در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش دوباره بازی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:45:45
امکان خرید پایان یافته
۲۲ مرداد تا ۲۱ شهریور ۱۴۰۲
۱۸:۳۰  |  ۱ ساعت و ۱۵ دقیقه
بها: ۱۸۰,۰۰۰ تومان
+ ۹% مالیات ارزش‌افزوده
اگه همه‌چیو ببازی چی‌کار می‌کنی؟

- بر اساس اپیزود دوم پروژه‌ی نابازیگر، تک‌گویی«آلین» نوشته‌ی پیمان قدیمی، زینب حیدری


- از همراه داشتن فرزندان زیر ۸ سال خودداری نمایید.

عکس‌های پایه

نمایش دوباره بازی | عکس نمایش دوباره بازی | عکس نمایش دوباره بازی | عکس نمایش دوباره بازی | عکس

اخبار

›› فرایند زیستِ بازی

›› چو دوست دست دهد هرچه هست هیچ انگار

ویدیوها

مکان

خیابان حافظ، خیابان استاد شهریار، روبروی تالار وحدت، سالن حافظ
تلفن:  ۶۶۷۵۶۰۴۳

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
به امید اینکه یه روزى یه جایى کیوان برگرده گزینه افشا میزنم، قربة الى عالیجنابان قدیمى و گرجى 💫💛🕊️

اگر هنوز توى دوباره بازى موندین و یا یهو ... دیدن ادامه ›› دلتون خواست یه نگاهى بهش بندازید این پستها رو بخونید
https://www.tiwall.com/wall/post/298345

https://www.tiwall.com/wall/post/301164

https://www.tiwall.com/wall/post/301804

https://www.tiwall.com/wall/post/299690

https://www.tiwall.com/wall/post/301014
توصیه میکنم نخونید
این پست هیچی نداره نه تحلیل نه نتیجه گیری نه منطق. صرفا زاییده تخیلات یک ذهن مریض در مورد نمایشیه که پیمان قدیمی صاحبشه، ... دیدن ادامه ›› ذهنی که انقدر عاشق این بازی ترکیبی گرجی و قدیمی شده که روانیش کرده، که خواب میبینه شاگرد کلاس گرجیه و همکلاسیش یه پسر بچه ست که رو تیشرتش یه دایناسوره...

ولی اگر خوندین به خاطر خوندن این هذیانها معذرت میخوام، دیگه امشب باید مینوشتم. شب ۲۵ ام شهریوره و فردا خیلی گرفتارم.



با ورود به سالن مهری‌خورد کف دستمون اسممون رو نوشتن و کارتی برداشتیم که نشون میداد داریم وارد بازی میشیم، مخصوصا اگر بازیکن نقش دار شدیم با خودمون گفتیم خوبه احتمالا دیرتر از بازی خارج میشم یا حتی ممکنه برنده بازی مافیا باشم.
بعد یک دوربینی رو دیدیم که عبای شکلاتی پوشیده بود نه فکر کنم کت و شلوار بود.
مانیتور بهمون دستور نفس کشیدن داد و بعد از چند بار صدای هواپیما رو شنیدیم
با ورود کیوان متوجه شدیم آدمیه که به ته رسیده کیوان ۳۶ سال و خورده ایشه و یه پراید مدل ۷۶ داره عه! ۷۶ ؟! چه عددی! یادم میاد اولین بازیمو در سال ۷۶ خوردم با اون آقای مهربون عبا شکلاتی که یهویی بهمون حق رای داد در ۱۶ سالگی!
البته اون سال نفهمیدیم سال به سال مثل شب به شبی که در نمایش گذشت متوجه شدیم بازی خوردیم مثلا شب اول گاد بازی مهربون بود از شاعر خواست (حالا که ماجرا احساسیه و کشته ای داریم و موضوعی برای شعر، شعرشو بگه) و لایکشو بخوره، بیدارمون که کرد با اظهار تاسف گفت یه شهروندی که نیازی مبرم به متلاشی شدن ( یا حتی خودکشونده شدن) داشته رو از دست دادیم، و با مهربونی بهمون شب بخیر گفت. شب دوم دکترو پر داد و یک ردیف رو کشت. نه دیگه مثل اینکه دکتر هم نتونست با کارتش بازی کنه. شب سوم دبیر کل سازمان مللو بیدار میکنه و با پوزخند میگه ابراز نگرانی کنه و توییتشو بزنه اتفاقا عبا شکلاتی نورانیمون اولین بار گفتگوی تمدنها ... ولش کن خلاصه صبح میشه باز با اظهار تاسف میگه نصف جمعیت شهرو از دست دادیم اینجا دیگه مطمئن میشیم سخت بازی خوردیم. شب چهارم گاد فادرو بیدار میکنه و میگه غیر از یه نفر همه رو بکش قاعدتا باید خودش هم زنده میموند روز که میشه لحنش دیگه عوض شده دیگه اثری از مهربونی نمیبینیم با عجله و بی حوصلگی فرد باقیمانده و احتمالا خوشحال رو بلند میکنه تا اسمش و یا تسلیتی چیزی بگه ولی صدای ممتد شلیک میاد و از روی مانیتور میفهمیم همه کشته شدن. حتی گاد فادر و شاعری که بهش فضای ابراز داده بود و همچنین دبیرکل سازمان ملل.

آقای دوربین سوار یک تابه و همه چیز رو تحت کنترل داره الی حرکت محل استقرار خودش انگار که مثل عروسک خیمه شب بازی چند تا نخ بهش وصل باشه بالا و پایین میره، در طول نمایش میفهمیم که شکلاتیمون بازپرسه و مهری که خورده کف دستمون مهر اجازه ملاقاتیه. بله ما به ملاقات کیوان اومدیم گویی محاکمه علنیه.
برگردیم به پراید مدل ۷۶ که چه چیزهایی رو به خودش دیده. چون کیوان پرش ذهنی داره و دچار آشفتگیه‌ ما هر لحظه کیوان در زمانهای مختلف میبینیم
از آخر شروع میکنه وقتی که پرایدش ۶ ماهه سر کوچه پارکه سر کوچه ای که خونه اش توشه. البته خونه ای که دیگه نیست، با ۱۲۰ تا سرعت میره تو اسباب بازی فروشی بت پیر پوکر فیس که دلش به سربازاش خوشه، میره که یکی از دایناسوراشو پس بده. سربازایی که غیر از سان رفتن و رقصیدن روی خون شقیه کیوان توی پراید ۷۶ ش، وقتی رفته توی اسباب بازی فروشی تا بتونه همه چیزو به عقب برگردونه، کار دیگه ای از دستشون برنیومد.

دهن کیوان بوی جوراب میده، جورابای بت پیر (صااااحب اسباب بازی فروشی) وقتی که درشون اورده بود بره پشت مغازه با صدای اذان آخ صدای اذان راستی یه شبم دم صبح با صدای اذان جورابای سرخ بازجو میره تو جیبش.... "قسم به صدا که هرگز نمیمیرد"
آره جوراباشو میذاره تو جیبش میره پشت مغازه کیوان که همه زندگیش بازیه توی بازی جرات حقیقت همیشه جراتو انتخاب میکنه چون از حقیقت فراریه، بسته بود بره یه دایناسورو برداره و فرداش بذاره سر جاش. این اسباب بازی فروشی که پر بود از عروسکهایی که فقط نگاه میکردن عشق کیوان بود که با دوستش اعتماد سعید که اونم عاشق بازی بود همیشه میرفتن و از پشت شیشه نگاهشون میکردن، اعتماد سعید عاشق عروسکها و بچه هاشون بود، عاشق بازی بود ولی یهو دیگه نیومد احتمالا اونم یه جا دیگه بازی خورده بود، کیوان با بهرام رفت این بار که جراتو انتخاب کرد و رفت دایناسوری که از قبل نشون کرده بود رو برداشت و دوید بیرون، خدای عروسکها میاد دنبال دایناسورش در خونه کیوان و مادرش آلین. خونه ای که آجر به آجرش بوی لاشه مرده میداد و کیوان ازش متنفر بود ولی به عشق آلین تحملش میکرد تا یه روز بازسازیش کنه. خونه ای که مرتضی پدر کیوان ساخته بود ولی کیوان ندیده بودش و آلین مثل مردمی که منتظر سازنده خونشون بودن تا بیاد نجاتشون بده منتظر بود، کاملا منفعل و بدون هیچ ایفای نقشی در زندگی کیوان غیر از شاشیدن به زندگیش، کیوان تنهای تنها بود ولی به خونه و آل این وابسته بود که نطفه ش گیر کرده بود توی خونه ای که بوی نفت میداد و منشا بدبختیش همون دایناسور و بوی نفت بود.
دایناسور دوم آخه روی بال هواپیما بود کنار سربازای تفنگ آویزون و تانک. هواپیما میگم دلم میریزه و صدای انفجار هواپیما وقتی کیوان تو صف چک پاسپورته‌ وقتی دم صبحه و بعدترش صدای اذان میاد بازپرس جوراباشو درمیاره میذاره تو جیبش و داره برامون تعریف میکنه چی بهش گذشته توی اون صف کذایی ، تو گوشم میپیچه.
کیوان میخواست جرات واقعی رو نشون بهرام بده که میره سراغ دایناسور دوم.
و اما عاصی که یه شهروند ساده ست و به راحتترین شکل و با اولین نارگت، تارگت‌کش میشه براش خداست، عاصی آواز میخونه و منشی یه شرکته و آرزوش اینه یه روز عکسش بره رو بیلبورد حوالی مترو حقانی.
کیوان به واسطه شغلش آرزوی عاصی ای رو که با موهاش بازی میکرد و بازی مافیا رو خورد و باهاش دست داده رو براورده میکنه.
بهش گفته بود آسیاب به نوبت ، بازی به نوبت، عاصی! آب به نوبت
تا بالاخره نوبتش شد و نوبتمون میشه.
آخه کیوانم زندگیش آلین بود موسیقی( ساز) و بازی، میخواست با عاصی بند موسیقی بزنه (کى عاص) و برن رو استیج ولی از اونجایی که کف هرم مزلو رو سوراخ کرده تا به خواسته های اولیه اش برسه مجبور میشه باهاش باند بزنه باند سرقت که بتونه از طبقه اول هرم خودشو بکشه بالا. که قد پول خونش بدهی بالا اورده بود خونی که معلوم نیست توی کشتار روز تهران مظنه ش چنده؟!
عاصی روحش هم خبر نداشت که اون عکس بیلبورد حوالی مدرس حقانی، هدیه شب تولدش که از خوشحالی دو تا بال دراورده بود رفته بود بالا بالا و بالا تا نشسته بود روی تانک باغ کتاب، راهیش میکنه به زندان .
عاصی زنی بود که فقط میخواست شهروند ساده زندگی باشه که آزاد باشه ولی نابود شد. چرا که کیوان توی بازی جدیدش همه چیزو باخته بود، خونه و دلارای صندوق شرکت عاصی
دیگه بسته بود روی جونش تا سند آلین که باخت رفته بود تو بازی رو پس بگیره، خونه، خونه ای که براش خون میدیم براش جون میدیم تا پسش بگیریم همون خونه ای که بوی جنازه میده ولی عاشقشیم. خونه ای که آلین با اون کهکشان چشماش توش زندگی کنه.
واسه بردن باید بیرحم بود، کیوان جونشو گذاشت کف دستش و تا ته بازی یه پوکر فیس دیگه رفت و سندو پس گرفت. ولی انتقامشو با آتیش زدن لندکروز یارو پوکرفیس دومیه گرفت.

کیوان فراری میشه و باز بند نافش میکشوندش به ایران، برمیگرده به خونه خونه ای که دیگه نیست و دارن خرابش میکنن چون عاصی باخت داده بود بزرگترین باخت زندگیشو، پس خونه باید زیرو رو میشد.
کیوان دیگه از دیدن اوضاع عاصی میشه، یکی از دایناسوراشو که چالشون کرده بود توی حیاط خونه پیدا میکنه همون دایناسوری که به خاطرش جواربای بت پیر تپونده شده بود تو حلقش و ۷۴ ضربه حد خورده بود. همون جورابایی که هنوز بوشون از ته حلقمون نرفته.
سوار ۷۶ش میشه با سرعت ۱۲۰ تا میره تا انتقام تمام ناکامیها و آسیبهای کودکی تا ۳۶ سالگیشو بگیره انتقام آل این و انتظارش، انتقام عاصی و بیلبوردش انتقام تمام باختهای زندگیش انتقام سوراخ کف هرم مزلوش، انتقام تنبیهش برای دزدیدن دایناسور روی بال هواپیما‌...

کیوانِ عاصی از بازسازی خونه برای خراب کردن خونه خودش دست به کار میشه.
بت پیرو میکشه و اظهار پشیمانی نمیکنه.


کیوان ستاره شد
تا برفراز این شب غمناک
امید روشنی را
با ما نگه دارد
خیلى چیزا جا افتاده که هى داره یادم میاد ولى دیگه زیادى طولانى شده و خیلى نکات رو دوستان جان گفتن دیگه نیازى به اشاره نبوده
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
مهرنوش نوری
چون در کامنتی فرمودید نماد و نشانه های اشاره کردم که قبلا اشاره نشده به اشتباه فکر کردم نیم نگاهی شاید انداختید، عذر تقصیر 🙏🏼
سه خط اول تان را خواندم، آنجا اشاره کرده بودید...
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
مهرنوش نوری
حالا من درخواست دارم بخونید لطفا ایراد بگیرید قطعا نکاتی هست که جا نشد در متن و یا از سر مصلحت ازشون عبور کردم که مطمئنم کسانی که با دقت نگاه کردن میدونن. لازم به گفتنش هم نیست البته. ولی ...
موافقم...
انشالله حضوری محضرتان می گویم..
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عمیق تر شدم نسبت به متن نمایشنامه و به برداشت جدیدی رسیدم.

یک جایی کیوان زمانی که برای طی کردن لبه پشت بام میاد میگه :
((کاش مامان من و یادش ... دیدن ادامه ›› بره
کاش آلزایمرش اونقدر بشه که یادش بره یه پسری داشته که یه روزی مغزشو پایین یه برج با کاردک جمع کردن
یا مرگ یا زندگی
یه قدم مرگ یه قدم زندگی))

یا وقتی که آلین بهش میگه :
((من رضایت نامه برگشتت رو امضا کردم، چرا بر نمی گردی؟))


یا جایی توی صف پاسپورت میگه که :
((مامان کاش جواب بدی، اگر جواب بدی یعنی اینکه این بازی هنوز ادامه داره و من نباختم))

شبی که برای اجرای دوباره مافیا میخواد بره و عاصی ازش میخواد رابطه رو تموم کنه توی ذهنش بهش میگه :
(( میدونستم اگه زنده بمونم باید گوشیمو بردارم بهش پیام بدم بگم عاصی خداحافظ عزیزم برمیگردم پیشت یه روزی یه جایی))

و دقیقاً ما بعد از صحنه تموم شدن طی کردن پشت بام اومدن کودکی کیوان روی صحنه رو داریم که دنبالش میاد و ازش میخواد با هم برن.


انگار زندگی کیوان توی همون پشت بوم تموم میشه و آخرین بازی رو انجام میده و ما شاید داریم رویاها و تصورات کیوان رو از آینده میبینیم.
می بی!
من که دارم از نظرات شما و دوستان کیف می کنم!♥️😍
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
سحر بهروزیان
می بی! من که دارم از نظرات شما و دوستان کیف می کنم!♥️😍
از نظر خودم این نزدیکترین احتمال میتونه باشه
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
رعنا وثوق
از نظر خودم این نزدیکترین احتمال میتونه باشه
تمام وقایع در همون چند دقیقه لبه پشت بام می گذره و کیوان داره هر دو احتمال برد یا باخت رو تا آخر برای ما تعریف می کنه، زاویه جذابی👌🏻👌🏻💯
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید