِ پیغمبر بودن است، زیرا در جامعه قبایلی عرب، روابط قبیلهای نیرومندتر از اسلام است: هنوز جامعه به طورِ خودآگاه یا ناخودآگاه نمیتواند تحمل کند که هم پیغمبر از بنیهاشم باشد و هم جانشین او؛ در این صورت برای بنیتمیم و بنیعدی و بنیزهره چیزی نخواهد ماند و این "بنی"ها و "ابناء" از میان خواهند رفت!
یک مورخ و یک جامعه شناس میفهمد که چه میگویم.
بنابراین یکی از عواملی که علی قربانی آن میشود و تنها میماند، خویشاوندی او با پیغمبر است؛ اگر از خانواده پیغمبر نبود شانس بیشتری برای موفقیت میداشت. علی کسی بود که هیچ پیوندی با جامعه یثرب نداشت، مگر شمشیرهایی که به خاطرِ حق زده و رنجها و خطرهایی که به خاطرِ حقیقت کشیده و همین شمشیرها او را تنها گذاشته؛ بنابراین علی در مدینه تنها است.
از این دردناکتر اینکه، علی در میان پیروان عاشقش نیز تنها است! در میان امتش، که همه عشق و احساس و همه فرهنگ و تاریخش را به علی سپرده است، تنها است. او را همچون یک قهرمان بزرگ، یک مَعبود و یک ِاله میپرستند، اما نمیشناسندش و نمیدانند که کیست، دردش چیست، حرفش چیست، رنجش چیست و سکوتش چراست؟
دردِ علی دو گونه است: یک درد، دردی است که از زخم شمشیرِ ابن مُلْجم در فَرق سرش احساس میکند، و دردِ دیگر دردی است که او را تنها در نیمه شبهای خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده... و به ناله درآورده است. ما تنها بر دردی میگرییم که از شمشیرِ ابن مُلْجم در فرقش احساس میکند.
اما، این دردِ علی نیست؛ دردی که چنان روح بزرگی را به ناله آورده است، "تنهایی" است، که ما آن را نمیشناسیم!
باید این درد را بشناسیم، نه آن درد را؛
که علی دردِ شمشیر را احساس نمیکند،
و... ما
دردِ علی را احساس نمیکنیم!