صدای سایهها
(برای نمایش واقعیت در «حسن بدری؛ برندهی خوشبخت یک عدد مزدا 3»)
به صورت ضربالمثلی مشهور است که همسر پادشاه فرانسه، وقتی در جریان انقلاب سه قرن قبل آن کشور، صدای اعتراض مردم از فقر و تبعیض به جان آمده را پشت درهای قصرش میشنود، میپرسد: چرا فریاد میزنند؟ جواب میدهند: چون نان ندارند و گرسنهاند. پاسخ میدهد: چرا شیرینی نمیخورند؟
حکایت برخی هنرمندان و هنرها در وضعیت امروز ایران، حکایت همان جملهی منسوب به ماری آنتوآنت است: بیخبر از حال جامعه، یا بیتفاوت. با جانی آسوده از تأمین مالی و بیخبر از رنج و قسط عقبمانده و بغض و شرمندگی و حسرت و قرض.
برخی دیگر اما، آیینهی دردهای جامعهاند. علیرغم فشارها و نبایدها و "هیس"ها. نمایش «حسن بدری؛ برندهی خوشبخت یک عدد مزدا 3»،
... دیدن ادامه ››
آمده که چنین کند. صدای مردم. آیینهی بغض و دغدغهی شرافت در عین نداشتنها و خشم و تبعیض و بیپناهی مردمی که زحمت میکشند. که تلاش میکنند. که استحقاق زندگی بهتر از این را دارند. اما قربانی فساد و تبعیض میشوند.
قصه «حسن بدری ...»، کارگر سادهی تولیدی پوشاک جمهوری آشناست: کارگری که با کارفرمایش دچار مشکل است. کارفرمایی که کار میکشد و استثمار میکند و سود میبرد اما حق کارگر را نمیدهد. کارگری که سخت کار میکند، عرق میریزد، صبر میکند اما جفا میبیند و به بیگاری مجبور میشود. کارگری که نه راه شکایت دارد، نه حمایت میشود و نه پشتیبانی دارد. بیپناهی محض. رها شدگی.
«حسن بدری، ...»، روایت غریبی نیست. آشناست: تلاش مداوم میان میل به همرنگ شدن با سیل فساد. با "نارو دیدی؟ نارو بزن". با "سرت را پایین بینداز و اعتراض نکن مبادا همین آب باریکه را هم از دست بدهی". روایت ِ سردر گمی. شک میان میل به اخلاقی زیستن و سود ِ بیاخلاق بودن. روحهای سالمی که روی ریلهای غلطی قرار میگیرند که دیگران برایشان ساختهاند. این جنگ درونی، جنگ حسن با خودش و با کارفرمای استثمارگرش، شاید که روح زمانهی ما باشد.
جامعه، برای «حسن بدری،...»ها، چه راهی جز استفاده از مخدر گذاشته است؟ نه تسکین، نه علاج، که تخدیر. چه فرقی میکند که مخدرش، نگریستن به صفحهی تلویزیون و مسابقات طنز و خوشی دیگران و تبلیغات و دروغهایش باشد یا سیخ و سنگ؟
این سو اما، صندلیها نیمه خالی است. چندان مخاطبی نیست. در حالی که روی صندلیهای اپراها و تئاترهای موزیکال بی درد و دغدغه، صدها چشم به تماشا نشستهاست، کسی از دریچهی هنر، به اتاق ِ بو گرفته و نمناک کارگاه حسن بدریها نگاهی نمیکند. آنها، نه فقط در میان حاکمان، که در میان "با کلاسهای صدادار ِ فرهیخته" هم فراموش شدهاند. کسی از ما، تحمل تنفس بوی نم اتاق نمور حسن بدریها را ندارد. حسن بدریها، برای ما و آن بالاییها، نیستند. سایه شدهاند.
سایههای زخم خورده، زخم میزنند. این انتخاب آنها نیست. انتخاب حاکمان و ما، "باکلاس"های بیتفاوت جامعه است. نگذاریم بغض سایهها، انتقام شود. صدای سایهها باشیم.
@inkojaa
ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه