این متن ، این اجرا در محسور کننده ترین حالت ممکن عمیق ترین نقطه قلبمو لمس کرد ♥️✨️
میدونى واسه منى که گیر کردم تو قصه ى موندن و رفتن ، انگار صداى ماهى و پرویز رو هزارمین بار بود میشنیدم الان رو صحنه و هر شب توى سرم ،توى خواب... فقط چند ثانیه لازم بود تا بغض و اشک هاى خیلى واقعى نیکو و مهدى بغض هزار شبه ى منو هم بشکنه..
وطن ... .رنگ روغن روى بوم
بابا .. رنگ روغن روى بوم
اولین سوالی که بعد از نمایش به ذهنم امد این بود که چه لزومی به بازی دو نفر به جای پنج یا شش کاراکتر بود که البته وقتی تنها دکور صحنه که یک میز و دو صندلی بود احتمالا نقش اقتصاد در هنر برایم تداعی شد. و نیز سوالات بی جواب دیگر .. مگر چند موقعیت وجود داشت که این همه فید نوری داشتیم ان هم به مدت طولانی ؟ نمیشد نویز صدای نریشن یا راوی رو قبل از اجرا برطرف کرد و اصلا چرا بعضی جاها صدا ها مفهوم نبود و یا قاطی میشد؟ چه دلیلی بر تاکید احساس روی مقوله مهاجرت وجود داشت؟ البته که همه جای دنیا دوری از وطن و اقوام سخت و گاه طاقت فرساست اما با ارجاع المان های تاریخی در این نمایش مانند چند بار اسم ایران بردن یا اشاره به انقلاب فرهنگی متوجه میشویم که مساله مساله انسانی جهانی نیست .. آیا واقعا مهاجرت ایرانیان هیچ چیز جز حرمان و غم نداشته ؟ آیا مهاجرت های موفق یا حتی بازگشت پربار به وطن نداشتیم؟ ممکن است بگوییم این یک تک روایت است . بله ولی فضا فضای قصه و داستان سرایی نیست و نمایش بیشتر بار سمبلیک و سمیتولوزیک دارد .حتما نقش پیشگو هم در پرده ای از نمایش میخواست به صراحت حکم به جبریت سرنوشت نگون بختانه افراد مهاجر رو بدهد . آن برد متاسفانه هم در متن و هم در چیدمان اجرا ضعف داشت .موسیقی که اصلا بدرستی انتخاب نشده بود . تنها نقطه قوت این نمایش ری-اکشن های دو بازیگر آن هم در دقایقی بود .
درود بسیار لذت بردم از اجرا انتقال حس به مخاطب بعضی جاها اینقدر زیاد بود که اشکم را سرازیر کرد