در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش ۱۹۷۸
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 07:28:05
امکان خرید پایان یافته
۲۰ شهریور تا ۰۹ آبان ۱۳۹۶
۱۶:۳۰  |  ۱ ساعت و ۴۰ دقیقه
بها: ۱۵,۰۰۰ تومان

کاری از گروه تیاتر Bit با همکاری انستیتو جونزتاون و دپارتمان فلسفه و ادیان دانشگاه سن دیگو

برای اطلاعات بیشتر به برگه تیوال "رپرتوار عصر تجربه" مراجعه نمایید.
» مشاهده جدول اجرای این جشنواره

شبکه‌های اجتماعی تئاتر مستقل تهران: اینستاگرام

اخبار

›› تحویل سال ۱۹۷۸ به ۱۹۷۹

ویدیوها

آواها

مکان

ضلع شرقی چهارراه ولیعصر (تئاترشهر)، خیابان رازی، نبش کوچه زندوکیل، پلاک ۵۰ (خیابان حافظ، خیابان نوفل‌لوشاتو، خیابان رازی، نبش کوچه زندوکیل، پلاک ۵۰)
تلفن:  ۶۶۹۷۹۷۴۱

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
یادداشتی برای نمایش ۱۹۷۸ به کارگردانی محمد شجاعی، اجراشده در تئاتر مستقل

"تحویل سال ۱۹۷۸ به ۱۹۷۹"

تئاتر مستند، اساساً تئاتری ... دیدن ادامه ›› سیاسی است. با استناد به اسناد واقعی، واقعیت جاری را تفسیر و نقد و تأویل می‌کند. طریق استنادش استنتاجی است و طریق تفسیرش تطبیقی همینی که در نمایش «۱۹۷۸» محمد شجاعی رخ می‌دهد. یک تئاتر مستند تمام‌عیار با همه‌ی مؤلفه‌های سیاسی، تفسیری و تأویلی‌اش با استناد به اسناد، ابتدا شرایط شکل‌گیری یک رهبر کاریزماتیک فرقه‌ای مکتبی برایمان روایت می‌شود و بعد، بنا بر واکنش اطرافیان و پیروان، شمایل دیکتاتور را می‌سازد.

شاید باید از ضرورت وجودی این دست تئاتر در امروز انسان و جهان چیزی گفت. عصر، عصر انفجار اطلاعات نیست؛ عصر فروپاشی اطلاعات و پاشیدگی داده‌ها در همه‌ی حوزه‌هاست. آگاهی، منشأش را گم‌کرده و ارجاع‌ "یقین" به اطلاعات است که بنابر "فریب" و "شباهت" شکل‌گرفته است. در این عصر، هنر و خبر و اندیشه و علم و دین در اختیار همین سازوکار فریب و شباهت بساط "ایقان" خود را پهن می‌کنند. هر هنرمند و خبرنگار و اندیشمند و عالم و دین‌داری که می‌خواهد یقینش خارج از این سازوکار به‌دست بیاید باید بتواند شکافی در این سازوکار به وجود بیاورد. یقین را به تعویق بیندازد. هر گزاره و داده را معلق کند. جز آنکه به محک سند [و یا شهود قلبی که در دایره‌ی یادداشت ما نیست] بنیاد باورش را پی‌ریزی کند.
سند، بی تفسیر و تشخیص تناسب با وقایع، بی‌اعتبار معنی است. خوانش اسناد، تنها زمانی به معنا می‌رسد که نسبت اسناد به هم در مختصات واقعیت کلی و هم تفسیر عناصر سند محقق شود. و این‌ها همه در نمایش «۱۹۷۸» محقق می‌شود.
هنرمند، شکافی که در اطلاعات می‌دهد با شکاف دیگر رسته‌ها این تفاوت را دارد که وجه استتیکی (زیبایی شناسانه) روایتش از اسناد، فرصت تأویلی دگربار و دگربار به جریان استنتاجی‌اش می‌دهد. یعنی بعد از گزارش صادق اسناد و هم تفسیر استنتاجی سلسله سندها، به تأویل آنها دست می‌زند.
مثال ساده و دم‌دستی‌اش در نمایش «۱۹۷۸» چرخیدن عینک جیم جونز میان بازیگران مختلف است که به یکی تأویل، مستعد بودن همگان برای تبدیل‌شدن به دیکتاتوری در این ابعاد را می‌رساند. و یا کودکی جیم را وقتی دختری از بین بازیگران بازی می‌کند به یک‌باره قید جنسیت در روایت این بزرگ‌ترین خودکشی دسته‌جمعی و هم‌داستان شکل‌گیری دیکتاتور در ذهن ما زده می‌شود.
یا وقتی عینک (که دیگر نماینده‌ی وجود جیم جونز است) همزمان در چشم دو تن از بازیگران با دو اندام کاملاً متفاوت گذاشته می‌شود یعنی اثر نقطه‌گذاری‌اش بر «جیم جونز شدن/ بودن» است نه شخص جیم جونز.
صحنه‌ای درخشان را از نو بخوانیم: صحنه‌ای در این نمایش هست که دو جیم جونز در دو طرف صحنه، قرار است زنی پیر را شفا دهند. زن، فلج است و بر ویلچیر نزدِ جیم آورده می‌شود. ویلچیر، یکی از شش جعبه‌ای است که درصحنه می‌بینیم. ساختار این جعبه‌ها از چمدان سفری برداشت‌شده؛ دسته‌ای دارد که بیرون کشیده می‌شود و بر چهارچرخ سر می‌خورد. این جعبه‌ها به فراخور مورد، تبدیل به چیزی می‌شود. در این صحنه ویلچیر شده است [این ساده‌سازی کارکردگرا (functional minimalism) خود بستر مناسبی است برای تأویل‌های متفاوت]. نقش پیرزن را پسری بازی می‌کند که ازقضا، جوان‌ترین بازیگر مرد این نمایش است. صحنه در احساسی‌ترین و کامل‌ترین نوعش روایت می‌شود. تردیدها و رنج‌های یک افلیج در معرض شفا را در مسیر بین دو جیمِ عینک به چشم تماشا می‌کنیم و بعد در نمایشی اعجاب‌آور، شفای او را می‌بینیم. بسته‌ی تصویری استنادی، برای یقین آوری آماده است. ما به همراه پیرزن (پسر جوان) و پیروان دیگر، به جیم جونز (هر دو) ایمان می‌آوریم. ولی درصحنه‌ی بعد، همین بازیگری که نقش پیرزن را به نمایش گذاشت رو به ما در قامت یکی از پیروان، می‌گوید که بعدها فهمیدیم این پیرزن منشی جیم بوده و اصلاً فلج نبوده و همه‌ی داستان شفا دروغ بوده است.
اینجاست که ما روبروی خودمان قرار می‌گیریم. سازوکار فریب و شباهت، تمام قامت روبروی ما قرار می‌گیرد. استفاده‌ی کامل و رنج‌آور از دستاوردهای ایمانی و تولید یقینی که به کار هر دیکتاتور و رهبر مکتبی می‌آید و همه‌ی بنا و بنیادی که به‌دقت و ظرافت در این صحنه‌ی تماشایی شفا ساخته می‌شود به عبارتی کوتاه فرومی‌ریزد.
اگر «۱۹۷۸» توانسته باشد همین یک کار را به نحو احسن انجام داده باشد؛ کار سترگش به سرانجام رسیده است.
جدا از روایت اثر، مسئله‌ی اصلی دیگر، «طرز روایت» است. محمد شجاعی برای روایت این اسناد و استنتاج و ایجاد بستری برای تأویل، از ساده گرایی کارکردگرای رادیکال استفاده کرده است. همه‌ی عناصر در اختصار و دقت و ظرافت انتخاب‌شده‌اند؛ چه صحنه، چه نور، چه تصویر، چه موسیقی و چه جنس بازی بازیگران.
نکته‌ی مورداشاره‌ام در این نمایش، بازی بازیگران است که دیریاب به نظر می‌آید. ترتیبی در برون‌ریزی بازیگران وجود دارد که نمی‌دانم آگاهانه بوده یا ناخواسته در اثر و جریانات تمرین به وجود آمده است. اولین بازیگری که بر صحنه می‌بینیم خودِ شجاعی‌ست به‌عنوان اولین جیم جونز. از شش بازیگر روی صحنه، سه بازیگر عمدتاً جیم جونز می‌شوند. و ترتیب برون‌ریزی در این سه نفر از شجاعی به مهدی گدازگر و بعد به مطهره ابراهیمیان از کم به زیادتر است. ولی جنس بازی هر سه به هم نزدیک و تااندازه‌ای به طریق «سنگ شدن چهره» در احوال مختلف بیرون می‌ریزد ولی مطهره که سومین (و از طرفی کودکی جیم است) بیشترین برون‌ریزی عاطفی- هیجانی را در این سه نفر داراست.
در سه نفر بعدی، که بیشتر، پیروان و فرار کنندگان را روایت می‌کنند؛
شکل برون‌ریزی کاملاً متفاوت است. بروزاتی چون افسردگی، خشم، شادی و هیجان در این سه نفر به بالاترین حد خود می‌رسد. و ترتیب این برون‌ریزی هم از روجا رنجبر به علی محمودی و درنهایت به میثم مجاوری است.
امّا هر شش بازیگر، اگرچه اندازه‌ی برون‌ریزی‌شان به فراخور طرز روایت، متفاوت است؛ جنس بازی‌شان را در خدمت مینی‌مالیسمِ فانکشنال کار قرار داده‌اند. و در اینجاست که درخشان بودن میثم مجاوری بیشتر به چشم می‌آید. زیرا هم باید بالاترین حد از برون‌ریزی را ارائه دهد و هم باید متر و معیار کار را در دقیق‌ترین جاها رعایت کند.
نمایش «۱۹۷۸» با گریزی که مستقیماً به تاریخ ایران دارد، علاوه بر روایت بزرگ‌ترین خودکشی جمعی تاریخ معاصر، توانسته به تطبیق تاریخی و قیاس استنتاجی، ما را به سازوکار فرقه‌ای و دیکتاتورانه در ایران و جهان برساند. (نزدیک‌ترین تصویر، تصویر سازمان مجاهدین خلق است ولی این دم دست‌ترین تأویل از این نمایش می‌تواند باشد)

تئاتر مستقل در رپرتوار متفاوتی که در تماشاخانه‌اش ترتیب داده؛ این فرصت را برای ما به وجود آورده است تا در کنار جریان مسلط تجاری تئاتر، این دست نمایش‌ها که حقیقت تئاتر را در دنیای امروز یادآور می‌شوند را تماشا کنیم.

سعید پرسا (نویسنده - کارگردان)
امیرمسعود فدائی، Captain، سپهر و شبگیر این را دوست دارند
چه نقد جالبی.
۰۸ آبان ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"آنچه بشر واقعاً می خواهد جادو، راز و اقتدار است"
داستایوفسکی

پرستشگاه مردم "Peoples temple" نام جریان رادیکالی است چپ ... دیدن ادامه ›› گرا و معتقد به کمونیسم به رهبری کشیش جدایی طلب از کلیسا به نام جیم جونز در کشور آمریکا (که به اروپاییان قول داده بود بهشت موعود شود) در اعتراض به نابرابری های اقتصادی و نژادی (رنگ پوست) حاکم بر آن که توانست پیروانی از مردم آسیب دیده از این شرایط و با باور به اینکه کمونیسم نظم اجتماعی است حاصل از وعده الهی به دور خود جمع کند. جونز پس از تنگناهای رو به رو شده در بقای فرقه جدیدش تصمیم به مهاجرت به کشوری در آمریکای مرکزی و ساختن یک مدینه ی فاضله "یوتوپیا" در آنجا می گیرد. اما چطور همه ی اینها که به نظر مطلوب می آید نهایتاً و احتمالاً به انجام بزرگترین خودکشی دست جمعی تاریخ آدمی و به نظر من از تکان دهنده ترین آن ها می انجامد؟
در نمایش 1978 میبینیم چطور ما که به گفته ی رواقیون "موجودات یک روز" هستیم وقتی کودکیِ آسیب دیده ای داشته باشیم تبدیل به جونزی می شویم که در پس روتوش وعده های انسانی و متعالیش, فریب، تجاوز و بردگیِ هم نوع حاصل زندگیش می شود.
در 1978 می بینیم چطور ایدئولوژی ها با وعده های خیالین نتیجه ای جز سرکوب و حضور یک "برادر بزرگتر" که گاهی حتی خیالیست را در جامعه ندارد تا مردم جامعه کوچک تشکیل شده را علی رغم همه ی ظلم های تحمیلی وادار به خود سانسوری می کند حتی زمانی که همه ی شرایط آماده ی افشای طاغوت است.
در 1978 می بینیم که چطور برخلاف آنچه معمولاً فکر میکنیم که "آدمی خواستار آزادی است" مشاهده می کنیم که آدمی بیش و پیش از آن خواستار "گریز از آزادی" است و اینگونه "لذت تسلیم" را به گفته اریک فروم انتخاب می کند تا به جای چوپانی، گوسفندی مطیع شود تا دلهره ی آزادی و انتخاب کردن و مسئولیت داشتن را از خود دور کند.
در 1978 می بینیم چطور رنج های حل نشدنی آدمی او را به دست درازی به هر بوته ی سستی میکند. حتی اگر نتیجه گرفتن این بوته کار کردن و کار کردن و کارکردن، ندیدن بچه های خویش جز ساعت محدودی در شب و راضی شدن مادر به خوراندن سیانور به فرزندش باشد تا یکی از اعضا کمی پیش از خودکشی بگوید:
"ما خوشحالیم چون تلاش خود را برای پیداکردن بهشت انجام دادیم و فهمیدیم در هیچ کجای دنیا بهشتی وجود ندارد"
و اما در 1978 بیش از هر چیز دیگری به کامل بودن شناخت خود از آدمی و جامعه ی انسانی شک میکنیم. اینکه آیا همه ی این ها، همه ی همه اش واقعی است؟ همه واقعاً در همین آمریکای معاصر اتفاق افتاده است؟ و همه ی اینها را جامعه ای هزار نفره از انسان هایی گوشت و پوست و استخوان دار چون من انجام داده اند؟

هنوز هم باور کردنش برایم آسان نیست.