تا گلی روی زمین هست
باید زیست
تا اناری به زمین می خندد
باید زیست
باید به حال قاب نگاه نگران دل ما
به زمین لرزه چشمان هوا
باز گریست
به تمام شدن فصل زمستان
که دلم باز هوسش خواهد کرد
به خیال یک برف
که دلش می لرزد
پا به زمین بگذارد
و به اندوه درختان
که چندی دیگر
افسانه
... دیدن ادامه ››
ای دور میشوند و دراز
به دل نازک پروانه،قسم
من گرفتارم
در حسرت ماه
دل دیدار جواب با من نیست
عطر کاج،عطر بلوط
سرخی کمرنگ اقاقی،دیگر با من نیست
زندگی با من نیست
هیچ اناری به زمین نگاهم نگریست؟
تک گلی در شوره زارش رویید؟
آفتابی شکلاتی را به مهمانی ذوب دعوت کرد؟
بارانی گونه ای را تر کرد؟
زندگی با من نیست
با من از هیچ بگو
از حروف «پ»
شاید «ی»
از حروف اسمت حرف بزن
زندگی با من نیست
مرگ دروازه احساسش را
به سطوح فلزی مزین کرده
و به خون
و به آرامش طنین انداز خواب سرظهر
زندگی با من نیست
امشب دل من می میرد
دیگر چیزی نیست
نه برای زندگی
نه برای مردن
باید از هیچ نوشت
باید از هیچ گریست
زندگی با من نیست