در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال ستار میم | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 04:19:09
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
هواپیما اگر سقوط هم بکند جعبه سیاهش باز نارنجی باقی می ماند!
دنیای نارنجیِ سیاهتان را (با تمام مشکلاتی که پیش اومد) دوست داشتم، ممنونم از کل تیم شما بابت این تجربه.
خسته نباشید.
سلام
(خواندن این مطلب احتمالا فقط وقتتان را هدر میدهد پس توصیه میکنم که آن را نخوانید. اینکه من چرا آن را نوشتم جای سوال است ولی احتمالا جوابش شخصی ایست!)
مسیر خرید بلیط تا آمدن و نشستن به تماشای این تاتر برای من دردسرها داشت! ولی بالاخره توانستم به تماشای این تاتر بنشینم.
دور از خوب ها و خوبی های خود نمایش چیزی که امروز بیشتر برای من جالب توجه بود و من ناخودآگاه به آن جلب میشدم گروه نمایش نبود، بلکه تماشاگران بودند؛ از این که وقتی اوایل نمایش همه میخندیدند فردی که سمت راست من نشسته بود زیر لبی گلایه میکرد که چرا مردم اینقدر بی دلیل میخندند؟(که شاید حق با او بود) و یا این که فردی که در ردیف جلویی نشسته بود گاهی در برخی از قسمت های نمایش که مردم آن را با لبخند میگذراندند او با خنده بلندتری آن قسمت را سپری میکرد(البته شاید حق با او بوده) و یا در قسمت های پایانی نمایش که خانم بنی آدم در آن صحنه عصبانی میشدند و گل ها را به صندلی میکوبیدند شخصی با دو صندلی فاصله از سمت چپ من (!) بلند میخندد(که البته شاید حق با او بود).
هدف از نوشتن اینها قضاوت و یا شکایت از خنده های چه بلند و چه آهسته ی تماشاگران نبود؛ بلکه جذاب بودن این مسئله (حداقل برای خودم) که یک کار و یک فضای یکسان میتواند چنین دریافت های متفاوتی ایجاد کند و این سوال که اگر نمایش فقط یک صحنه داشت و آن هم صحنه کوبیدن گل ها به صندلی بود آنوقت این کار از نظر من یک درام بود و از نظر فردی که با دوصندلی فاصله از سمت چپ من بود یک کمدی حساب میشد؟
امید رستگار این را خواند
ذوق زده، مرتضا، پرندیس و زینب.ج این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از من نشنیده بگیر
او هر روز در آینه
به تو فکر میکند
roya imani، مجتبی مهدی زاده، مرجانه و رضا این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای کاش که تمدید بشه...
رضا این را خواند
soheil، نیما رضائی و ماه منیر تقوی این را دوست دارند
تمدید شده یک هفته
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با سلام
آیا امکان دارد که این نمایش تمدید شود؟
دوست عزیز بدنبال تمدید هستیم تا ببینیم چی پیش میاد
حتمن اطلاع رسانی خواهیم کرد
سپاس از شما
۲۳ آذر ۱۳۹۴
دعا میکنم این اتفاق بیافته چون تاسف میخورم اگر خیلی از دوستانم این نمایش رو نبینند.
خواهش میکنم تمدید بشه
۲۳ آذر ۱۳۹۴
خیلی خوب میشه اگر بشه.
ممنون از پیگیریتون.
۲۳ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آکورایوم ها
اقیانوس های شخصی است
که ماهی ها را در آن به زندان میکنند
(ممکن است برخی از قسمتهای نمایش لو برود)
چیزهایی که میخواهم اینجا بنویسم شاید یک سری افکاری باشه که در اثر تخیل زیاد من بی ربط باشه و شاید یک سری چیزهای ساده و ابتدای و شاید هم چیزی بین این دو. (نمیدونم اصلا باید مینوشتم یا نه،اما مینویسم)
((این نمایش هیجان انگیز نیست! تامل برانگیز است.))
اول از همه در مورد هواکش ها بگم که دو هواکش صحنه من رو یاد هواپیما می انداخت ، نمیدونم چرا؟ شاید به خاطر شبیه بودن به دو موتور هواپیما.
قلموها! قلموها یکی از اون چیزهایی بود که ذهنم رو بیشتر از بقیه چیز ها مشغول کرد،به نظرم قلموها آرزوها و افکار و خواسته های ریحانه بود. قلموهای سفید آرزوها و رویاهایی برآورده نشده ریحانه و خواسته هایی که با اون چیزی که فکر میکرده فاصله داشته. قلموهای قرمز چیزهایی بوده که ریحانه به دست آورده و یا درست فکر میکرده . اما قلموهای قهوه ای که در آخر نمایش افتادند به نظرم اونها نشان از عواملی بودند که خارج از اختیار خود ریحانه بود، مثلا کار اداری کلاس زبان جور بشه و یا آزاد راضی به رفتن بشه .
بقیه چیز ها هم مثل دو رنگ بودن کفشها و قلموها و همچنین استفاده از کیف هایی که یک طرف آنها شیشه ای است و داخل کیف معلوم میشود همه نشان از دوگانگی رفتن و ماندن بود که ریحانه در گیرش شده بود.
ممنون از همراهی تون. کار خوبی کردید که افکارتون رو نوشتید که البته اصلن بی ربط نبود :)
امیدواریم تماشای جهان ما براتون تجربه ی خوبی رقم زده باشه
۱۸ آذر ۱۳۹۴
متشکرم نماینده گروه اجرایی(!).
جهانتون رو دوست داشتم. خسته نباشید.
۱۸ آذر ۱۳۹۴
خوشحالیم که دوست داشتید. مرسی از نگاهتون :)
۱۸ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بخش اول:
خیلی لذت بردم از دیدن این نمایش، واقعا دوستش داشتم.بعضی از قسمت ها بود که میشد و شد که باهاش گریه کرد وبعضی جاها هم خندید.
واقعا از کسانی که در شکل گیری این کار نقشی داشتند تشکر میکنم.خسته نباشید.

بخش دوم:
(این بخش از این نوشته مربوط میشود به آقایی که پشت سر من نشسته بود و افرادی همچون این آقا)
آقایی که پشت سر من نشسته بودید، لازم نیست که تجربه و برداشت خودتوت رو از هر صحنه همون لحظه بیان کنید.
آقایی که پشت سر من نشسته بودید، حتما نباید آهنگ های این کار را با خود بخونید، و بنده همین جا از طرف گروه اجرایی از شما عذرخواهی میکنم ... دیدن ادامه ›› که وسط خوندن شما و بدون هماهنگ کردن با شما آهنگ قطع شد و شما مجبور شدید که با صدای بلند(با توجه به سکوتی که به طور عادی در سالن هست) از واژه " اَه " استفاده کنید.
آقایی که پشت سر من نشسته بودید، تُپُق زدن و خندیدن در حین اجرا ممکن هست اتفاق بیافتد(مثل اجرای امشب) ولی این اتفاق ها نیاز به اون همه ذوق زدگی و اون همه سر و صدا نداشت.
آقایی که پشت سر من نشسته بودید، در کل میشه ساعت رو از فرد کناریتون آرام تر بپرسید، کمتر با کنار دستی ها حرف یزنید ، و خیلی آرامتر احساسات خودتون رو بروز بدید و نیازی نیست همراه با احساساتتون به پاهاتون ضربه بزنید.
در آخر از آقایی که پشت سر من نشسته بود و افرادی که احیانا شبیه این آقا هستند خواهش میکنم، در حین کسب کردن یک تجربه شخصی در یک مکان عمومی نیم نگاهی،فقط نیم نگاهی به اطرافیان خود داشته باشند.همین.
تو این دوماه اخیر تو جندتا نمایشی که دیدم، (شاید من بد شانسم) ولی اونقد از عقب لگد خوردم میخوام از این به بعد یه قالیچه با خودم ببرم سالن بندازم پشتم، حداقل نفر عقبی که پاشو میزنه/میزاره رو صندلیم احساس غریبی و دوری از خونه نکنه.
آخرین مورد جالب هم پنج شنبه بود سر نمایش برگزین. بنده خدا نفر پشتی سرمای سختی خورده بود و به تدریج بینیش کاملا گرفت و از اواسط نمایش با صدای بلند و عجیبی از دهن نفس میکشید. اولش یه خورده کلافه شدم ولی بعد خندم گرفت چون صدای نفسش کشیدنش شده بود عین "دارت ویدر" تو جنگ ستارگان!
۲۱ آذر ۱۳۹۴
جناب محمد شاید واکنش من بعد از خوندن نظرتون درست نباشه ولی...
بسیار خندیدم!!!
خیلی خوب بود.
مرسی که نظرت رو گفتی.
۲۱ آذر ۱۳۹۴
منم خیلی خیلی خنده ام گرفت. ممنون محمد عزیز.
۲۲ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گلوله
سفیر افکار فرماندهان بود
که بوی مرگ آرزوها میداد
سرگردانم

چون آفتاب گردانی
به وقت کسوف
زیباست...

۱۷ آبان ۱۳۹۴
بی تو
آفتابگردان صبحی ابریم...!
پ.ن:این شعر کوتاه و زیبا رو جایی خوندم ولی نمی دونم سروده ی کی هست
شعر شما هم بسیار زیباست
۱۸ آبان ۱۳۹۴
@ مرجانه:
خیلی ممنون بابت شعری که نوشتید. زیبا بود.
و مرسی بابت لطفتون.
۱۹ آبان ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وقتی همه راه ها به تو میرسد
بی گالیله هم
خواهم فهمید که زمین گرد است
من پاهایم را در زمین فرو کردم
من هر روز ساعت ها به غروب خورشید نگاه میکنم
من همیشه آغوشم به سمتت باز هست
من مترسک این روزهای این شهرم
ترجیح میدهم مترسک باشم...
چشمانم را ببندم و با آغوش باز و چشمان خیره. طوفان نگاهت را از سر بگذرانم و استوار بمانم تا اینکه گل سرخی باشم کنار جوی آب...
آیا مرا بچینی یا نه...
من برای خودم عاشقم...و البته کمی مغرور...
ترجیح میدهم مترسک این مزرعه باشم و به کلاهی که طوفانت از سرم برداشت فکر نکنم...

گاهی هوای صاف و آفتابی آزارم میدهد...

موسم عاشقی من طوفانیست....
۱۳ آبان ۱۳۹۴
"من برای خودم عاشقم...و البته کمی مغرور..."

مترسکی با خصوصیاتی شبیه گل، گل داستان شازده کوچولو!

ممنون آقای معصومی.
۱۳ آبان ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نهنگ ها
عاشقان آفتاب بودند
که در ساحل ها غرق شدند
سبک که باشی آب و آفتاب بی معنی است...

می پری...
حتی از اقیانوس...
مثل دلفین ها...
۲۷ مهر ۱۳۹۴
لطف دارید آقای معتمد.
۲۸ مهر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
واقعیت شمشیری بود
که ما زیر خواسته هایمان قایمش کردیم
تا با پنبه هایمان سرها را ببریم

و من از سایه ام خواهش کردم که بماند
زمانی که زمین
خیلی ساده داشت خورشید را از یاد میبرد

ستار
زمستان سختی ایست
هواشناسی هم اشاره کرد
گفت: طوفان سختی در راه است
مراقب باشید
.
.
.
مراقب نبودم
.
.
.
گوینده اخبار ابراز تاسف کرد
گفت:چند تن از مردم شهر ناپدید شدند
تو هم در میان آنها بودی

تو را در طوفان زمان
در ... دیدن ادامه ›› میان سایش زندگی با تقدیر گمت کردم

خبر تکرار میشود
گوینده اخبار ابراز تاسف میکند
میگوید: چند تن از مردم شهر ناپدید شدند
و من شنیدم
چند تن از مردم شهر تنها شدند

ستار
خانه مان را روی ابرها ساختم
باران گرفت
خانه قطره قطره قطره فرو ریخت
بر چشمان خوابم
خانم آرزو،ممنون از لطفتون...
۱۷ مهر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رنگین کمان
سرسره ی قطره های بازیگوشی است
که دل به آفتاب سپردند

ستار
دیدمتون
قوی بودید و دوست داشتنی.
خسته نباشید.
مهدی.. و مجتبی مهدی زاده این را خواندند
عمو فرهاد قصه ها و فرزانه یزدی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام
نمایشتون رو دیدم.
دوستش داشتم، یعنی دوستون داشتم. خود نمایش رو ، بازی ها (تمامی اعضا)، فضای داستان، جوّ سالن، موسیقی؛همه رو دوست داشتم. مخصوصا بازی دو دختر ننه دلاور که واقعا عالی و از نظر من تحسین برانگیز بود.
هم باهاتون خندیدم، هم گریه کردم.
خسته نباشید. دمتون گرم...