// وسوسه ای برای دیدن //
وقتی طیب پهلوان پاتخت شد، شاه بهش یک کُلت هدیه می ده، سر یک جریانی ( قصه اش درازه) با چندتا لات و لوت های تهرون، سه راه سیروس دعواش میشه، کُلت اش ازش می گیرن و طیب چاقو می خوره می آرنش بیمارستان بازرگانا
عموی ناتنی بابای خدا بیامرزم ( رضا قندی) سر میرسه کارد می زنه و کُلت را پس می گیره و میاره بیمارستان بازرگانا..
اون موقع ها با طیب قهر بود، طیب گفته بود کاری که رضا واس من کرده داش خودم بود واسم نمی کرد...
رجبعلی خیاط..
وقتی از محله های خطرناک تهرون قدیم شایدم جدید اسمی به گوش میرسه.. دروازه غار، بازارچه سوسکی، صاب پز خونه ( صابون پز خانه ) اولین ذهنیت
... دیدن ادامه ››
من هست...
جایی حد فاصل خ خیام و امین سلطان در چپ و راست و از شمال مولوی و از جنوب شوش، جایی که خود ما که هیچ، امثال پدرم و جواد خان بابا و شوهر عمه ام تو همین خیابون طیب میدان خراسان کبابی داشت و چند بار با طیب درگیر میشه و طیب کتک می خوره، با احتیاط اونجا رفت و آمد می کردند به قول بابای خدا بیامرزم می گفت: غول آدم خوار!
بگذریم
دهه ۸۰ بود از تلویزیون آمدند خونه پدربزرگم و برنامه ای راجع به رجبعلی خیاط، پدر بزرگم برایشان خاطراتی گفت.
زبان کهبد تاراج را دوست دارم و از آنجایی که پیوند دوستی بین خانواده پدری و طیب همچنان برقرار است، به عنوان نمونه مادرزن طیب بعد از تزریق واکسن کرونا فوت کرد، و از طرفی این آدمها جزئی از هویت یک شهر بودند ( چه خوب و چه بد)، و داستانهای رجبعلی خیاط علاوه بر منابر مساجد و هیئت ها از زبان پدربزرگم شنیده بودم، وسوسه دیدنش را دارم...
اما خب همان طور که به جناب بهرامی قول دادم، به دیدن (( کهبدان)) نمی آیم..
تاراج، بهرامی، رنجبر، صالحی
امیدوارم بازنمایی درستی از زندگی شان باشد و مثل تئاترهایی مثل برونسی شاه کرم و ابراهیم هادی عاج پرت و پلا نباشه..