خرمگس :)
متن خرمگس فوق العاده بود اما بازی ها خیلی معمولی بود به جز وحید آقاپور که البته لحنش کمی منو یاد نقشش تو ایوانف انداخت.(کلا با نقشی که تو پذیرایی ساده داشت به عنوان یکی از برادران کرندی من واقعا حس خیلی خیلی خوبی بهش دارم )
اون شوی لباس پرستو گلستانی رو همچنان درک نمیکنم :|
طراحی صحنه و لباس هم میتونست خیلی بهتر باشه اما مجموعا کار رو دوست داشتم و جدا به آقای علی عابدی به خاطر این متن فوق العاده تبریک میگم .
یادداشتی در مورد نمایش خرمگس
من فکر میکنم برای نوشتن یادداشت یا نقدی در مورد نمایش باید حداقل دو بار نمایشی را تماشا کرد، چون بار اول باید بدون هیچ مقدمه ای به تماشا بنشینی و حالش را ببری، بعدها میتوانی با فکر نوشتن نقد موشکافانه تر به جزییات دقت کنی. حالا اگر بار اول مثل دیروز ما خیلی هم سر حال نباشی و فکرت هزار جای دیگر باشد دیدن و بعد نوشتن خیلی سخت تر هم میشود، اما خلاصه بخواهم بگویم راضی کننده بود. امسال دو نمایش با محوریت جنگ تماشا کردم که هر کدام از زاویه ای متفاوت و با لحنی متفاوت عواقب این پدیده شوم را هدف گرفته بودند، "پروانگی" و این بار "خرمگس" هر دو را دوست داشتم. همین نکات ساده و شاید به ظاهر بی اهمیت و مسخره و خنده دار که جنگ از زندگی آدم ها میگیرد، به خوبی دستمایه طنزی تلخ شده بود. شوهر! پدر، مردهایی که کارشان جنگ است، کشتن برای زنده ماندن، بدون هیچ هدف مشخصی، و آنقدر کار میکنند که کار دیگر جزیی از وجودشان شده است، کشتن جزیی از وجودشان شده است. لاغر و نحیف شده اند، پیر شده اند. چقدر خوب که نمایش زمان و مکان مشخصی نداشت، جنگ هر جا که باشد، همین است. فقط یک طرف جنگ آدم نیست! آن طرف هم آدم هستند، سربازی که "پیک" قلبش را از سینه بیرون می آورد تا خودش بیشتر زنده بماند، او هم آدم است، عاشق است، عشق دختری را در سینه دارد، دختری زیبا چشم به راه بازگشت اوست. جنگ به اندازه یک گلوله! هم میشود همان گلوله ای که بر سر پیک دوست داشتنی می نشیند. جنگ فقط در میدان جنگ نیست، فقط مرد ها درگیر آن نمیشوند، خانه باروتی شماره ....، خانه ها هم در زمان جنگ خانه باروتی هستند. نیاز به عشق، نیاز به دوست داشتن، خانواده، چیزی که جنگ از آدم ها میگیرد، چیزی که آن کهنه سرباز که چند روزی بیشتر به مرگش باقی نمانده را به خواندن نامه های دیگران وا میدارد، تا هر چند زمانی اندک خودش ر ا جای دیگری جا بزند و زندگی را تجربه کند. جنگ آنقدر طولانی شده که دیگر آن دنیا برای آدم ها جا ندارد! خنده دار است و دردناک. صحبت در مورد ابعاد فنی تر نمایش اولا تخصص میخواهد که ما نداریم، دوما دقت در تماشا و دوباره دیدن میخواد که آن هم مقدور نبود، اما علی الحساب از نظر من طراحی صحنه و لباس و نور پردازی هم به جا و جالب بود، بازی بازیگران هم خیلی خوب بود، مخصوصا وحید آقاپور و آرش فلاحت پیشه.
خسته نباشید میگم به همه اعضای گروه، یک روز خوب و به یادماندنی با یک نمایش خوب نتیجه اولین حضور من در قرار تیوالی :)
تئاتری بابازیهای روان وخوب که علاوه برتلخ کامی های روزگار بخصوص بی رحمی هاوجفای جنگ وخشونت که درخودجای داده بود چاشنی این تلخی هاراباژانری کمدی آمیخته بود.