در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایشنامه‌خوانی لطفا به من کمک کنید
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:28:47
امکان خرید پایان یافته
شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۲
۱۸:۰۰  |  ۱ ساعت
بها: ۱۰۰,۰۰۰ تومان
+ ۹% مالیات ارزش‌افزوده
مارین و آلفرد دو کارگاه بخش جنایی هستند و با سخت ترین چالش شغلی مواجه شده اند، ۴ نفر به طور مشابه مورد شکنجه قرار گرفته اند، تحقیقات آغاز شده بود که ناگهان...

- از همراه داشتن فرزندان زیر ۱۴ سال خودداری نمایید.

  • درهای سالن ۱۵ دقیقه مانده به زمان اجرا باز می‌شود.
  • برای مشاهده نشانی پارکینگهای نزدیک پردیس تئاتر شهرزاد و بوتیک تئاتر ایران لطفا اینجا را کلیک نمایید.

مکان

خیابان حافظ، خیابان نوفل‌لوشاتو،‌ بعد از سفارت ایتالیا، شماره ۷۶
تلفن:  ۶۶۷۶۱۴۲۳ - ۶۶۷۵۱۰۴۶ - ۰۹۹۱۵۷۰۰۴۸۴ - ۰۹۹۱۵۷۰۰۴۷۴

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سوفیا( زن جوان): خواهش میکنم بزارین ببینمش، خواهش میکنم
شاید اگه منم جایه اون بودم نمیبخشیدم…

پسر معصوم و بی گناه من، ببخش که مادر خوبی برات نبودم…
عالی و درخشان بسیار لذت بردم و تحت تاثیر قرار گرفتم، امیدوارم در تمامی مراحل بدرخشین.
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
عالی بودید 👏🏻 این بازی درخشان در اولین اجرا؟! واقعا تبریک میگم خانم صفردولابی. مخاطبو به شدت درگیر موضوع و احساسات این زن دلشکسته نمایشنامه می کردید. اجرایی به شدت باورپذیر داشتید که نه تنها خودم بلکه شاهد فوران احساسات تعداد زیادی از مخاطبان بودم.
امیدوارم کارهای بیشتری از شما ببینیم.
بدرخشید 🌹
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
مائده دوستی
عالی بودید 👏🏻 این بازی درخشان در اولین اجرا؟! واقعا تبریک میگم خانم صفردولابی. مخاطبو به شدت درگیر موضوع و احساسات این زن دلشکسته نمایشنامه می کردید. اجرایی به شدت باورپذیر داشتید که نه تنها ...
زنده باشین، از حضورتون بی نهایت ممنونم.
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مرد:
به نظرتون منو می بخشه؟ شاید پدر بدی بودم... خواهش می کنم بگذارید ببینمش...
یه چیزی هست که خیلی وقته می خوام بگم...
چارلی:
معلم شدم، چون عاشق بچه ها بودم. تو تمام این چند سال که معلم بودم، با خنده هاشون خندیدم، با اشکهاشون بغض کردم.
اونها برام مثل یه خانواده بودن، چیزی که هیچوقت نداشتم. الانم که می بینید اینجام، دارم تاوان عشق و تعصبم رو می دم.