در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش مرثیه ای برای ژاله.م و قاتلش
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:42:29
امکان خرید پایان یافته
۲۰ دی تا ۰۷ بهمن ۱۳۹۸
۱۸:۰۰  |  ۱ ساعت و ۵ دقیقه
بها: ۳۰,۰۰۰ تومان

یادداشت کارگردان :
«مرثیه‌ای برای ژاله.م و قاتلش» چهره‌ی مرگ من است. مرگی که هم دورنما را نشان می‌دهد، هم جزئیاتی خیلی جزئی مثل لغزیدن اشکی هرچند کوچک و ناگهانی. ما همه وظیفه‌‌ای به‌ دوش می‌کشیم و من وظیفه‌ی خود می‌دانم که چهره‌ی مرگم را در کشاکشِ واکنش نشان دادن به جامعه‌ای که در آن زیست می‌کنیم و تاریخی که پشت سر نگذاشته فراموش می‌کنیم به شما نشان دهم.
بی شک بستر داستان ابوتراب خسروی بهترین قالب برای نشان دادن این چیز‌ها بود...به قول براهنی: «هر روز گفتن این چیزها برایم از روز پیش دشوار تر شده است» و حتی دقیق تر به قول نگارنده‌ی داستان: «بعضی چیز‌ها به اراده‌ی نویسنده نیست.»

  • خرید بلیت نمایشها در تالار مولوی، فقط به صورت اینترنتی است و فروش حضوری در گیشه ندارد.
  • تماشاگر محترم ضمن پاسداشت حضور شما در مجموعه تئاتر مولوی به اطلاع می‌رساند از آن جا که این مجموعه در پردیس مرکزی دانشگاه تهران واقع شده، رعایت حجاب و شئونات دانشگاهی الزامی است و همچنین استعمال دخانیات ممنوع است. پیشاپیش از همراهی شما در احترام به قوانین دانشگاه سپاسگزاریم.

گزارش تصویری تیوال از نمایش مرثیه ای برای ژاله.م و قاتلش / عکاس:‌ سارا ثقفی

... دیدن همه عکس‌ها ››

آواها

مکان

خیابان انقلاب، ابتدای خیابان شانزده آذر، شماره شانزده، جنب کلینیک دانشگاه تهران، مرکز تئاتر مولوی
تلفن:  ۶۶۴۱۹۸۵۰

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
در تقابل با هر پدیده‌ای (از سینما، موسیقی، تئاتر و... گرفته تا موجودات زنده) همواره درپی یافتن جای خود در آن هستم/هستیم، نقطه‌ای، لحظه‌ای که ... دیدن ادامه ›› بتوان پیوندی با اثر یافت، ابوتراب خسروی اولین پیوند من/ما با این اثر است، در ادامه تا اواسط فقط همان نقطه پابرجاست و چیزی اضافه نمی‌شود، تا آن‌که خود نویسنده/کارگردان روی صحنه احضار می‌شود، در همین لحظه ارتباط دیگری پدید می‌آید، پیش خود به این فکر می‌کنم/می‌کنیم کاش همه چیز همین بود، ژاله/قاتل‌اش به سمت ژاله/صانع‌اش(خالق‌اش) می‌رفت و تمرکز بر این رابطه می‌بود، سردرگمی من/ما جایی شروع می‌شود، که خیال صحنه‌ای نویسنده که خودش حالا شخصیتی است، و خیال کارگردان از رابطه‌ی ژاله/قاتل‌اش در هم چفت نمی‌شوند، خیال نویسنده که از دل ادبیات رمانتیک و شاید از رابطه‌ی مادام بواری/فلوبر بیرون جسته است به اندازه‌ی کافی توانایی ایستادن روی پاهای خود را دارد، خیال کارگردان اما وابسته به متن داستان ابوتراب خسروی است، از حضور چندباره و تکرار اتفاقات گرفته تا رابطه‌ی ژاله/قاتل‌اش که قرار است متن و کلمات را به صحنه بیاورد و زنده کند، نکته‌ی بارز ادبیات خسروی که در رمان‌های‌اش به حد کمال به این موضوع پرداخته است، حضور جسمانی کلمات در بافت داستان/کاغذ که به شکلی از فراداستان دست می‌یابد و صرفا به رابطه نویسنده و شخصیت‌ها بسنده نمی‌کند، که در ادبیات این چنینی متداول است.
در هم نجوشیدن این دو خیال (نویسنده [شخصیت] و کارگردان) باعث می‌شود ما هم‌چنان با توجه به وضعیت در هم پیچیده‌ی روایت، درگیر زمان نیوتونی باشیم، هم‌چنان زمان بر ما و شخصیت‌ها به همان ترتیبی می‌گذرد که در دنیای واقعی و این خیال‌ها زندگی و حیات خود را در یک دنیایی با زمان برگسونی تجربه نمی‌کنند، زمانی یک‌پارچه و غیرقابل اندازه‌گیری با ابزار مرسوم همانند ساعت و روز و سال، با احتیاط این دو خیال از هم جدا می‌شوند، حتی در بخش انتهایی که ژاله‌ها با هم جابه‌جا می‌شوند ما در هم فرو رفتن این سه موقعیت را شاهد نیستیم. پیچیدن و غلتیدن در هم این سه موقعیت می‌توانست بیش از هر چیزی به وضعیت نویسنده (شخصیت) نزدیک شود که درگیر بازنویسی‌های بسیار است تا از جهنم داستان خود خارج شود، اگر این موقعیت/واقعیت‌ها در هم فرو می‌ریختند و مغاکی را حاصل می‌شدند که تماشاگر در آن می‌نگریست و مغاک در تماشاگر و این دو در پیوند با هم جهانی را به وجود می‌آوردند عجیب‌تر از هر داستانی.
امیرمسعود فدائی، سپهر امیدوار، امیر مسعود و mahaya این را خواندند
آقامیلاد طیبی این را دوست دارد
من هر چقدر فکر میکنم می بینم داستان مادام بواری ارتباطی با این نمایش دارد به هیچ نتیجه ای نمیرسم مادام بواری زنی که عاشق تجملات است چه ارتباطی با یک زن مبارز دارد ؟
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جلالِ کلمه، از شیدایی جان نویسنده می آید. در عصر کلمه فروشی و مشاطه گری در بازار دلبری از ساده دلان عاشق حرافان، حریف کهن می خواهد که واژه را ... دیدن ادامه ›› نه به طمع پسندیده شدن که با شرافت آرامش و برای تسکین دردهای درون بسازد. حروف اگر به هم بچسبند، کلمه ای خلق نمی شود که بماند، مگر این که از ریشه های خود به خون دل نویسنده آغشته‌ باشند، که برکت هر نوشتار از روح زخمی کسی است که از هیاهوی گفتار پناه می برد به سکوت کلمات.
مرثیه ای برای ژاله.م و قاتلش... این نام بلندِ یک رساله خون‌بار در ستایش عشق و نکوهش قدرت است، جایی که کلمات به عریانی می رقصند تا از یاد نبریم در دوگانه نامقدس قدرت – مردم قربانی حقیقی آرامش و مجال است. مجالی برای دوست داشتن و آرامشی برای دوست داشته شدن، که انسان بی محبت قاتل و مقتول است همزمان، در مسلخ ساعت. پس به نظاره می نشینیم که ایام می گذرند و موها سپید می شوند، اما دست خونین را هیچ تمنا و هیچ عذاب و هیچ شب برفی و هیچ روز آفتابی نخواهد کاست. زمان بر رنج حادث نمی شود. مرارت با خویش تنها ماندن، و تن سپردن به تکرار تاریخ که مرگ را از دستی می ستاند و به دست دیگرِ دهنده باز می گرداند، سرنوشت مرد خطاکار و عبوس این نمایش است. صبور ماندن، و انتظار زوال را کشیدن، و در رویاهای خود به کابوس ها پناهنده شدن.
در عصر ابتذال، آنها که صورتک دلقکی به صورت نزنند، تنها می مانند. گروه این نمایش خودفروش نیستند، هنرفروشند. درد دارند اما نعره نمی کشند، درمانند و تسکین. حرف دارند، اما به تب تند تنش امان نمی دهند بر رابطه ای دوسویه میان متن و بازیگر سایه بیندازد. چینش صحنه ها دلرباست، اما میان زیبایی و صراحت همیشه طرف صراحت را می گیرد. و این نوید نمایشی است که بی نقص نیست، اما جایی در عمق جان مخاطب را نشانه می گیرد، مخاطبی که می داند سرنوشتش یک روز مردن کف خیابان انقلاب است، خیابانی که دیگر هیچکس به یاد نمی اورد چرا نامش انقلاب شد.
کلمات بسیارند و مجال کم. مرثیه ای که نوشته شده، مرثیه ای برای ماست. که تفنگچی و شکار هردو منم. که حاکم و محکوم، هر دو منم. این مرثیه‌ای برای روح ناآرام کلمات است، کلماتی که میشد شفا باشند، اما شهوت مرگ امان نداد.
همین.
حمید سلیمی.
بینهایت دوستش داشتم! برای من خاطراتی زنده میکرد پررنگ! و تلخ!
بعد اجرا حال دلم عجیب خوب بود و بد! خوب که دیدن این نمایشو از دست ندادم و بد ... دیدن ادامه ›› که ...
بعد دیدن اجرا دوباره و دوباره پادکست 16 چهرازی و گوش کردم! وای از آذر!
دیالوگ مشترکی داشت که بی اختیار با گوش دادنش بغض کردم.
بعد عاشقانه محمد مختاری و گوش کردم.
صدای روز بلند است اما کوتاه است دنیا. درست یک واژه مانده‌ است تا جمله پایان پذیرد و هر چه گوش می‌سپارم تنها سکوت خود را می‌آرایم.
و در آخر به این گروه دوست داشتنی خسته نباشید میگم.
پ.ن: دوشنبه کارو دیدم و صدای سالن مشکل فنی زیادی داشت ولی این قضیه روی تمرکز بازیگران تاثیر نداشت و از ارزش کار هم برای من یکی اصلا کم نکرد.