هبوط واقعی نه در عدن بلکه در قرن ما رخ داده است.
(از منظر بکت و بر اساس روایتی از اریک لِوی در کتاب بکت وندای انواع: مطالعه ای در باب آثار داستانی ١٩٨٠)
تئاتر کوهستانی از ورود به باغ ملی کتاب آغاز می شود، وقتی که از پله ها بالا می روی، به دریاچه می نگری، کافه کُر در نمایی واید و دانه دانه پر شدن صندلی ها، غروبی که در گرفته و سیاهه ای که پهن شد، شاعرانگی مکان و تناقض زبانی متن در گویش بازیگرانش…، به ساز الکترونیکی و اُکتاوی پاوُز شده، به نهانخانه لاکی، به هیچ اندیشیدن، به زمانی کِش آمده، به مرز مماس بین زیستن و پرتگاه زندگی… به سقوط…
انگار کارگردان در نوجوانی این نمایشنامه رو خونده بود و یه چیزایی یادش بود! نه تنها منظور در انتظار گودو رو نرسوند، بلکه هیچ منظور دیگه ای هم نداشت
دیالوگ های اضافی، پرت و پلا ، و اتفاقاتی که مثل وصله پینه به هم چسبیده بودند
جالبه که نخواستند حتی ریالی صرف چهره پردازی یا لباس کنند!
خانمِ کردا و خانمِ رشیدی همیشه فوق العاده هستند???
بعد از مدتِ طولانی دیدنِ نمایش خیلی کِیف داد?