و باز هم اسباب کشی و این سری منظره ای جدید ان هم منظره ی به وسعت یک اسم بوستان بزرگ ولایت ....
پادگان هوایی نیمه مخروبه ای که تا چندین سال پیش جایگاه پسرکانی با لباسه سربازی و ساکه لباسشان که امروزه به بزرگ ترین پارک خاورمیانه به گفته دولت و شهر داری شناخته میشود اما به گفته ی ساکنان اطراف که ان را بیابان بزرگ ولایت میخوانند نگاه میندازم به خود میگویم گفته مردم پر بی راه هم نیست از این بیابان ..... و در گوشه ای از مغزم در فکر اینم که چرا محدوده ای به این وسعت نتوانست محلی برای ساخت مسکن های ارزان برای افرادی با بضاعت مالی کم شود ...؟؟؟ چرا نتوانست تبدیل به شهر بازی با وسایل امن و جدید شود ...؟؟ اصلا چرا تبدیل به شهرکی تجاری نشود ...؟؟ فکر ها را رها کرده به دنبال تخیلات خود سفر کرده و روزی را میبینم که صبحی زود برای بیرون رفتن از خانه از خواب بیدار شده و هنگامی که میخواهم از پنجره بیرون را نظاره کنم با منظره ای سفید رو به رو میشوم با ذوقی فراوان پنجره را باز کرده و برفای دست نخورده ی رو به رویم را نگاه میکنم ..... هنگامه بهار که میشود از پنجره دست بیرون برده و باران بهاری را نوازش میکنم ...... رویاهایم را نیمه کاره به حاله خویش گذاشته و به دنباله اندکی شادی در اتاق به گشت و گزار میپردازم .....
ویــــــــــدا