در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال ویدا بیات | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:44:50
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نکند فرق به حالم چه برانی چه بخوانی ....
چه به اوجم برسانی ...
چه به خاکم بکشانی.....
نه من آنم که برنجم ....
نه تو آنی که برانی .....
چرا به یاد نمی آورم ....
از هر انچه ترا به یاد من می آورد ...
نــــــــــــامی نیــــست..
سید علی صالحی
ارغوان شاخه ی هم خونه جدا مانده ی من ....
آسمان تو چه رنگ است امروز ...؟؟
آفتابیست هوا یا گرفتس هنوز ...؟؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است ...
اسمانی به سرم نیست ..از بهاران خبرم نیست ...
من در این گوشه ی خاموشه فراموش شده ..
یاد رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد ..
ارغوانم انجاست ...
ارغوانم تنهاست ...
ارغوانم دارد میگرید....
ارغوان این چه رازیست که هر بار بهار با عزای دل ما میاید ....؟؟؟؟
هوشنگ ابتهاج ....
عالیه این شعر عالی ........چند وقتیه قسمتی از زندگیم شده خیلی دوستش دارم
فوق العاده بود.ارغوانم آنجاست...ارغوانم تنهاست...
ممنون بابت این شعر عالی.
۰۸ دی ۱۳۹۳
مرسی ممنون زهرا جان
۱۱ دی ۱۳۹۳
اقای ادیب گوش دادم بسیار هم ممنون خیلی زیباست
۱۱ دی ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت

پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت

تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی ... دیدن ادامه ›› به گوش خواب سکونم کشید و رفت

شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت

تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت

دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
در محفل خود راه مده همچون منی را ....
دیوانه چو من دیوانه کند انجمنی را ....
در محفل خود راه مده همچو منی را
افسرده‌دل،افسرده کند انجمنی را
...
فکر کنم شعر اصلی این باشه:)
ممنون بابت اشتراک خوبتون :)
۲۶ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای، جنگل را بیابان می‌کنند
دست خون‌آلود را در پیش چشم خلق پنهان می‌کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می‌کنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت‌ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است..."

(فریدون مشیری)
:( ما دانشجوها گناه داریما :( تخفیف دانشجویی بزارید :(
آره والللللا،راه دوری نمیره
۰۸ آبان ۱۳۹۳
:)))))))))))))) غزاله جان اگه داشت چی میشد :( خوب نداریم
۱۱ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و باز هم اسباب کشی و این سری منظره ای جدید ان هم منظره ی به وسعت یک اسم بوستان بزرگ ولایت ....
پادگان هوایی نیمه مخروبه ای که تا چندین سال پیش جایگاه پسرکانی با لباسه سربازی و ساکه لباسشان که امروزه به بزرگ ترین پارک خاورمیانه به گفته دولت و شهر داری شناخته میشود اما به گفته ی ساکنان اطراف که ان را بیابان بزرگ ولایت میخوانند نگاه میندازم به خود میگویم گفته مردم پر بی راه هم نیست از این بیابان ..... و در گوشه ای از مغزم در فکر اینم که چرا محدوده ای به این وسعت نتوانست محلی برای ساخت مسکن های ارزان برای افرادی با بضاعت مالی کم شود ...؟؟؟ چرا نتوانست تبدیل به شهر بازی با وسایل امن و جدید شود ...؟؟ اصلا چرا تبدیل به شهرکی تجاری نشود ...؟؟ فکر ها را رها کرده به دنبال تخیلات خود سفر کرده و روزی را میبینم که صبحی زود برای بیرون رفتن از خانه از خواب بیدار شده و هنگامی که میخواهم از پنجره بیرون را نظاره کنم با منظره ای سفید رو به رو میشوم با ذوقی فراوان پنجره را باز کرده و برفای دست نخورده ی رو به رویم را نگاه میکنم ..... هنگامه بهار که میشود از پنجره دست بیرون برده و باران بهاری را نوازش میکنم ...... رویاهایم را نیمه کاره به حاله خویش گذاشته و به دنباله اندکی شادی در اتاق به گشت و گزار میپردازم .....
ویــــــــــدا
من به اتفاقه چندی از دوستان شب پنجشنبه رفتیم به تماشای نمایش ملاقات با بانوی سالخورده ...... اول باید یه تشکر جانانه بکنم از تیم عروسک گردان ها که از نظر من تونسته بودن عروسک ها رو زیبا به حرکت در بیارن ... ولی من دلیل وجود 3 عروسک کوچک رو متوجه نشدم و به هر حال ممنونم از زحمات کل گروه ... و یه انتقاد از نظر من اینکه وقتی روی یه جمله تو یه دیالوگ تاکید میشه انتظار میره در اخر به اون دیالوگ برسه مثلا در این کار وقتی بانو داره با عشق صابغ خود سخن میگوید ناگهان مرد به یکی از عروسکها اشاره کرده و میگه که این چرا این شکلیه ... و بانو جواب میده به زودی کل مردم گولن هم این شکلی میشن و در این میان تماشا گر علاقه پیدا میکنه ببینه که چه طور امکان داره و این روال عروسک شدن به چه صورته ولی در انتهای کار این دیالوگ فقط به یک یاوه گویی تبدیل شده و یه جورایی دیالوگ نابود میشه ..... در کل کار در سطح متوسط قرار داشت ولی تشکر میکنم از کل عوامل به هر حال کار هم
نظرتون رو در پیج مربوط به نمایش بنویسید بهتره و زودتر به جواب سوالتون میرسید..درباره سوالتون فک کنم اونها انسان هایی بودن که تبدیل به عروسک های زن شده بودن یعنی اونا رو خریده بود و ازشون استفاده میکرد به نحوه دلخواه .. بعدن هم که مردم شهر کم کم بهش بدهکار شدن و قدرتشون رو از دست دادن و اونا هم به نوچه های اون زن تبدیل شدن و به نوعی عروسک.. حالا بازم نظر دوستان حرفه ای رو بخونین احتمالن به جوابتون برسید..
۰۳ آبان ۱۳۹۳
:| متاسفانه الان اوضاع خیلی از دانشگاه ها اینطوریه و مجبوری بهش عادت کنی..!!علاوه بر اینکه اسم دانشگات در رفته کلن یه اصطلاحی هم هست بچه های مهندسی میگن اینکه هنریا خووبــن البته زاویه دیدش فرق میکنه :دی
۰۵ آبان ۱۳۹۳
:D دیگه داره عادی میشه .... یه حرف معروفه میگه این جا ایرانه :| واقعا ....
۰۵ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بی بها بودم
مانند برگی که از درختی به زمین افتاد شاید پائیز بهانه ای بود برای برگ برای دل کندن و گذشتن و شاید پائیز به بهانه ی جدایی پا به سرزمین سبز درختان پر برگ گذاشته بود...یا شاید باد خبری از زیبایی به طوفان داده بود کسی چه میداند
خیلی خوب بود
پائیز بهانه ای بود برای برگ برای دل کندن
۳۰ مهر ۱۳۹۳
مرسی شیدا جون ممنون از لطفت
۰۴ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قهرمان من کیست ...؟
قهرمان من کسی است که جان میبخشد و با کشتار بزرگ نمیشود
قهرمان من همان کسی است که قدرت را با وسعت سرزمین و صلاح جنگی نمیسنجد ...
قهرمان من کسی است که تحمل اشک کودکی را ندارد ...
قهرمان من میبخشد ...روحش را .. جسمش را ...دنیایش را
و چه بزرگ است و پسندیده قهرمان شدن ...
چه پر افتخار است این گونه قوی شدن ..
ساده و به شادمانی از بخشش میگوییم از قهرمانی ولی آیا قهرمانیم ...؟؟
ویدا
انسانها را بخاطر انسان بودنشان دوست داشته باشی,! قهرمانی.
البته این نظر منه
۲۹ مهر ۱۳۹۳
قهرمانهای واقعی ... روح های قدیمی بسی بیش از متعارفاتند . گاه به سادگی گاه به پیچش . که آنهم از سر سادگی آنانست و بس .
۰۴ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوستان من تازه عضو تیوال شدم و امروز بلیط خریدم برای بانوی سالخورده متاسفانه فراموش به چاپ و نوشتن شماره پیگیری کردم حالا باید چیکار کنم ...؟؟ بلیطا رو واسه فردا خریده بودم :(
manimoon و مجتبی تاج میری این را خواندند
سلام
اگه شماره تلفن داده باشید یا ایمیل به هر دوش میفرستن
یه راه دیگه :طرف راست سایت کنار کلمه فروشگاه... تو قسمت رسید ها هم میتونید برید
۲۹ مهر ۱۳۹۳
عجیبه، تماس گرفتین با تیوال برای جا به جایی بلیت بهشون اطلاع بدین
۳۰ مهر ۱۳۹۳
سلام خانوم بیات من برای کارنمایش عروسکی ام نیاز به همکار دارم درصورت تمایل با بنده تماس بگیرید یا شماره تماستون رو برام بذارید ممنون09302867844 دانیال حیدری
۰۳ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید