«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
من دارم با این اجرا زندگی میکنم از اونروز... همش میگم چرا گریه نکردم با بچه چرا کمکش نکردم فرار کنه چرا بغلش نکردم آرومش کنم بگم من میشنومت ...
خیلی لعنتی بود خیلی ... نفرت و وحشتِ تو نگاهِ بازیگراش مونده باهام، عذاب وجدان میده بهم. نمیدونم چقد طول میکشه گذر کنم از حسش ولی مرسی که انقد بد خوب بودین.
هنوز از دیدن این نمایش گیجم!
روز آخر، سانس یکی مونده به آخر!!
دارم فکر می کنم که چرا زود تر نرفتم چرا زود تر این ساختمون و ندیدم حسرت می خورم اما خوشحالم که رسیدم بهش واقعا نمی دونم چطور باید ثانیه ها رو توصیف کنم...
ترسناک بود...
قلبم داشت از جا در میومد، این کارا رو من کرده بودم؟! نه
من داشتم داستان هاشونو گوش می کردم و قلبم با آخرین سرعتی که می تونست می تپید، ترسیده بودم همون طور که اون بچه ها ترسیده بودن، گیج بودم همونطور که اونا گیج بودن...
این کار هم مثل بقیه ی کار های اقای سلگی قابل تحسین بود و من مثل همیشه گیج شدم!
عالی بود و گیج کننده، یه سبک جدید بود، عاشقش شدم...
خیلی کشش نمیدم، تا همینجا هم زیادی حرف زدم...
فقط می تونم بگم واقعا عالی بود. کاش کارگردان هایی مثل آقای سلگی بیشتر داشتیم...
خوشحالم که در روزهای آخر موفق به دیدن کار شدم. تجربه غریبی بود و بسیار به یادماندنی. هرچند ترجیحم این بود که تمامی قصه های پس این درها رو بدونم و تجربه کنم اما همین امر تصادفی بودن داستان هایی که آدم باهاشون مواجه میشه هم به نظرم جز جذابیت های اثر بود. امیدوارم باز هم روی صحنه و در اتاق ها باشید و آدم های بیشتری این فرصت رو داشته باشند تا این تجربه غریب و لذت بخش و البته دردناک رو تکرار کنند...