آنک آن انسان...
مصلوب بر درخت زندگانی
درست در میانه جهان
جایی میان زمین و آسمان
همانجا که محل تقاطع تمام افقهای موازی است.
پرواز افسانهای بیش نبود
دروغی
محصول کمپانی برادران رایت
حقیقت پرواز لالائی یی است
در دستان گوناگون شیوا
که شبها با آن زیر درخشش ناپالم
مادرانه کودکان بی سر را روی
... دیدن ادامه ››
دامانی از جنس کفن تازه
می خواباند
و ما
دلقکانی در لباس خویشتن- به گواهی مرحومِ هث لجر-
دمیدن خورشیدی را به انتظار نشستهایم
که سالهاست مرده است
آری
چنین گفت زرتشت...
درِ گوشِ کودکیمان.
فردا صبح زود
باز هم سرنوشت
در جامهٔ یک بورژوآ
با جاروی بلندش
خرده پاره های این ضیافت احمقانه را خواهد روبید
چشمهایی از کاسه درآمده
که انتظار را می مانند
و
جوجه مرگی فجیع را در آشیان به بیضه نشسته اند
و گلابیهایی آویزان از درخت زندگانی
که طعم مسیح می دهند...
باری... زندگی ادامه دارد
به هر حال
و سرانجام از این تخم
جوجه ای خواهد رویید...
جوجه... لاشخور