(ممکن است برخی از قسمتهای نمایش لو برود)
چیزهایی که میخواهم اینجا بنویسم شاید یک سری افکاری باشه که در اثر تخیل زیاد من بی ربط باشه و شاید یک سری چیزهای ساده و ابتدای و شاید هم چیزی بین این دو. (نمیدونم اصلا باید مینوشتم یا نه،اما مینویسم)
((این نمایش هیجان انگیز نیست! تامل برانگیز است.))
اول از همه در مورد هواکش ها بگم که دو هواکش صحنه من رو یاد هواپیما می انداخت ، نمیدونم چرا؟ شاید به خاطر شبیه بودن به دو موتور هواپیما.
قلموها! قلموها یکی از اون چیزهایی بود که ذهنم رو بیشتر از بقیه چیز ها مشغول کرد،به نظرم قلموها آرزوها و افکار و خواسته های ریحانه بود. قلموهای سفید آرزوها و رویاهایی برآورده نشده ریحانه و خواسته هایی که با اون چیزی که فکر میکرده فاصله داشته. قلموهای قرمز چیزهایی بوده که ریحانه به دست آورده و یا درست فکر میکرده . اما قلموهای قهوه ای که در آخر نمایش افتادند به نظرم اونها نشان از عواملی بودند که خارج از اختیار خود ریحانه بود، مثلا کار اداری کلاس زبان جور بشه و یا آزاد راضی به رفتن بشه .
بقیه چیز ها هم مثل دو رنگ بودن کفشها و قلموها و همچنین استفاده از کیف هایی که یک طرف آنها شیشه ای است و داخل کیف معلوم میشود همه نشان از دوگانگی رفتن و ماندن بود که ریحانه در گیرش شده بود.