ای تماشاچی امان از تشنگی/ای تماشاچی امان از گشنگی
پسر مستوفی در را بست و رفت/آب قطع، تلفن قطع، برق هم در حال رفت
دخترم لیلا کجا رفتی بابا/کاشکی می موندی همینجا پیش ما
بهر آکتوری برفته کانادا/تا بگیره درجه ی دکترا
اگه برگرده تو کارش استاده/امروز برمی گرده، به دلم افتاده
هرجا هستش باشه در یاد خدا/ای خدا در همه جا حفظش نما
حرفمان گفتیم و رفتیم زین جهان/اجر (؟) این متن هم بماند در نهان
فهیمه: مگه خودت همیشه نمی گفتی فاصله بین سیاهی روی تخت و سیاهی روی بخت یه موی باریکه!
- - - - - - - - - - -
فهیمه: توهم گشنته؟
رحمان: نه! من که آدم نیستم!
فهیمه: گفتم شاید توکل به خدا خوردی سیری!
- - - - - - - - - - -
لیلا: هر موقع برف سرخ از آسمون بباره ، بخت سیاه اهل هنر هم سبز میشه!
سنجرنامه!!!! دیشب لذت بردم از بازی این دو انسان دوست داشتنی