در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش اینجا کجاست؟
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:14:42
۱۹ خرداد تا ۲۸ تیر ۱۳۹۲
۱۹:۰۰  |  ۱ ساعت
بها: ۱۰,۰۰۰ تومان

خلاصه داستان: زنی مجرد به قصد خروج از کشور در فرودگاهی نا معلوم در کنار چرخ
نقاله منتظر رسیدن چمدانش است. او با مسافران دیگر درباره خودش ، گذشته اش و
علت های نامشخص سفرش صحبت می کند. به تدریج با گذر وسایلی غریب و گفتارهای
پراکنده او فضای متفاوتی شکل می گیرد.

توجه: به دلیل بازسازی حریم تئاترشهر، ورودی همه سالنها، تا اطلاع بعدی از پیاده‌روی خیابان ولی‌عصر (عج) است. برای دیدن مسیر لطفا اینجا را کلیک کنید.

 

گزارش تصویری تیوال از اینجا کجاست؟ / عکاس تیوال: علیرضا قدیری

... دیدن همه عکس‌ها ››

گزارش تصویری اینجا کجاست؟ / عکاس: مهدی آشنا

... دیدن همه عکس‌ها ››

آواها

مکان

تقاطع خیابان انقلاب و ولی‌عصر (عج)، مجموعه فرهنگی و هنری تئاترشهر
تلفن:  ۶۶۴۶۰۵۹۲-۴

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
هیچوقت فکر نمیکردم تلخترین صحنه زندگیم توسط 3 زن (نویسنده، کارگردان و بازیگر نمایش) جلوی چشمام بیاد، وداع با مادر غم انگیزه ولی اینکه میخوای باز هم با مادرت حرف بزنی اما اون داره ازت دور میشه خیلی دردناکه.
همه چیز عالی بود، بازی خانم رامین فر و البته طراحی صحنه و بکارگیری نوار نقاله شاهکار نمایش بود.
اینجا کجاست؟!

واقعیتش تنهاییِ اعظم (تنها شخصیتِ نمایش) و بغض و به هم ریختگیِ عمیقِ او در آخر نمایش اجازه نداد هیچی نگم!
من فقط مایلم با اعظم همراه بشم و برداشت حسی ام رو از این نمایش بگم.

تنهایی اعظم من رو یادِ این شعر (ترانه) انداخت!

هر جا چراغی روشنِ، از ترسِ تنها بودنِ
ای ترسِ تنهاییِ من، اینجا چراغی روشنِ
اینجا یکی از حسِ شب، احساسِ وحشت می کنه
هر روز از فکرِ ... دیدن ادامه ›› سقوط، با کوه صحبت می کنه!

و زمانی که به خواب رفت، نمی دونم چرا احساس کردم، این شعر (ترانه) رو داره تو ذهنش مرور می کنه!

به فردا دلخوشم
شاید که با فردا
طلوعِ خوبِ خوشبختیِ من باشه
شبُ با رنجُ تنهاییِ من سَر کن
شاید که فردا
روزِ خوبِ عاشق شدن باشه
درود بر شما.. حسّت و توصیفات درونیت رو ترانه وارانه و بسیار عالی نوشته بودی حمید آقای خورشیدی :) دقیقاً حسش کردم.مرسی.
نمایش خیلی خوبی بود..
فقط تنها چیزی که اذیت میکرد گرمای غیرقابل تحمل فضای سالن بود :|. یَنی من هم از درون میسوختم و هم از بُرون! :| :))
۱۸ تیر ۱۳۹۲
حمید خورشیدی من هنوز کماکان دارم میسوزم :|
دیگه برون درون نمونده. :| ;))
۱۸ تیر ۱۳۹۲
@ Fahimeh Moussavi: خواهش می کنم فهیمه خانم موسوی، خیلی هم ممنون از صراحتتون و نقدتون. قبول دارم خودمم و شاید ناخودآگاه بعد از خوندن نوشته های سجاد افشاریان تو فیس بوک این کارو انجام میدم و اتفاقاً وقت بیش تری هم می گیره، ولی اینجا که به خاطر ترانه ها مجبور شدم این کارو بیشتر انجام بدم و فکر کنم خوندنشون تو موبایل خیلی سخت ترم باشه.
خلاصه این که چشم، اطاعت می کنم و سعی می کنم این موضوع رو رعایت کنم.

@ و همچنین علیرضا خان معصومی، ممنون و اطاعت.

@ رعنا خانم جمالی: درسته. (لایک مایکلی)
۱۸ تیر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مرز باریک خیال و واقعیت

http://www.baharnewspaper.com/News/92/04/11/14152.html

تئاتر (9) / سما بابایی

می‌شود ماند و تمام سختی‌ها را تحمل کرد. می‌شود مهاجر شد. فرقی نمی‌کند که چه تصمیمی گرفته شود. مهم «حسرت‌هایی» است که با هر تصمیمی در دل می‌ماند. آرزوهایی که انگار هیچ‌یک برآورده نمی‌شوند. برآورده هم که بشوند باز هم دل را آرام نمی‌کنند. آدمی که می‌خواهد برود، ‌باید برود، ‌بماند، می‌شود آدمی با حسرت رفتن. آن هم که می‌رود، می‌ماند با‌ هزار حسرت و غربت. وطن هم بنفشه نیست که بشود کولش کرد و با خود برد به این طرف و آن طرف. چیزی هم تعارف ... دیدن ادامه ›› ندارد، ‌باید انتخاب کرد میان رفتن و ماندن. حالا این دستمایه نمایش «اینجا کجاست؟» است. نمایشی معلق میان خیال و رویا و واقعیت که «نغمه ثمینی» آن را نوشته، شیوا مسعودی کارگردانی‌اش کرده و ریما رامین‌فر به خوبی از عهده نقشش برآمده است.

درباره انتخاب متن «اینجا کجاست؟» توضیح می‌دهید؟ این نمایش درباره مهاجرت است؛ مسئله‌ای که به نظر می‌رسد این روزها به عنوان یک دغدغه مهم در جامعه امروز ایران مطرح است، با این وجود به اجرای متن تا چه اندازه به عنوان یک ضرورت نگاه کردید؟
شیوا مسعودی: ایده این نمایش را خانم ثمینی یک‌بار به شکلی کلی مطرح کردند. زنی در فرودگاه است و در چمدان‌هایش چیزهایی متفاوت و حتی عجیب و غریب دیده می‌شود، آن زمان ایده در همین حد بود، اما من دوستش داشتم، به‌خصوص این‌که پیش از این تجربه تئاتر عروسکی داشتم و فاصله میان رویا و واقعیت که در این نمایش وجود داشت، برایم جذابیت بسیاری داشت و وسوسه‌برانگیز بود. این نمایش از بستر واقعی شروع و در جاهایی میان خیال و واقعیت معلق می‌شود. در طول این نمایش، ‌این سوال برای مخاطب پیش می‌آید که آنچه می‌بیند، در خیال زن می‌گذرد یا این‌که همه‌چیز واقعی است؟ مسئله دیگر این بود که همان‌طور که شما اشاره کردید، «مهاجرت» و تردید میان رفتن و ماندن همیشه در جامعه ما وجود داشته و نوعی دغدغه اجتماعی است. این از گذشته‌های دور در کشور ما وجود داشته است و می‌توان گفت حتی به نوعی «کهن‌الگوی قوم ایرانی» است. این اتفاق در حالی رخ‌ می‌دهد که همه ما وابستگی‌هایی داریم که ترک کردنشان بسیار دشوار است و همین تردید میان رفتن و ماندن را به عنوان یک دغدغه اجتماعی جذاب درآورده است. به‌هرحال از زمانی که خانم ثمینی طرح اولیه این نمایشنامه را بیان کردند تا زمانی که این طرح به نتیجه رسید، ما روی آن کار کردیم؛ در واقع این‌گونه نبود که متنی نوشته شده باشد و من آن را برای اجرا انتخاب کنم، بلکه نمایشنامه حتی در طول تمرین هم بازنویسی شد، به‌خصوص این‌که چون خانم رامین‌فر، خودشان نمایشنامه‌نویس هستند، جزییاتی را وارد کار کردند که این دغدغه را کامل‌تر کرد.
به نظر می‌رسد مهاجرت در این سال‌ها از یک دغدغه اجتماعی به یک اپیدمی بدل شده است.
شیوا مسعودی: این ایده برای خانم ثمینی در تابستان 90 شکل گرفت، یعنی همان زمانی که خودش در موقعیت مهاجرت قرار گرفته بود، یعنی این نمایش به نوعی از تجربه شخصی‌اش الهام گرفته است. مهاجرت موقعیت سخت و درعین‌حال هیجان‌آوری است، اما به‌هرحال تجربه سختی به شمار می‌رود.
«اینجا کجاست؟» نمایشی تک‌پرسوناژی است که اجرای آن به نوعی برای هر بازیگری نوعی آزمون است و درعین‌حال بازی در آن جسارت فراوان می‌خواهد.
رامین‌فر: ملاک هر بازیگری برای این‌که چه نقشی را بازی کند، این است که چقدر با آن نقش ارتباط می‌گیرد؟ برای اولین‌بار دو سال پیش خانم مسعودی، این متن را برای من فرستاد و به اندازه‌ای از خواندن آن شگفت‌زده شده و لذت بردم که به این موضوع که چقدر سخت است و آیا می‌توانم از عهده آن برآیم یا نه، فکر نکردم. بعد از اولین خوانش، گفتم حتما این کار را بازی خواهم کرد و از خانم مسعودی خواستم که: «لطفا به کس دیگری فکر نکن.»البته اتفاقی که برای کار ما افتاد، این بود که به دلایلی کار مدام عقب افتاد و تمرین‌هایمان به شکلی بود که برای مدتی از آن فاصله می‌گرفتیم و دوباره چیزهایی از دل این تجربه بیرون می‌زد. در این میان متن نیز چند باری بازنویسی شد اما من در تمام این مدت مطمئن بودم که می‌خواهم این نقش را بازی کنم. اگرچه تا به حال کار تک‌پرسوناژ انجام نداده بودم و طبیعی است که از آن می‌ترسیدم.
با توجه به این‌که شما خودتان هم نمایشنامه‌نویس هستید، چقدر در شکل‌گیری این نمایشنامه نقش داشتید؟ این را از این جهت می‌پرسم که نمایشنامه چند بار بازنویسی شده و از آن طرف در طول تمرینات نیز تغییر کرده است؟
ریما رامین‌فر: ‌الان نمی‌توانم بگویم چند‌درصد نمایشنامه‌ای که روی صحنه رفته است، برای من است اما بسیاری از جاهای آن پیشنهادهای من است که خانم ثمینی آن را به متن اضافه کردند، به‌هرحال روند شکل‌گیری این کار بسیار طولانی بود. گاهی من جملاتی را می‌نوشتم و به نغمه می‌دادم که اگر صلاح دید، به کار اضافه کند. به همین خاطر است که تا حدی من نیز در شکل‌گیری این نمایشنامه دخیل بوده‌ام اما متن صددرصد برای خانم ثمینی است.
یک ویژگی مهم متن این است که مرز میان واقعیت و خیال محسوس نیست اما در ‌درصد قابل توجهی از اجرا، انگار همه‌چیز در یک بستر واقعی رخ می‌دهد و هرچه به لحظه‌های پایانی نزدیک می‌شویم، این خیال بودن نمایان می‌شود. اما در بخش‌های پایانی اندک اندک فکر می‌کنیم که خیال است.
شیوا مسعودی: ‌این همان چیزی بود که در متن هم وجود دارد، یعنی آگاهانه می‌خواستیم در یک مدت نسبتا مشخصی تماشاگر در این وهم باشد که جایی که این شخصیت در آن وجود دارد، فرودگاه است. حتی تصاویر و صداهایی هم به کار بردیم که این مسئله را تداعی می‌کرد، اما از همان ابتدا نشانه‌های بسیار خردی وجود دارد که این مسئله را نشان می‌دهد.
رامین‌فر: یعنی در 20 دقیقه اول هم می‌شود اولین نشانه‌ها را دید که از جمله آنان لاکی است که دیده می‌شود.
شیوا مسعودی: برای مثال در صداهای محیطی، هشدار نامحسوسی وجود دارد که می‌گوید من واقعی نیستم؛ ولی نشانه‌ای که به شکل مشخص این خیال را برای ما به تصویر می‌کشد، در دقایق پایانی است که جنازه مادرش را می‌بیند و ما را وارد فضای متفاوتی می‌کند.
با همه این‌ها انگار فرودگاه واقعی است و این نشانه‌ها غیرواقعی و برگرفته از خیال شخصیت نمایش.
شیوا مسعودی: می‌شود از دو زاویه به آن نگاه کرد، یعنی از دو طرف قابل خوانش است. همین ماجرا از نظر شکلی و فرمی برای من جذاب بود که مشخص نشود چند‌درصد این اتفاقات واقعی است و چند‌درصدش غیرواقعی.
ریما رامین‌فر: این پرت و پلاگویی که «اعظم» و مدام حرف‌های خودش را نقض می‌کند هم نشانه مشخصی برای این مسئله است. آدم با خودش فکر می‌کند شاید این آدم روان‌پریش است یا واقعا همه این‌هایی که می‌گوید در خیال است.
اعظم نماینده طبقه الیت نیست و طبیعتا دغدغه‌های خود را در مهاجرت دارد؛ اما این روزها انگار دغدغه‌های مهاجرت شکل کلان‌تری به خود گرفته است و اصلا قشر خاص‌تری به مهاجرت فکر می‌کنند.
شیوا مسعودی: بله، اعظم به‌طور مشخص جزو طبقه الیت نیست و حتی یک طعنه‌ای هم به این قشر می‌زند و می‌گوید که خانم نویسنده‌ای در هواپیما بوده که انگار ممنوع‌الخروج بوده یا عضو فیس‌بوک است. او فکتی هم از نویسنده‌ای فرانسوی برای اعظم آورده است. آن نویسنده ممکن است به خاطر دغدغه‌های اجتماعی و سیاسی‌اش مهاجرت کرده باشد، اما اعظم مهاجرت را از زاویه دیگری نگاه کرده است و ساده‌ترین چیزها مثل قیچی کردن موهایش در دوران دبیرستان یا بی‌اهمیت انگاشته شدنش در جامعه او را به فکر مهاجرت انداخته است. ضمن این‌که به قول خانم ثمینی، مهاجرت چیزی نیست که یک‌شبه اتفاق بیفتد و شخص یکباره چنین تصمیمی بگیرد، بلکه همه‌چیز روی هم انباشته می‌شود تا او را به این فکر وامی‌دارد، از یک تحقیرشدن ساده از دوران دبیرستان تا همه اتفاقات دیگر که سبب می‌شود چنین تصمیمی گرفته شود. این برای هر قشر آدمی می‌تواند رخ دهد؛ اما چیزی که در این نمایشنامه مهم است، این‌که این آدم بسیار معمولی است و دغدغه مهاجرت نیز در همین ذهن معمولی رخ می‌دهد.
اما به نظر می‌رسد که اعظم هم‌اکنون بیشتر دچار ترس است تا تردید.
ریما رامین‌فر: ترس و تردید بسیار به هم نزدیک‌اند. اعظم آدم هوشمند یا تحصیلکرده‌ای نیست؛ اما این را خوب می‌داند که هیچ‌کس را در جهان خارج از ایران ندارد، در اینجا هم همین‌طور است و او واقعا تنهاست. من فکر می‌کنم این تنهایی به او لطمه بسیاری زده است و انگار یک زن تنها، هیچ جایگاهی ندارد. برای او هر روز اتفاقات ناگواری می‌افتد که شاید خود ما به راحتی از کنار آن عبور کنیم؛ اما او زجر می‌کشد، تحقیر می‌شود و خجالتش می‌دهند. او هرگز بلیتی نخریده است، اما این ترس‌ها و تردیدها و درعین‌حال تنهایی او را آزار می‌دهد.
اصلا آدمی مثل اعظم فکر مهاجرت هم می‌کند؟
ریما رامین‌فر: چرا که نه. فکر را که همه می‌کنند.
شیوا مسعودی: این آزمونی است که ما را درگیر یک کار دراماتیک می‌کند. در واقع این‌که ندانیم در نقطه بعدی چه اتفاقی می‌افتد یا این‌که یک خطا رخ می‌دهد. ما این شخصیت را با تمام ترس‌ها و تردیدهایش وارد این کار دراماتیک کرده‌ایم.
رامین‌فر: این سوال را واقعا نمی‌فهمم. من چند سال در خارج از کشور زندگی کردم و آنجا پراز «اعظم» بود، آن‌قدر که با دیدن بعضی از آن‌ها ناخودآگاه از خودت می‌پرسیدی که: «تو دیگر اینجا چه کار می‌کنی؟» حالا اعظم این نمایش که می‌خواهد از راه قانونی از کشور خارج شود، خیلی‌ها هستند که از راه کاملا غیرقانونی خودشان را با مشکلات بسیار به آنجا می‌رسانند و یکباره خودشان را به یک دنیای نامعلوم پرتاب می‌کنند.
به تک پرسوناژ بودن نمایش اصرار داشتید؟
شیوا مسعودی: شاید این سوال را هم باید نویسنده جواب دهد؛ اما فکر می‌کنم او اجباری نداشته که حتما نمایشنامه تک‌پرسوناژی باشد؛ اما به‌هرحال این اتفاق رخ داده است. یعنی در پروسه خلق اثر به این نتیجه رسیده که اعظم خودش به تنهایی برای به دوش کشیدن تمام بار دراماتیک اثر کافی است، به‌خصوص این‌که تمام کسانی که با او حرف می‌زنند، به تدریج از یک بستر واقعی که ممکن است آدم‌های دوروبرش باشند، تبدیل به تماشاگران می‌شوند.
البته به نظر می‌رسد استفاده از ویدیو تلاشی برای جبران این فضاست.
چون این نمایشنامه مونولوگ بود، ما خواه ناخواه در خطر مونوتون شدن قرار داشتیم، در نتیجه به این تصویرها رسیدیم؛ تصویرهایی که اتفاقا گاهی خیلی هم مبهم هستند اما درعین‌حال اشاراتی به ماجرا دارند. پیشنهاد گذاشتن دوربین مداربسته را آقای «حسین ذوقی» که بخش‌های تصویری کار را انجام می‌دادند، کردند و من فکر کردم که ایده خوبی است و کارکردهای بسیاری دارد و ما به وسیله آن توانستیم روی زاویه‌های مختلف و همچنین اشیا فوکوس کنیم و ترکیب‌های تصویری با صحنه به وجود آید.
طراحی صحنه، کمک بسیاری به این فضای وهم‌آلود کرده است. انگار فضایی مثل سردخانه را تداعی می‌کند.
ریما رامین‌فر: ما این را قبلا هم شنیده‌ایم، به‌خصوص این‌که اعظم در پایان نمایش می‌گوید که: «نه اینجایم، نه آنجا، پس اینجا کجاست؟» و مخاطب با خودش فکر می‌کند که شاید او مرده است. تعدادی هم می‌گویند که شبیه دست‌شویی است که اعظم چند باری درباره آن حرف می‌زند و به این اشاره دارد که در آنجا همیشه فکر می‌کند.
خانم رامین‌فر، شما از نسل بازیگران تئاتر هستید که دو سال برای به صحنه آوردن یک نمایش وقت می‌گذارید و همچنان به قولی که برای حضور در یک نمایش داده‌اید، وفادار می‌مانید. این اتفاق در نسل جدید تئاتر رخ نمی‌دهد، چرا؟
ریما رامین‌فر: من نمی‌دانم الان چنین وضعیتی هست یا نه، حتی فکر می‌کنم که همچنان همین‌طور است، اما یک چیز مهمی که به ما آموختند، «تعهد» بود. حال ممکن است خیلی‌ها، بعضی کارها در مدیوم‌های دیگر را از سر ناچاری انجام دهند، ‌چون به‌هرحال مشکلات مالی در هنر تئاتر وجود دارد و ما خواه ناخواه زیر فشار مالی هستیم؛ اما وقتی در تئاتر کاری را از قبل می‌کنید و اتفاقا دوستش هم دارید، قطعا از چیزی فروگذار نمی‌کنید.
چه چیزی در اعظم وجود داشت که اینچنین شما را جذب کرده بود؟
ریما رامین‌فر: با این‌که «اعظم» ارتباط چندانی با شخصیتم ندارد اما من بسیار دوستش دارم. آدم‌هایی مثل او بسیار ملموس‌اند و این نمایشنامه نیز بسیار خوب نوشته شده و جزییات در آن به خوبی لحاظ شده است.
به نظرتان اعظم زیاد درگیر نوستالژی نیست؟
ریما رامین‌فر: چرا هست.
شیوا مسعودی: اعظم یک آدم معمولی است و همه داشته‌هایش همین است. طبیعی است که به آن‌ها ببالد.
اما او تا جایی زندگی پویایی داشته است، مثلا از کتاب تن‌تن به ربکا می‌رسد، اما از جایی به بعد متوقف می‌شود.
رامین‌فر: او تا زمانی به عنوان یک دختر این پویایی را در زندگی‌اش حفظ می‌کند، اما از جایی به بعد امثال او دلشان می‌خواهد به اصطلاح کسی در خانه‌شان را بزند و ازدواج کنند. این اتفاق برای اعظم رخ نداده است. او شکست‌های زیادی را از سر گذرانده است. پدرش شخصیتی دارد که چندان قابل توجه نیست و درعین‌حال مادرش را که بسیار به او وابسته بوده از دست داده و علاوه بر آن هیچ‌کسی با او ازدواج نکرده است. حتی با وجودی که شاغل است؛ اما در فضای کاری‌اش نیز نتوانسته موفق شود. این به معنای آن نیست که او پویا نیست بلکه فضایی که در اختیار دارد، بسیار محقر است.
اعظم دارای شخصیتی برون‌گراست و طبیعتا نباید این اندازه تنها باشد. انگار او دوستی هم ندارد که با او حرف بزند یا با او همفکری کند.
شیوا مسعودی: شاید چون در سن و سال او آدم‌های ازدواج‌نکرده کم هستند و همین او را تنها کرده است.
ریما رامین‌فر: آدم‌هایی که با او بزرگ شده‌اند، حالا درگیری‌های ذهنی متفاوتی از او دارند؛ البته احتمالا او هم دوستانی دارد اما عمق رابطه‌هایش عمیق نیست و به همین خاطر او درباره دوستی حرف می‌زند که برای 33 سال پیش است و او را دستاویز برای رفتن کرده است.
شما چندی قبل در نمایش ترن حضور داشتید و حالا هم در «اینجا کجاست» این را می‌توان به معنای حضور دوباره شما در عرصه تئاتر دانست؟ ‌
ریما رامین‌فر: البته در ترن روزهای کمی ماندم، اما دوست دارم که این طور باشد. با وجود آن‌که از بسیاری از کارهای تصویری که همراه با گروه‌های خوب انجام می‌شود هم لذت می‌برم اما هیچ لذتی برای من با حضور در صحنه برابری نمی‌کند.
از اجرای نمایش «همان همیشگی» که اجرایی با متنی از شما بود، 10 سال می‌گذرد، ‌برای بسیاری از ما خاطره آن اجرا هنوز در ذهن مانده است، در این سال‌ها اما هیچ متنی را ننوشتید، چرا؟
ریما رامین‌فر: دلیلش را خودم هم نمی‌دانم، شاید بخشی از آن به تنبلی برگردد، بخشی از خاطرات سختی که از آن اجرا برایم به یادگار مانده است و شاید هم مسئولیت‌های خانوادگی. اما این‌ها هیچ‌یک مهم نیست، مهم این است که 10 سال است متن جدیدی را ننوشتم. البته خیلی خرد نمایشنامه‌هایی دارم که هیچ‌یکشان کامل نشده‌اند. بعضی وقت‌ها چیزهایی به من الهام می‌شود؛ اما باید آن‌ها را نوشت و پرورش داد.
نگران نیستید این فرآیند 20 سال طول بکشد؟
نه واقعا اگر وقتش برسد، پیش می‌آید؛ اما من اصولا آدم چندان نگرانی نیستم.
خانم مسعودی، اجرای «اینجا کجاست؟» مدت‌ها دچار اما و اگرهای فراوان برای اجرا بود.
درست است؛ اما این مناسبات تئاتر ماست. شاید هم این تاخیر در روند شکل‌گیری نمایش ما تاثیر خوبی داشت و باعث شد تا ایده‌های بسیاری در زمینه اجرا از تصویر گرفته تا متن و کارگردانی پیش بیاید. ضمن این‌که من چندان آدم عجولی نیستم. برای من کار کردن در تئاتر شکل و شمایل متفاوتی دارد، مثلا همین که شما هنوز بعد از 10 سال نمایش «همان همیشگی» را یادتان مانده است، اتفاق مهمی است، ‌من اعتقاد دارم اگر یک نمایش آن هم با استانداردهای بالا را به اجرا درآورد و حتی در طول 10 سال یک کار خوب انجام داد، ‌کافی است تا این‌که به خاطر دلایلی اصرار کنید هر سال یا دو سال یک‌بار کاری را روی صحنه بیاورید. من این کار را دوست دارم و هنوز برای من تمام نشده است و امیدوارم که بشود در فاصله‌ای کوتاه در سالن‌های دیگر نیز به اجرا درآورد. دوست دارم فعلا در این اجرا بمانم.
shalan و برنا این را خواندند
نینو، شکوه حدادی، طاهره بیگلر، فاطمه رشیدی و نسرین این را دوست دارند
کارهای خانوم ریما فر رو دوست دارم بدون هیچ گونه نقدی
۱۲ تیر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید